دانلود و خرید کتاب بهتان نیست... ساناز زینعلی
تصویر جلد کتاب بهتان نیست...

کتاب بهتان نیست...

امتیاز:
۲.۹از ۲۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بهتان نیست...

کتاب بهتان نیست نوشته ساناز زینعلی است. این رمان عاشقانه و جذاب را انتشارات شقایق منتشر کرده است. 

درباره کتاب بهتان نیست

داستان از جایی شروع می‌شود که آذین به خانه برمی‌گردد و با عصبانیت پدر و مادرش روبه‌رو می‌شود. پدرش عصبانی است زیرا آن روز قرار بوده برای آذین خواستگار بیاید و او در خانه نمانده است. آذین با خانواده‌اش درگیر است زیرا پسری به‌نام پوریا را دوست دارد که ۴ سال پیش به او علاقه‌مند شده است اما دو سال است که از پوریا خبری ندارد.

آذین می‌خواهد به مردی که به او علاقه‌دارد وفادار بماند اما خانواده‌اش نمی‌پذیرند و به او می‌گویند پوریا بی‌وفایی کرده است و ارزش صبر کردن ندارد. آذین که با پدر و مادرش درگیر می‌شود از خانه خارج می‌شود و به خانه خواهرش می‌آید. آزیتا خواهرش باردار است و با همسرش شروین زندگی می‌کنند. آذین از این موضوع ناراحت است که زمانی که شروین به آزیتا علاقه‌مند شده و خانواده‌اش حمایتش نکردند پدر آذین او را حمایت کرده و با ازدواجشان مخالفت نکرده اما حالا حاضر نیست این کار را برای پوریا انجام دهد. ما در خاطرات آذین به گذشته می‌رویم و ماجرای آشنایی و عشقش به پوریا را می‌خوانیم. 

خواندن کتاب بهتان نیست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب بهتان نیست

چشم‌هایش که از ترس بسته شده بود با خجالت بر روی صورت برافروختهٔ آزیتا باز شد. فقط همین یکی را امشب کم داشت تا شب خاطره انگیزش تکمیل شود.

به صورت آمادهٔ خندهٔ شروین نگاه کرد. نگاه آزیتا با او به سمت شروین چرخید. صورت شروین را که دید، جدی و سخت گفت:

ـ شروین خندیدی، نخندیدیا! همهٔ حرصمو از این دختره سر تو خالی می‌کنم.

شروین با سرفه‌ای مصلحتی خنده‌اش را خورد و صدایش را صاف کرد. سپس با احتیاط از روی شکسته‌های گلدان سرامیکی رد شد و در آشپزخانه به جستجوی جاروی دستی پرداخت. برای اینکه آزیتا بر روی شکمش خم نشود، به تنهایی کف سالن را تمیز کرد. حتی پیشنهاد کمک آذین را نپذیرفت. برای او امری عادی بود. نه تنها در این هفت ماه بارداری همسرش، که حتی در تمام دوران دو سالهٔ عقد، آن قدر دور و بر آزیتا می‌چرخید و برای کارهای شخصی‌اش کمک می‌کرد که صدای اعتراض حوری خانم را هم در آورده بود.

از کار که فارغ شد، آزیتا نگاه قدردانش را معطوف صورت همسرش کرد. جایی میان چشمان قهوه‌ای‌اش در آن صورت استخوانی اما جذاب که سال‌ها پیش از او دل برده بود، خیره شد و لبخند زد. سپس به سوی آذین چرخید و گفت:

ـ برو لباستو عوض کن بیا بشین کارت دارم.

آذین بلافاصله برخاست. نه آن که از خواهری که فقط سه سال از او بزرگ‌تر بود حساب ببرد، نه! تا به یاد داشت با این خواهر بر سر هر چیزی در خانه بحث و جدل‌های خواهرانه داشتند. از همان‌هایی که بعدش در دلت قسم می‌خوری دیگر هرگز حتی نگاهش نکنی و دقیقه‌ای بعد، انگار فراموش کرده‌ای چه نفرت شدیدی قرار بود از او داشته باشی و سراغش می‌رفتی. اما امشب مجبور بود به ساز دلش برقصد. بزرگ‌تری و عصبانیت و سر کار رفتن امروز، همه یک طرف، او اکنون به قول حوری خانم بار شیشه داشت و نمی‌خواست بیش از این حرصش بدهد. می‌دانست آزیتا برای امروز تکمیل است.

وقتی دوباره به نشیمن بازگشت، شروین داشت برایش میوه پوست می‌گرفت و آزیتا همچنان حریصانه پوست لبش را می‌جوید.

روبرویش نشست و خود را برای شنیدن توبیخ‌های خواهرانه‌اش آماده کرد و البته جواب‌های صریح خودش را هم مرور کرد. با کسی شوخی نداشت. بحث زندگی خودش بود. باید به تصمیمش احترام می‌گذاشتند.

آزیتا قاچ سیبی را که روی نوک کارد میوه‌خوری به سمتش گرفته شده بود، رد کرد و گفت:

ـ می‌شه لطفاً بفرمایید این کارا چیه؟

نوک زبان را روی لب پایینش کشید و گفت:

ـ کدوم کارا آزی؟! من نمی‌خوام ازدواج کنم. ازدواج زوری هم مگه می‌شه؟ خودِ تو زوری ازدواج کردی؟

ـ شرایط من و تو با هم فرق نمی‌کرد؟

خیلی تلاش کرد تا صدایش بالا نرود. هم به حکم میهمان بودنش و هم بزرگ‌تری خواهر باردارش، اما ناخواسته صدایش لرزید:

ـ چه فرقی آزی؟ چرا لقمه رو می‌پیچونی؟ تو هم مثل بابا بگو از این که من منتظر پوریا بمونم ناراحتی. بگو می‌خوای زودتر شوهر کنم که از فکر پوریا بیرون بیام.

ـ حالا بر فرض حرفمون این باشه، اشتباهه؟


کاربر ۳۲۶۷۶۹۸
۱۴۰۱/۰۳/۰۷

جذاب نبود. کاملا آخر رمان را میشد حدس زد. بخش دوم کتاب اصلا جذاب نبود

f.s
۱۴۰۱/۱۲/۰۳

کتابش معمولی بود.فضاسازی،شخصیت پردازی لنگ میزد.متن داستان وبه خصوص دیالوگهاثقیل بود.میتونست خیلی روان تر باشه از جملات قلمبه سلمبه وبی مناسبت استفاده شده بود.موضوعش هم آش شوله قلم کارازهرداستانی بود.برای من جذاب نبود.البته من فقط قسمت اول داستان روخوندم ورغبتی

- بیشتر
کاربر ۱۷۹۴۱۷۶
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

یه عاشقانه ی آبکی اصلا جذاب نبود

نرگس
۱۴۰۱/۰۴/۲۲

قشنگ بود من دوست داشتم

NilGooN
۱۴۰۲/۰۵/۳۰

اطناب داشت.خیلی ضعیف بود.تعلیق نداشت

mohadeseh
۱۴۰۲/۰۲/۱۶

اگر بخش دوم کتاب رو فاکتور بگیریم بخش اولش خوب بود. ولی در کل بیش از حد طولانیی هست این کتاب و جزئیاتی که اصلا جذاب نیستن و بیش از حد طولانی و خسته کننده کرده کتاب رو

faezeh
۱۴۰۱/۰۸/۱۱

کتابیه که به شدت طولانیه ولی داستان جذابی داره

حجم

۷۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

حجم

۷۳۱٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان