کتاب بکه
معرفی کتاب بکه
کتاب بکه نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه است. این کتاب را نشر معارف منتشر کرده است و یازده روایت از شاهدان فاجعه منا است.
درباره کتاب بکه
فاجعهٔ منا روز ۲ مهر ۱۳۹۴ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ میلادی همزمان با عید قربان در مراسم رمی جمرات در «خیابان ۲۰۴» نزدیک تقاطع آن با «خیابان ۲۲۳»، در منطقهٔ منا، شهر مکه، عربستان سعودی رخ داد و منجر به جان باختن دستکم ۲٬۲۳۶ زائر شد.
تعداد جانباختگان ایرانی در این حادثه ۴۶۴ نفر اعلام شده که تمامی مفقودان حادثه تا تاریخ ۱۶ دی ۱۳۹۴ شناسایی شدند و ۴۲ قربانی دیگر در قبورالشهدای مکه دفن شدهاند. این کتاب روایت واقعی افرادی است که در این اتفاق حضور داشتند و خاطراتشان را بازگو میکند.
خواندن کتاب بکه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به خاطرات واقعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بکه
از اوّلین نقطههایِ مشعر، یک ساعت قبل از طلوعِ آفتاب، حرکت کردیم تا رسیدیم نزدیکیهای مِنا. آنجا هم قدری کنار خیابان نشستیم. بالأخره کاروانها رسیدند به چادرها در منا. خانمها چون زودتر رسیده بودند، استراحت کرده و صبحانه را برای آقایان آماده کرده بودند. آقایان صبح رسیدند. با صفا و صمیمیّتی خاص صبحانه را خوردیم. حدود هفت و نیم، هشت حرکت کردیم سمتِ جَمرات. از چادر که حرکت کردیم به مدیر و معاون کاروان تأکید کردم: «برای رفتن به جمرات از هیچ مسیری نروید الّا از مظلّه؛ مسیری که سقف دارد و از حاجیان در مقابلِ اشعه خورشید و گرمایِ تیز آفتاب محافظت میشود». گفتند: «راه دور میشود و ممکن است جاهایی از مسیر را بسته باشند». گفتم: «بالأخره همین که حجّاج زیرِ سایه بروند، برای اینها که خیلی خستهاند بهتر است، اذیّت نمیشوند.»
مدیر و معاون کاروان قبول کردند. وقتی حرکت کردیم، تا جایی که یادم است، خیابان (۲۰۴) اوّلین خیابان سر راهِ ما در مسیر جمرات بود. مدیر گفت: «راه را بستهاند، باید از همین مسیر برویم.» منکه سالها روحانی کاروان بودم، تجربه داشتم. با تأکید گفتم: «گوش نکن؛ مسیر را مستقیم برو جلو.» قدری جلوتر آمدیم، گفت: «نمیگذارند برویم.» گفتم: «گوش نده، من کاروان را جمع میکنم. همه را هل میدهم جلو.» کاروان را هم جمع کردیم. آمدیم جلو. مسیرِ مستقیم طرف «مظلّه» کاملاً خلوت بود. اما بههیچ عنوان نگذاشتند از آن مسیرِ خلوت برویم. بعضی افراد را که تکنفره بودند راه میدادند؛ از جمله مسئولین حجّ خودمان. ما را -چون کاروان بودیم و پرچم و علامت داشتیم- با زور و اِجبار فرستادند به خیابانِ (۲۰۴).
آن خیابان خیلی شلوغ بود. همان ابتدا تعجّب کردم. چون راهی که از طرف چادرها به جمرات است نباید اینقدر شلوغ باشد. بر خلاف راهِ مشعر به جمرات که طبیعی است صبح عید، ازدحام باشد. تقریباً صد متری رفتیم جلو تا به یک سهراهی رسیدیم؛ که از آنجا راه بود به مظلّه. خواستیم تغییر مسیر بدهیم. اینجا هم مانع شدند. میگفتند: «فقط باید مستقیم بروید.» نقطهٔ فاجعه از این سهراه به بعد بود که میرفت طرفِ جمرات. عجیب هم این بود که مأمورانِ سعودی همانجا ایستاده بودند؛ میدیدند این خیابان (۲۰۴) بر خلافِ مسیرهایِ دیگر خیلی شلوغتر است، ولی باز اجازه نمیدادند منتقل شویم به آن مسیرهایِ خلوت. ما فقط شلوغی و ازدحام را میدیدیم. کسی نمیدانست چهخبر است. صد متر که جلوتر رفتیم، دیدم راه، بند آمد. تاکنون چنین چیزی سابقه نداشت. اصلاً برایمان قابل پیشبینی نبود. گاهی جمعیّت تکانی میخورد. نهایتاً یکی دو قدم جلو میرفت. باز میایستاد و فشردهتر میشد.
حجم
۱۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۱۶۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
حتما بخوانید. روان ،جذاب و واقعی