کتاب اتاق شیشه ای
معرفی کتاب اتاق شیشه ای
کتاب اتاق شیشه ای نوشته سیدمرتضی امیری است. کتاب اتاق شیشه ای داستان مردی به نام هاتف است که درگیر معماهای بزرگی در زندگیاش شده است.
درباره کتاب اتاق شیشه ای
کتاب اتاق شیشهای درباره یکی از سربازهای زبدهِ نیروی دریاییست که به علتِ اتهام به جاسوسی یک سال از عمرش را در زندانِ مخوفی به سر میبرد و در طی شکنجه های مختلف بخشی از حافظهاش را از از دست میدهد. اما پس از مدتی، به کمک یکی از دوستانِ قدیمیاش آزاد میشود تا ماموریت مخفی و ناتمامی را به سرنجام برساند ...
خواندن کتاب اتاق شیشه ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اتاق شیشه ای
مردِ سیاهپوش درحالیکه اسلحهٔ قدیمی را میان دستهای زمختش بالا و پایین میکرد، وارد اتاقِ خاکگرفته شد و چندقدمی جلو رفت. چشمهای خوابآلودش را بهسختی باز و بسته کرد و در آن تاریکی، نگاهی به بدن بیجان هاتف انداخت. بدنی که مانند انسانی مُرده، بیحرکت شده بود و بهسختی نفس میکشید، نفسهایی عمیق و آزاردهنده که تنها از پسِ یک انسان درحال احتضار برمیآمد.
بهآرامی بدن سنگین او را از روی زمین سرد اتاق بلند کرد و به دیوار ترکخورده، تکیه داد. نگاهی به چشمان نیمهبازش انداخت، چشمانی که از شدت خستگی رگهایش بیرون زده و خون سرتاسر آن را فراگرفته بود. مرد سیاهپوش چندقدمی از او فاصله گرفت و به درِ خروجی نزدیک شد. خیلی آرام اسلحهٔ قدیمی را بالا آورد و روی شقیقهاش گذاشت. هاتف دیگر توانی برای مقاومتکردن نداشت و صدای تیکتاک ساعت، داخل سرش میپیچید. انگار دوباره همهچیز مانند بختک به سراغش میآمد و حسّ مشمئزکنندهای به او میگفت زمان از حرکت ایستاده است؛ اما در اعماق وجودش خوب میدانست که زمان هرگز از حرکت نمیایستد. احساس میکرد دست و پایش، آرامآرام داخل زمینِ سرد و بیروح فرو میرفت و اتاق تمام بدنش را میبلعید.
مرد سیاهپوش ضامن اسلحه را کشید و برای آخرینبار نگاهی به او انداخت. صدای تیکتاک ساعت و آژیر جنونآمیز ماشینها مانند پرندهای زخمی بهآرامی اوج میگرفت. نفس عمیقی کشید. چشمان خستهاش را بست و درنهایت گلوله را به سر خود شلیک کرد.
صدای مهیبی مانند انفجار سرتاسر اتاق را در بر گرفت و صدای تیکتاک ساعت را در بیرحمانهترین حالت ممکن، در خود خفه کرد. ثانیهای بعد خونِ مرد سیاهپوش مانند قطرات ریز باران روی صورت هاتف پاشید و جنازهٔ سنگینش روی زمین افتاد.
ناگهان از خواب پرید. چشمان خونگرفتهاش را باز کرد و بهسرعت سرش را بالا آورد. روی تخت نشست و نگاهی به اطراف انداخت. عرقِ سرد، تمام صورتش را پوشانده بود و روی لباسهای کهنهاش سرازیر میشد. کمی بعد نفسهای عمیق و ممتد حالش را بهتر کرد؛ اما همچنان گیج بود و نمیدانست آنجا چه میکند. صدای ناهنجار زنگ تلفن، او را دیوانه میکرد و فرصت اندکی که برای فکرکردن داشت را از او میدزدید.
بهآرامی از روی تخت بلند شد و بهسمت تلفن رفت. نفسش هنوز بالا نیامده بود که تلفن را برداشت و روی گوشهایش گذاشت:
«الو، سلام هاتفجان خوبی؟ شنیدم دیروز از مأموریت برگشتی. مامان دل توی دلش نیست. میخواد ببینتت. اگه میتونی امروز فردا خودت رو برسون اینجا. همه دلشون واست تنگ شده. الو هاتف؟ صدام رو میشنوی؟»
بهآرامی چشمان خونگرفتهاش را بست و چندثانیهای بیحرکت ماند. دلیلی برای حرفزدن نداشت. تلفنرا روی زمین انداخت و به دیوار تکیه داد. بازهم چند نفس عمیق کشید؛ اما بیفایده بود. صدای پشت خط، مانند یک طوطی دیوانه، دائماً همان حرف را تکرار میکرد:
«الو هاتفجان! صدام رو میشنوی؟»
حجم
۱۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
نظرات کاربران
همین اول کار بگم که با یه کتاب واقعا خوب طرفیم. نمیدونم چرا ولی نویسنده های ایرانی زیاد طرف رمان های جنایی و معمایی نمیرن. اون تعدادی هم که چاپ شده اکثرا گرفتار کلیشه ها شدن یا به صورت واضحی
سبک نویسنده خیلی جذاب و منحصر به فرده، انگار یک رمان چند بعدیه. ژانر مهیج و جنایی هست، اگر علاقه دارید پیشنهاد میکنم. در ضمن نویسنده درباره بیماری های روانی اطلاعات جامعی دارند و از این اطلاعات خیلی خوب استفاده کردن. خیلی برام
بسیار جذاب و دلنشین با شخصیت پردازی درجه یک 👌
کتاب به شدت زیبایی بود زمانی که درحال مطالعه اثر بودم احساس میکردم تو یه عالم دیگه ای هستم و متوجه دورم نمیشدم خیلی لذت بردم و باید بگم نسبت به کتاب اول نویسنده یه لول بالاتر بود
عااااااااااااالی