بریدههایی از کتاب میان جیوه و اندوه
۴٫۴
(۱۳)
و آیا از سیاهیِ چشمهایم پیدا نیست،
که هیچ خاطرهای از آسمانِ روز ندارم؟
|ݐ.الف
به نبودنِ تو فکر کردم
و فریاد کشیدم: «دنیا!
واقعاً میتوانی از این هم غمانگیزتر بشوی؟»
یك رهگذر
میدانی؟
آدم اذیت میشود
وقتی کسی را
دوست داشته باشد امّا نداشته باشد امّا داشته باشد امّا نداشته باشد...
و به ربّالمجانین که دیگران نمیفهمند چه میگویم
یك رهگذر
گفتم: «به ملاقات مردی میروم که در انتظارم نیست،
پس نخواهد فهمید چقدر دیر کردهام!»
بعد
خط چشمهایم را با حوصله جفت کردم و گفتم:
«هیچوقت برای دیر رسیدن دیر نیست»
یك رهگذر
من از مرگ نمیترسم
من از مرگ در جهانی که تو در طالعم نبودی، نمیترسم
امّا دلم میگیرد اگر بعدها
استخوانهایم را دوست بداری
و بگویی: «حیف!
آن زن
برای بر دوش کشیدنِ بار عشق
چه شانههای نحیفی داشت!»
یك رهگذر
به تو فکر کردم
و کسی چه میداند
شبهای بیخوابی، سقفِ کدام خاطرهات چکه میکند
یك رهگذر
من
خاطرات زیادی از تو ندارم امّا
زیاد به تو فکر میکنم
و از هر خیابانی که میگذرم
قبلاً درحالِ فکر کردن به تو از آن گذشتهام
درحال فکر کردن به تو راه میروم، آواز میخوانم
درحال فکر کردن به تو میخوابم، بیدار میشوم
درحال فکر کردن به تو زندگی میکنم
درحال فکر کردن به تو
یک آن یادم میافتد که دیگر
چیز زیادی برای تجربه کردن نمانده است
چیزی
برای تجربه کردن نمانده است؛
آنقدر با تو زیستهام بیتو
که فکر میکنم دیگر
میتوانم بمیرم.
مریم بانو
میتوانم دستکم دوازدهبرابرِ این، دیوانه باشم
و هرروز برگِ تازهای در جنون رو کنم
آنقدرکه هرلحظه بیشتر فرو بروم در خودم
و دستوپایم را بیشتر جمع کنم
تا جای کمتری بگیرم
تا جای بیشتری باز کنم برای نبودنت
میتوانم دستکم دوازدهبرابرِ این، دیوانه باشم
آنقدرکه عاشقت بمانم
و قلبِ واقعیام را بگذارم وسط
که به آن بخندی
وقتی برای دوستانت از زنی میگویی
که گاهی ناچار میشوی از شدّتِ تپیدنِ قلبش
جایی پناه بگیری.
sama
من از مرگ در جهانی که تو در طالعم نبودی، نمیترسم
امّا دلم میگیرد اگر بعدها
استخوانهایم را دوست بداری
و بگویی: «حیف!
آن زن
برای بر دوش کشیدنِ بار عشق
چه شانههای نحیفی داشت!»
MTH📚
که با تو میتوانم به هزار شیوهٔ تازه دیوانه باشم
میتوانم جنون را یاد جهان
و هزارویک شگردِ تازه یاد زنان بدهم؛
|ݐ.الف
تو مرا میفهمی
تو مرا صمیمانه میفهمی
و همین
از تو اقلیتی بزرگ میسازد
تو مهربانی
میان اینهمه ابروانِ درهم و مشتهای گرهکرده
تو مهربانی
چون پیامبری که معجزهاش لبخند است
و دستهایش، قسمتی از آغوش
مهربانی
که توقعم از دستهایت را بالا بردهای،
و تحمل تنهایی را
سخت کردهای!
MTH📚
تنها دوستت داشتم
و راضی بودم به رضای همین کلمات
.ً..
کنار پنجره فریاد میزنم: «آی!
من دلم برای کسی تنگ است»
sama
یک روز
میآیم انتهای همان کوچه
مقابلِ آن ساختمان بلند میایستم
به خودم میگویم: «ببین!
جاییکه آخرینبار بوسیدمش
با خاک یکسان شده
و از آن، خانهای غریبه روییده
دیگر او از آهن و آجر که محکمتر نبود،
بود؟»
یك رهگذر
به تو فکر کردم
و کسی چه میداند
شبهای بیخوابی، سقفِ کدام خاطرهات چکه میکند
zahra_gharnein
تو از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
sama
سخت است
پیدا کردن کاغذی کهنه در زیرزمینی تاریک،
زیرِ نورِ ماهی که اینهمه راه آمده، یادم بیاورد
شبی مهتابی
شعری برای تو نوشته بودم
.
.
.
.
.
خیلی وقت بود این پایین نیامده بودم
این را ببین!
چقدر دوستت داشتم آن شب!
sama
از من
درمقابل شب شفاعت کن؛
از من درمقابل دلتنگی،
از من درمقابل بیخبری،
از من درمقابل فکر کردن به اینکه حالا
درست در همین لحظه داری چهکار میکنی؟
از من
درمقابل فکر کردن شفاعت کن!
از من
که تمام شبهایی را
که قرصهای خواب را از کار میاندازند
به نام کوچک میشناسم،
🌿sepidar🌿
در نخستین ساعاتِ روزی که از همیشه شنبهتر است
و دستبرقضا شروع هفتهٔ دلگیری است
که هرطور میخواهم از خودم بزنم بیرون،
باز میبینم یکی از انگشتهایم گیر کرده در آستر دلتنگی؛
گیر کردهام اینجا
و فکر میکنم
درختانی که برگهایشان بهسمتی دور وزیدهاند
با ریشههای زمینگیرشان چه میکنند؟
درختی دیرگاهم
که خودم را
با تمام برگهایم به پاییز رساندهام
مریم بانو
چکه
چکه
چکه
بریزم از خودم امّا تمام نشوم
Bibliophilia
کسی چه میداند
شبهای بیخوابی، سقفِ کدام خاطرهات چکه میکند
Bibliophilia
سکوت کردهای امّا
من
حوصلهام بسیار است؛
چون کودکی نشسته روی دیوارِ باریکِ خیال و حقیقت
که از هر دو سو صدایش میزنند
و او
میان ابرها
دنبال شکلی آشنا میگردد.
"غاده"
هنگامیکه با کنایه میگفتند:
«درختهای بیمعرفت
میوههایشان را در حیاط همسایه میریزند»،
با تأسف میگفتم:
«کاش همسایه بودیم!»
یك رهگذر
گفتم میروم و
واقعاً در شهر دیگری خانه داشتم،
گفتم میمانم و
واقعاً ریشههایم در تو به اعماق رسیده بود
نیمی هستم و نیمی نیستم،
ریشه دواندهام و دور شدهام،
قلبم زیرِ پیراهنِ تو میتپد و خداحافظی کردهام،
ماندهام و
رفتهام،
چون قطاری که تمام مسافرانش را در ایستگاهی بینراهی
جا گذاشته باشد و
رفته باشد.
یك رهگذر
میخواهم ببینم
زنی که در صبحی بارانی صدای تو را میشنود،
چقدر ممکن است دیوانه باشد
که دیوانهات نشود!
یك رهگذر
به تو گفتم
و به تو ـ که اگر بودی باید می ـ گفتم
تو از اینهمه اندوه چه میدانی؟
تو
که از میان هزارویک شکلِ «بودن»
«دور بودن» را برگزیدی
و هزارویک شکلِ «دور بودن» را برگزیدی،
از اینهمه اندوهِ نزدیک چه میدانی؟
یك رهگذر
درمقابل زندگی دفاع کن
وقتی بیرحمانه سخت میشود
MELIKA
تنها تو
که خیالت دستهای بلندی دارد
و از فرسنگها فاصله
شانههام را تکان میدهد که: «چه وقتِ خواب است زن!؟
من در حوالیِ شبهای تو پرسه میزنم
و خواب را چون کلاغی از مزارع گندم میپرانم»
آنگاه
قرض میدهد انگشتهایش را
که: «حساب کن!
در سالهای ماندهٔ عمرت
چند بارِ دیگر ممکن است ببینیام؟»
zahra_gharnein
فکر میکردم وقتی به تو فکر میکنم
هوای اتاقت ابری میشود،
دلتنگی از لباسهایت چکه میکند،
کنار پنجره میروی، غمگین میشوی،
دمِ غروب
چیزی را بهانه میکنی، از خانه میزنی بیرون،
و از اینجور حرفها...
فکر کردن به تو
نانِ شبم شده است
و چون مُفتّشی روزمُزد
واژهٔ «شب» را از زیرِ زبانِ ساعت بیرون میکشم
تا در تاریکی به تو فکر کنم
sama
از من
درمقابل زندگی دفاع کن
وقتی بیرحمانه سخت میشود
و لازم است کسی حالم را بپرسد،
حرفم را بفهمد،
و بگوید: «من کنارت هستم،
دقیقاً همین من که کنارت نیستم،
کنارت هستم!»
sama
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان