دانلود و خرید کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم سیدمحمد بهشتی
تصویر جلد کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم

کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم

کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم از سیدمحمد بهشتی است و انتشارات روزنه آن را منتشر کرده است.

درباره‌ کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم

این کتاب دربارهٔ محمد حسینی بهشتی است، ولی از زبان خودشان و همچنین چند مصاحبه با ایشان دربارهٔ زندگینامه‌شان. مجموع این اطلاعات و نوشته‌ها به این وسیله گردآوری شد: صفحاتی از روزنوشت سفر تهران به آلمان مربوط به سال ۱۳۴۴، دو گزارش از فعالیت‌های مرکز اسلامی هامبورگ که پس از بازگشت به ایران در خردادماه ۱۳۴۹ در حسینیهٔ ارشاد تهران و کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در اصفهان ارائه شد، وصیت‌نامه و گزیده‌ای از اسناد و عکس‌های تاریخی ایشان.

خواننده با مطالعهٔ کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم به درک جامع و کامل‌تری از محمد حسینی بهشتی می‌رسد و می‌تواند با آرا و عقاید او و همچنین سیر زندگی‌اش به‌خصوص زمانی که خارج از ایران زندگی می‌کرد آشناتر شود.

خواندن کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران شهید بهشتی و کسانی که می‌خواهند از دورهٔ تاریخی منتهی به انقلاب اسلامی ایران اطلاع پیدا کنند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب من محمد حسینی بهشتی هستم

من محمد حسینی بهشتی که گاه به اشتباه محمدحسین بهشتی می‌نویسند، نام اولم محمد و نام خانوادگی ترکیبی است از حسینی و بهشتی. در دوم آبان ۱۳۰۷ در شهر اصفهان در محلهٔ لُنبان۲ متولد شدم. منطقهٔ زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر است.

خانوادهام یک خانوادهٔ روحانی است و پدرم هم روحانی بود. ایشان هم در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت می‌پرداخت و هفته‌ای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای مردم می‌رفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین‌آبا د۳ و به روستای دورتر از آن که حسن‌آبا د۴ نام داشت، می‌رفت. آمد و شد افرادی که از آن روستای دور به خانهٔ ما می‌آمدند برایم بسیار خاطره‌انگیز است. پدرم وقتی به آن روستا می‌رفت، در منزل یک پنبه‌زن بسیار فقیر سکونت می‌کرد. آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی می‌کرد. نام پیرمرد جمشید بود و دارای محاسن سفید، بلند و باریک، چهرهٔ بیابانی، روستایی و نورانی بود. پدرم می‌گفت: ما با جمشید نان و دوغی می‌خوریم و صفا می‌کنیم و من سفرهٔ ساده نان و دوغ این جمشید را به هر جلسهٔ دیگری ترجیح می‌دهم. جمشید هر سال دوبار از روستا به شهر و به خانهٔ ما می‌آمد و من بسیار به او انس داشتم. تحصیلاتم را در یک مکتب‌خانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم، و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری، این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا این که قرار شد به دبستان بروم؛ دبستان دولتی ثروت ۵ در آن موقع، که بعدها به نام پانزده بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سنی نمی‌تواند. بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همانجا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همهٔ کلاس‌های ششم را یکجا امتحان می‌کردند. از آنجا به دبیرستان سعدی۶ رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث شهریور ۱۳۲۰ پیش آمد. با حوادث شهریور ۲۰ علاقه و شوری در نوجوان‌ها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه ۷ آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد و نزدیک بازار است؛ جایی که مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست؛ مدرسهٔ صدر۸، مدرسهٔ جده ۹ و مدارس دیگر. البته به‌طور طبیعی بین آنجا و منزل ما حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می‌آمدیم و برمی‌گشتیم.

این سبب شد که با بعضی از نوجوان‌ها که درس‌های اسلامی هم می‌خواندند، آشنا شوم. علاوه بر این، در خانوادهٔ خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند. همکلاسی‌ای داشتم که او نیز فرزند یک روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من می‌نشست. او در کلاس دوم به جای این‌که به درس معلم گوش کند، کتاب عربی می‌خواند. یادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نکند، در آن موقع کتاب معالم‌الاصو ل۱۰ می‌خواند که در اصول فقه است. خوب، این‌ها بیشتر در من شوق به وجود می‌آورد که تحصیلات را نیمه‌کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم. به این ترتیب در سال ۱۳۲۱ تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و برای ادامهٔ تحصیل به مدرسهٔ صدر اصفهان رفتم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان ادبیات عرب، منطق کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزهٔ آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند؛ به‌خصوص که پدرِ مادرم، مرحوم حاج میرمحمدصادق مدرس خاتون‌آباد ی۱۱ از علمای برجسته بود و من یک ساله بودم که او فوت شد. به نظر اساتیدم، که شاگردهای او بودند، من یادگاری بودم از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم می‌کردم. در سال ۱۳۲۴ از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند شب‌ها هم در حجره‌ای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزی باشم، چون از یک‌نظر، هم فاصلهٔ منزل تا مدرسه ۴- ۵ کیلومتری می‌شد و به این ترتیب هر روز مقداری از وقتم از بین می‌رفت، و هم در خانه‌ای که بودیم پرجمعیت بود و من اتاقی برای خودم نداشتم و نمی‌توانستم به کارهایم بپردازم. البته در آن موقع فقط یک خواهر داشتم ولی با عموها و مادربزرگم همه در یک خانه زندگی می‌کردیم. به این ترتیب خانهٔ ما شلوغ بود و اتاق کم. سال ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ را در مدرسه گذراندم و اواخر دورهٔ سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامهٔ تحصیل به قم بروم. این را بگویم که در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال، فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر که در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یک دورهٔ زبان انگلیسی یاد بگیرم.

مرتضی
۱۴۰۲/۰۳/۲۸

کتاب خوب و مهمی است چرا که شخصیت شهید بهشتی شخصیتی متفاوت است و آشنایی با این شخصیت، افق‌های جدیدی برای انسان میگشاید.

mirzayi
۱۴۰۲/۱۰/۱۳

کوتاه و ساندویچی

همسر من و دخترم با روسری و مانتو و جوراب بیرون می‌روند و به نظر من این حجاب اسلامی است. نه فقط همسر من، همچنین همسر مرحوم آقای محققی و دختر ایشان چنین حجابی داشتند. اگر این حجاب غیراسلامی بود، در طول این سالهای متمادی، از زمان مرحوم آقای بروجردی تا امروز باید لااقل آقایان مراجع برای ما نوشته باشند که آقا این چه مسلمانی‌یی است، به ایران برگردید. بنابراین پاسخ این سؤال این است که هم حجاب با چادر حجاب اسلامی است و هم حجاب با روسری. ما ضد چادر نیستیم، اما پوشاندن مو و گردن و پوشیدن مانتویی که خیلی تنگ و چسبان نباشد هم حجاب اسلامی است. البته لازم نیست خیلی هم گشاد و اُمل‌مآب باشد، مانتویی معمولی و عادی، و جوراب‌هایی که پا از زیر آن نمایان نباشد، به اضافه این که سعی شود صورت بدون آرایش باشد.
mirzayi
ما متأسفانه در زندگی اجتماعی‌مان با این صحنه‌ها بسیار رو به رو می‌شویم که کاری از بنده ساخته نیست، من لیاقت کافی برای آن کار ندارم، برمی‌گردم می‌گویم آقا این کار اصلاً محال است، سراغش نرویم؛ یا این‌که نه، در شرایط خاص امسال و سال دیگر این کار عملی نیست. چه بسا ده سال دیگر این کار با شرایط بهتر عملی باشد. هرگز مایل نبودم این داوری‌های مطلق و این مطلق‌گرایی‌ها که از بیماری‌های خاص جامعه‌های ماست، در داوری، دید و تشخیص من دخالت بکند.
سارا جعفری
ما رسالت اصلی مرکز اسلامی هامبورگ را این می‌دانستیم که بگوییم جوانان مسلمان ما که برای تحصیل به خارج می‌آیند در دامان کفر و الحاد نیفتند. این کار بسیار دشوار می‌نمود، ولی وقتی وارد میدان عمل شدیم، دیدیم عجیب اشتباه می‌شده، کاری است سهل و ممتنع، نه دشوار. اگر از راه وارد شوید، سهل است و اگر از بیراهه وارد شوید، ممتنع است؛ دشوار اصلاً معنی ندارد. چه کسی از جوانان پاک ما برای پذیرش اسلام آماده‌تر؟ شما اسلام را معرفی کنید، آن‌ها جذب می‌شوند.
سارا جعفری
آیا در روزهایی که دشمنان اسلام با این تفرقه‌اندازی‌ها، هستی ما را به خطر انداخته‌اند باز هم موقع آن است که ما مسئلهٔ تشیع و تسنن را به صورت یک تضاد در داخل جامعهٔ اسلامی مطرح کنیم؟
mirzayi
پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر بر پایهٔ اسلام اصیل و خالص حرکت کنند.
mirzayi
آیندهٔ انقلاب روشن است. اگر در این زمینه مغرور بشویم و بگوییم خیلی خوب بحمدالله دیگر حالا پیروز شدیم و برویم سراغ همان خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها و دنیا طلبی‌ها و نداشتن خلوص، خدا نعمت را از ما می‌گیرد. بنابراین، آیندهٔ انقلاب در گرو آیندهٔ ماست،
mirzayi
در سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ در تهران بودم و برای تأمین مخارجم تدریس می‌کردم و خودکفا بودم. هم کار می‌کردم و هم تحصیل.
mirzayi

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۴۷,۵۰۰
تومان