کتاب مادرم دروغ می گوید
معرفی کتاب مادرم دروغ می گوید
کتاب مادرم دروغ می گوید نوشته میشل بوسی است و با ترجمه آریا نوری در نشر مون منتشر شده است. این کتاب داستان کودکی است که سعی میکند حقیقت را بگوید.
درباره کتاب مادرم دروغ می گوید
کتاب از یک سفر آغاز میشود، پسرک کوچکی بهنام مالون با زنی در فرودگاه است و قرار است سفر بروند، همه مدارک درست است و او میخواهد سوار هواپیما شود. مالون حس خوشایندی به مادرش ندارد.
شناسنامه، عکسهای دوران کودکی، پرونده پزشکی، همه میگویند ادعای مالون صرفاً خیال بچهگانه است، او کودک است و میگوید مادرش دروغ میگوید و او فرزند واقعی مادرش نیست. هیچکس حرف او را جدی نمیگیرد هجز وازیل، روانشناس مدرسه او به حرفهای کودک شک میکند و میخواهد این معما را حل کند، در این مسیر او از فرمانده ماریان اوگرس کمک میخواهد. ماریان حس مادرانهاش او را تحریک میکند تا به روانشناس مدرسه کمک کند. آنها وارد یک معمای پیچیده میشوند،معمایی که در آن یک کودک سعی میکند حقیقتی بزرگ را آشکار کند.
خواندن کتاب مادرم دروغ می گوید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات روانشناسی و معمایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مادرم دروغ می گوید
امیدوار بود یکی از افسرانش باشد که او را بیدار کرده است. ژیبه، پاپی یا هر پلیس دیگری از ادارهٔ پلیس آور.
از دیروز، انتظار، فشار زیادی به او آورده بود. از همان زمانی که تیمو سولر را در نزدیکی داروخانهای در محلهٔ سنت فرانسوآ پیدا کرده بودند. او چهار نفر را برای مراقبت در حد فاصل آبراه کومرس و آبراه روآ گذاشته بود. تقریباً یک سالی میشد که به دنبال تیمو سولر بودند. دقیقتر، نه ماه و بیستوهفت روز. تعقیب و گریز او از روز ششم ژانویهٔ ۲۰۱۵ آغاز شده بود. یعنی از همان روزی که تیمو در دوویل اقدام به سرقت کرد و تصویرش در دوربینهای مداربسته ثبت شد. پس از آنکه یک گلولهٔ نهمیلیمتری پارابلوم۲ به جایی بین شش و شانهاش اصابت کرده بود، سوار موتورسیکلت مونش ماموت ۲۰۰۰ شد و از محل گریخت. ماریان خودش را خیلی خوب میشناخت. میدانست که قرار نیست تا فردا صبح بخوابد و فقط از وان به کاناپه و از کاناپه به تختخواب تغییر مکان خواهد داد. دلش میخواست نیمههای شب از جا بپرد و سوار اتومبیل شود. به این ترتیب، میتوانست تخت نامرتبش، چراغهای روشن خانه، ظرف غذا و لیوان نوشیدنیاش را همینطور رها کند. فقط باید کمی زمان صرف میکرد تا برای گربهاش، موگوِی، یک مشت غذا بریزد.
«بله؟»
با حوله بهآرامی مشغول پاک کردن گوشی آیفونش شد. امیدوار بود به صفحهٔ گوشی آسیب نزده باشد.
«فرمانده اوگرس؟ وازیل دراگونمن هستم. ما همدیگه رو نمیشناسیم. من مشاور مدرسه هستم. یکی از دوستانم شما رو به من معرفی کرده. آنژلیک فونتن. شمارهٔ شما رو هم اون به من داده.»
آنژی! لعنت به تو!
باید حساب دوستش را میرسید. او بیش از حد وراجی میکرد.
«تماس شما کاریه آقای دراگونمن؟ چون من هر لحظه منتظر تماس کاری خیلی مهمی هستم.»
«مطمئن باشین که خیلی وقت شما رو نمیگیرم.»
صدای آرامی داشت. مانند صدای کشیشی جوان. مثل کسانی که هیپنوتیزم میکنند. از همان ساحران و وردخوانهای شرقی که در تلهپاتی تخصص دارند. یا مانند فروشندگان پرحرفی که به جنس خودشان مطمئن هستند. اندکی لهجهٔ ظریف اسلاوی هم داشت که صدایش را جذابتر میکرد.
«بفرمایین. گوش میکنم.»
«شاید حرفی که میخوام بزنم به نظر شما کمی عجیب باشه. من مشاور مدرسه هستم و بخش شمالی آور فعالیت میکنم. الان چند هفتهست که دارم با پسری عجیبغریب کلنجار میرم.»
«منظورتون چیه؟»
ماریان، با دست آزادش، بهآرامی به آب میزد. با خودش فکر کرد که خیلی هم بد نیست مردی در وان او را از خواب بیدار کند. حتی اگر برای تماسی کاری باشد.
«این پسربچه ادعا میکنه که مادرش، مادر واقعیش نیست.»
«چی؟»
«اون میگه که پدر و مادرش واقعی نیستن.»
حجم
۳۲۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۳۲۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی گرونهههههههه، مگه چاپی؟؟؟؟؟؟
بینهایت تخیلی و قصه بدون محتوا
در مجموع طرح داستان خوب بود ولی زیادی شاخ و برگ داشت . می شد جمع و جورترش کرد . روابط اجتماعی خانم کمیسر هم که دیگه ربطی به داستان نداشت و اینکه آخرش نویسنده علاقه داشت همه کاراکترها به