کتاب در دوردست
معرفی کتاب در دوردست
کتاب در دوردست نوشته هرنان دیاز است که وحید پورجعفری آن را به فارسی ترجمه کرده است. این کتاب نامزد نهایی جایزهی پولیتزر ۲۰۱۸، برندهی جایزه ویلیام سارویان، نامزد نهایی جایزه پن ـ فاکنر و یکی از ده کتاب برتر سال به انتخاب پابلیشرز ویکلی بوده است.
درباره کتاب در دوردست
هرنان دیاز متولد ۱۹۷۳ در آرژانتین است، اما کودکیاش را در سوئد گذرانده و حالا در نیویورک زندگی میکند. او در کتاب در دوردست داستانهاوکن را روایت میکند که تلاش میکند همراه برادرش از گوتنبرگ سوئد به نیویورک برود. اما در بندر برادرش را گم میکند و سر از کشتی کالیفرنیا درمیآورد.
او حتی انگلیسی هم بلد است و هیچ پولی حتی برای غذا هم ندارد، اما میخواهد هرطور شده است برادرش را پیدا کند. او راهی سفری میشود که زندگی او را تغییر میدهد. داستان از جایی شروع میشود که هاوکن مقابل آتش نشسته است و از گذشتهاش میگوید. او از این میگوید که نامش چیست و نام خانوادگیاش چیست. در ابتدای داستان با این روبهرو میشویم که راوی میگوید نامخانوادگیاش هرگز مهم نبوده است. همین نشان میدهد که مهم نیست هاوکن ریشه در کجا دارد مهم سرنوشتی است که برسرش آمده است. این اولین نشانه از مسیری است که شخصیت اصلی داستان قرار است طی کند.
خواندن کتاب در دوردست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در دوردست
خیلی دیرتر از برنامه وارد پورتسموث شدند. همه شتابان دنبال قایقهای پاروییای بودند که به ساحل میرفتند. پای لینوس و هاوکن که به بارانداز رسید، جریان آمد و رفت پرهیاهوی مردم توی جادهٔ اصلی آنها را با خود برد. دوشادوش هم گام برمیداشتند. انگار آهسته میدویدند. گاهی لینوس رو به هاوکن میکرد تا نکتهای راجع به عجایب دور و برشان بگوید. همزمان با جستوجو برای یافتن کشتی بعدی که همان عصر راهی میشد، هر دو میکوشیدند از آنچه اطرافشان میگذرد سر دربیاورند. دنیایی از تاجرها، گیاههای معطر، خالکوبیها، ارابهها، ویولون نوازها، برجهای کلیسا، ملوانها، پتکها، پرچمها، دود و دم، متکدیها، دستارها، بزها، عودها، درناها، شعبدهبازها، زنبیلها، بادبان دوزها، تابلوهای اعلانات، روسپیها، دودکشها، سوتها، نساجها، قلیانها، دستفروشها، فلفلها، عروسکهای خیمه شب بازی، دعواهای خیابانی، چلاقها، پرها، ساحرها، میمونها، سربازها، شاهبلوطها، پارچههای ابریشم، رقاصها، طوطیهای کاکلسفید، مبلغهای مذهبی، گوشتهای ران خوک، حراجها، نوازندههای آکوردیون، تختهنردها، بندبازها، برجهای ناقوس، فرشها، میوهها، طنابهای رخت. هاوکن سر را به راست چرخاند. برادر بزرگش دیگر کنارش نبود.
کمی قبل، از مقابل گروهی از دریانوردهای چینی که ناهار میخوردند عبور کرده بودند و لینوس برای برادر کوچکش از کشور چین و رسم و رسوم مردمش گفته بود. محو تماشای دیدنیهای دوروبرشان به راهشان ادامه میدادند که هاوکن سر را چرخاند و متوجه جای خالی لینوس شد. نگاهی به دور و برش انداخت، راه آمده را برگشت، به دیوار ساحلی رفت و دوان دوان خود را به محل پیاده شدنشان رساند. قایق پارویی آنها رفته بود. به نقطهای که یکدیگر را گم کرده بودند برگشت. بعد لرزان و نفس نفسزنان از یک جعبه بالا رفت. نام برادرش را فریاد زد و به سیل جمعیت خیره شد. طعم نمکین روی زبانش سریع به مورمور کرختکنندهای بدل شد که تمام بدنش را فراگرفت. با اینکه زانوهایش سست شده بودند خود را شتابان به نزدیکترین اسکله رساند و از چند ملوان قایقی پارویی سراغ نویارک را گرفت. اما هیچ کدامشان از حرفهای او سر درنیاوردند. هاوکن بعد از چند تلاش بینتیجه شانس خود را با آمریکا امتحان کرد. سریع متوجه منظور او شدند، اما سر تکان دادند. هاوکن برای پرسوجو راجع به آمریکا از این اسکله به آن اسکله میرفت. بعد از چند تلاش ناکام عاقبت یکی متوجه منظورش شد. او بعد از هاوکن تکرار کرد آمریکا و به یک قایق پارویی و بعد یک کشتی اشاره کرد که در پانصد متری ساحل لنگر انداخته بود. هاوکن نگاهی به قایق انداخت، اما خبری از لینوس نبود. شاید قبل از برادر کوچکش سوار کشتی شده بود. ملوانی برای هاوکن دست دراز کرد و او پا به قایق گذاشت.
سوار کشتی که شدند یکی پولهای هاوکن را گرفت، بعد او را به طبقهٔ پایین برد و عاقبت گوشهٔ تاریکی را نشانش داد. میان تختها، صندوقها و بشکهها، زیر فانوسهای آونگمانندِ آویزان از تیرهای چوبی، دسته دسته مهاجر پرسروصدا توی این ارزانترین بخش از کشتی که بوی اصطبل و کلم گندیده میداد، میکوشیدند برای سفر طولانیشان فضایی هر چند اندک پیدا کنند. هاوکن از کنار کودکهای خوابیده و گریان، زنهای رنجور و خندان و مردهای مصمم و ترسیده عبور میکرد و لابهلای سایههایی که زیر نور چراغهای لرزان کشتی کجوکوله شده بودند دنبال لینوس میگشت. اما هر لحظه ناامیدتر میشد. شتابان از میان دستههای پراکندهٔ مهاجرها و ملوانهای پرمشغله به عرشه برگشت. خبری از بدرقهکنندهها نبود. تخته پل را جمع کرده بودند. نام برادر را فریاد زد. لنگر را کشیدند. کشتی راه افتاد. مسافرها هلهله کردند.
حجم
۲۵۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۵۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
اگه به ماجراجویی و سفرنامه علاقه دارید این کتاب رو از دست ندید. این کتاب جلوهی نه چندان خوشایندی رو هم از تمدن نشون میده.