دانلود و خرید کتاب میان جیوه و اندوه لیلا کردبچه
تصویر جلد کتاب میان جیوه و اندوه

کتاب میان جیوه و اندوه

نویسنده:لیلا کردبچه
انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب میان جیوه و اندوه


کتاب میان جیوه و اندوه نوشته‌ی خانم لیلا کردبچه است. این کتاب مجموعه‌ای از ۴۸ عنوان شعر نو است که در سال  ۱۴۰۰ به چاپ رسید. کتاب میان جیوه و اندوه شامل مجموعه‌ای از اشعار عاشقانه است که نسبت به بقیه‌ی اشعار لیلا کردبچه فضای متفاوتی دارد. لیلا کردبچه مانند بقیه‌ی شاعران نازک‌خیال نگرشی متفاوت به عشق دارد و این دید را در آثارش منعکس می‌کند.

درباره کتاب میان جیوه و اندوه

کتاب میان جیوه و اندوه مجموعه‌ای است شامل ۱۰۰ صفحه، و حدود ۵۰ قطعه شعر سپید را شامل می‌شود که توسط انتشارات نگاه منتشر شده است. کتاب میان جیوه و اندوه مجموعه‌ای است عاشقانه، با فضایی متفاوت از آنچه که شاعر تابه‌حال تجربه‌‌‌اش را داشته است. فضای شعرهای این مجموعه را عاشقانه‌های فراقی و یا عاشقانه‌های وصالی دربرنگرفته است، بلکه فضای این مجموعه پذیرش شادمانۀ اندوه عشق است. خوشحالی ناشی از اندوه عشق حس غریبی برای انسان است و شاید روزی اگر اقبال با او یار باشد، یک‌بار تجربه‌اش کند. زمانی که ترازوی عشق به سمت خیال متمایل می‌شود باعث شادمانی است و اگر به سمت حقیقن سنگین شود اندوه را با خود دارد.

ساختار روایی بیشتر اشعار کتاب میان جیوه و اندوه، نوسانی شاعرانه بین خیال و واقعیت است، همین ویژگی، شخصیت راوی شعرها را به دو قسمت تقسیم کرده است؛ زنی اندوهگین که حسرت داشتن کسی را دارد، و زنی شادمان که با تصوّر داشتن کسی زندگی می‌کند، و این دوشخصیتی بودن راوی، در دومین شعر مجموعه به‌طور واضح خودش را به خواننده نشان می‌‌دهد.

خواندن کتاب میان جیوه و اندوه را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

اگر شما جزو کسانی هستید که به خواندن شعر و مخصوصا شعر سپید علاقه دارید پیشنهاد می‌کنیم مجموعه میان جیوه و اندوه، خانم کردبچه را حتما مطالعه کنید.

درباره لیلا کردبچه

لیلا کردبچه در سال  ‍۱۳۵۹ در شهر تهران متولد شد. او شاعر ایرانی و پژوهشگر ادبیات است. لیلا کردبچه دانش‌آموخته کارشناسی ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسی و دانشجوی دوره دکتری در رشته «ادبیات معاصر» در دانشگاه اصفهان است. کردبچه علاوه بر شعر، دستی در نقد و تحلیل تاریخ ادبیات نیز دارد.

بخش هایی از کتاب میان جیوه و اندوه

فکر می‌کردم وقتی به تو فکر می‌کنم

هوای اتاقت ابری می‌شود

دلتنگی از لباس‌هایت چکه می‌کند،

کنار پنجره می‌روی، غمگین می‌شوی،

دم غروب

چیزی را بهانه می‌کنی، از خانه می‌زنی بیرون،

و از این‌جور حرف‌ها...

فکر کردن به تو

نان شبم شده است

و چون مفتشی روزمزد

واژة «شب» را از زیر زبان ساعت بیرون می‌کشم

تا در تاریکی به تو فکر کنم

و آیا از سیاهی چشم‌هایم پیدا نیست،

که هیچ خاطره‌ای از آسمان روز ندارم؟

و آیا از سرخیِ چشم‌هایم پیدا نیست،

که سال‌ها از ساعت خوابم گذشته است؟

از من

درمقابل شب شفاعت کن

از من درمقابل دلتنگی،

از من درمقابل بی‌خبری

از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا

درست در همین لحظه داری چه‌کار میکنی؟

از

درمقابل فکر کردن شفاعت کن!

Mohammad Javad Mohammadi
۱۴۰۱/۰۴/۲۷

دکتر کرد بچه الحق و الانصاف که از بهترین های معاصر هستن ...تا الان همه مجموعه هاشون رو خوندم این یکی نور علی نور بود ...

مهرو
۱۴۰۲/۰۵/۱۷

شعر های استاد کردبچه بسیار زیبا و دارای روح لطیف زنانه هستند خوندنش رو حتما پیشنهاد میکنم

zahra_gharnein
۱۴۰۱/۰۳/۲۱

خیلی لطیف و زیباست. گاهی یک قطعه شعر داستان یک زندگیه...

ریحان
۱۴۰۳/۰۳/۲۸

فوق العاده

حمیده پارسائیان
۱۴۰۲/۱۱/۰۶

از لطیف‌ترین مجموعه‌های شعری بود که تا به حال خونده‌م.

END
۱۴۰۲/۱۱/۱۹

بی‌نهایت لذت بردم، حالا اگر کسی پرسید بانوی شاعر خوب معاصر فقط اسم فروغ به ذهن نمیاد. شادکام باشید

و آیا از سیاهیِ چشم‌هایم پیدا نیست، که هیچ خاطره‌ای از آسمانِ روز ندارم؟
|ݐ.الف
می‌توانم دست‌کم دوازده‌برابرِ این، دیوانه باشم و هرروز برگِ تازه‌ای در جنون رو کنم آنقدرکه هرلحظه بیشتر فرو بروم در خودم و دست‌وپایم را بیشتر جمع کنم تا جای کمتری بگیرم تا جای بیشتری باز کنم برای نبودنت می‌توانم دست‌کم دوازده‌برابرِ این، دیوانه باشم آنقدرکه عاشقت بمانم و قلبِ واقعی‌ام را بگذارم وسط که به آن بخندی وقتی برای دوستانت از زنی می‌گویی که گاهی ناچار می‌شوی از شدّتِ تپیدنِ قلبش جایی پناه بگیری.
sama
که با تو می‌توانم به هزار شیوهٔ تازه دیوانه باشم می‌توانم جنون را یاد جهان و هزارویک شگردِ تازه یاد زنان بدهم؛
|ݐ.الف
نه گلی برایت آوردم، نه آغوشِ گرمی تنها دوستت داشتم پریشان و آشفته تنها دوستت داشتم و راضی بودم به رضای همین کلمات که در هیئتِ شعری تازه کنارت باشند مهربان نیستم، نبوده‌ام هرگز! آدمی دوردست و ناچارم که دستش به جایی نمی‌رسد، و تسلّی می‌دهد خودش را به اینکه دستی که می‌نویسد از دستی که نوازش می‌کند سخاوتِ بیشتری دارد!
🌿sepidar🌿
تنها دوستت داشتم و راضی بودم به رضای همین کلمات
.ً..
من از مرگ در جهانی که تو در طالعم نبودی، نمی‌ترسم امّا دلم می‌گیرد اگر بعدها استخوان‌هایم را دوست بداری و بگویی: «حیف! آن زن برای بر دوش کشیدنِ بار عشق چه شانه‌های نحیفی داشت!»
MTH📚
کنار پنجره فریاد می‌زنم: «آی! من دلم برای کسی تنگ است»
sama
به تو فکر کردم و کسی چه می‌داند شب‌های بی‌خوابی، سقفِ کدام خاطره‌ات چکه می‌کند
zahra_gharnein
تو مرا می‌فهمی تو مرا صمیمانه می‌فهمی و همین از تو اقلیتی بزرگ می‌سازد تو مهربانی میان این‌همه ابروانِ درهم و مشت‌های گره‌کرده تو مهربانی چون پیامبری که معجزه‌اش لبخند است و دست‌هایش، قسمتی از آغوش مهربانی که توقعم از دست‌هایت را بالا برده‌ای، و تحمل تنهایی را سخت کرده‌ای!
MTH📚
سخت است پیدا کردن کاغذی کهنه در زیرزمینی تاریک، زیرِ نورِ ماهی که این‌همه راه آمده، یادم بیاورد شبی مهتابی شعری برای تو نوشته بودم . . . . . خیلی وقت بود این پایین نیامده بودم این را ببین! چقدر دوستت داشتم آن شب!
sama
تو از این‌همه اندوه چه می‌دانی؟ تو که از میان هزارویک شکلِ «بودن» «دور بودن» را برگزیدی
sama
گفتم: «به ملاقات مردی می‌روم که در انتظارم نیست، پس نخواهد فهمید چقدر دیر کرده‌ام!» بعد خط چشم‌هایم را با حوصله جفت کردم و گفتم: «هیچ‌وقت برای دیر رسیدن دیر نیست» دیر بود امّا
🌿sepidar🌿
پنهان به تو می‌گویم: من هیچ شباهتی به هیچ دریایی ندارم، گریه‌های مرا جدّی بگیر و قدرِ تخته‌پاره‌های به‌ساحل‌رسیدهٔ شعرهایم را بدان این کلمات را به‌زور از میان سیل گریه بیرون کشیده‌ام این کلمات از آب گذشته‌اند این کلمات پرنده‌های خیسِ کزکرده کُنج پنجره‌اند در دقایقِ آرامِ پس از طوفان.
🌿sepidar🌿
آی، آخرین نخِ آخرین پاکت! واپسین جرعهٔ پیش از اذان صبح! لذتِ پرهیزِ آغشته به وسوسه! به من فرصت بیشتری بده! من می‌توانم ثابت کنم که بارش یک ابر دلتنگ پیراهن دریا را خیس‌تر از این نمی‌کند و هیچ موجی جانِ سالم از این‌همه دیوانگی به‌در نمی‌برَد تا حرفی بر لب ساحل بیاورد!
🌿sepidar🌿
از من درمقابل زندگی دفاع کن وقتی بی‌رحمانه سخت می‌شود و لازم است کسی حالم را بپرسد، حرفم را بفهمد، و بگوید: «من کنارت هستم، دقیقاً همین من که کنارت نیستم، کنارت هستم!»
🌿sepidar🌿
از من درمقابل شب شفاعت کن؛ از من درمقابل دلتنگی، از من درمقابل بی‌خبری، از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا درست در همین لحظه داری چه‌کار می‌کنی؟ از من درمقابل فکر کردن شفاعت کن! از من که تمام شب‌هایی را که قرص‌های خواب را از کار می‌اندازند به نام کوچک می‌شناسم،
🌿sepidar🌿
از من درمقابل زندگی دفاع کن وقتی بی‌رحمانه سخت می‌شود و لازم است کسی حالم را بپرسد، حرفم را بفهمد، و بگوید: «من کنارت هستم، دقیقاً همین من که کنارت نیستم، کنارت هستم!»
bud
برای تو و برای آن خیابان بلند که قول داده با زنان دلتنگ مهربان باشد
bud
تنها تو که خیالت دست‌های بلندی دارد و از فرسنگ‌ها فاصله شانه‌هام را تکان می‌دهد که: «چه وقتِ خواب است زن!؟ من در حوالیِ شب‌های تو پرسه می‌زنم و خواب را چون کلاغی از مزارع گندم می‌پرانم» آنگاه قرض می‌دهد انگشت‌هایش را که: «حساب کن! در سال‌های ماندهٔ عمرت چند بارِ دیگر ممکن است ببینی‌ام؟»
zahra_gharnein
آدمی دوردست و ناچارم که دستش به جایی نمی‌رسد، و تسلّی می‌دهد خودش را به اینکه دستی که می‌نویسد از دستی که نوازش می‌کند سخاوتِ بیشتری دارد!
پریا بابازاده

حجم

۴۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۴۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان