کتاب آوای یخ و آتش (جلد چهارم)
معرفی کتاب آوای یخ و آتش (جلد چهارم)
کتاب آوای یخ و آتش نوشته جورج آر.آر مارتین که همه آن را با عنوان بازی تاج و تخت میشناسند با ترجمه رکسانا شیرزادی منتشر شده است. کتاب حاضر چهارمین جلد از این مجموعه است.
درباره کتاب آوای یخ و آتش
عصر تارگرینها و جنایاتشان و اژدهایان قدرتمندشان تمام شده است و حالا سرزمین بهظاهر در صلح است. در کینگز لندین رابرت باراتیون حکومت را به دست گرفته است و در وینترفل استارکها به دور از هیاهوی حکومت مرکزی محافظ دیواری هستند که جلوی زمستان ابدی را گرفته است. دست پادشاه که نفر دوم دربار است کشته میشود و رابرت به وینترفل میآید تا از ند استارک دوست قدیمیاش خواهش کند در کنارش باشد. ند پس از قبول کردن و آمدن به حکومت مرکزی متوجه اتفاقات عجیبی میشود. گویا ملکه سرسی که از خاندان بزرگ لنیسترها با نماد شیر است تصمیم دیگر برای حکومت دارد. از طرفی در جایی دور دختر نوجوانی را به به ازدواج مردی وحشی در میآورند، دختری که موهایی نقرهای و چشمهای بنفش دارد دختری از نژاد تارگرینها و خدایان اژدها...
داستان به خوی طغیانگر انسان برای کسب قدرت مطلق میپردازد. در جهانی آمیخته از افسانه و اسطوره و تاریخ. با روایتهای منسجم و هیجانانگیز. ترکیبی از واقعیت و خیال. داستانِ انسانها در کنار اژدهایان و مردگان متحرکی که از درون تاریکی و سرما بیرون میآیند و میخواهند بشر را نابود کنند. در این داستان، قدرت بازیچهٔ دست انسان نیست بلکه این انسان است که بازیچهٔ دست قدرت میشود. هر چقدر بیشتر خواهان قدرت شوند، روح آنها سیاهتر و جنون فرمانروایی بیشتر بر آنها چیره میشود و به همان اندازه نیز زندگی غمانگیزی برای دیگران رقم میزنند. شخصیتهای مدعی تاج و تخت کاملا جدی هستند و حاضرند برای رسیدن به مقاصدشان هر کار وحشتناکی را مرتکب شوند و استثنایی نیز وجود ندارد. این است بازی تاج و تخت...
مهمترین ویژگی داستان، بیان روایات فرعی در میان داستانهای اصلی است، برای معرفی هفت اقلیم، شخصیتها، اتفاقات دیگر برای مخاطب.
خواندن کتاب آوای یخ و آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فیلم بازی تاج و تخت را دیدهاید با خواندن کتاب میتوانید بسیار بییشتر از چیزی که فکر می کنید در دنیای وستروس غرق شوید و حقایق بیشتری را ببینید و اگر سریال را ندیدهاید با لذت و ذهن باز کتاب را بخوانید.
بخشهایی از کتاب آوای یخ و آتش، جلد چهارم
قلعه در آشوب و بلوا بود. مردان روی ارابهها ایستاده بودند و خمرههای شراب و گونیهای آرد و بافههای تیرهای تازه را بار میزدند. آهنگران شمشیرها را صیقل میدادند و دندانههای زرهها را سوهان میزدند و اسبها و قاطرهای بارکش را نعل میکردند. زرههای زنجیرباف را در بشکههای شن میچپاندند و روی سطح ناهموار حیاط فلواستون میغلتاندند تا تمیز شوند. زنانِ زیردست ویس، بیستتا ردا برای وصلهپینه و صدتا برای شستن داشتند. سرکارگرها و زیردستانشان شانهبهشانه کنار هم در معبد دعا میخواندند. بیرون دیوارها داشتند خیمهها و چادرها را جمع میکردند. ملازمان روی آتشها آب میریختند، سربازان سنگ در دست داشتند و میخواستند برای آخرینبار چاقو و خنجرهاشان را تیز کنند. سر و صداها مثل موجی بود که برمیخاست. شیههٔ اسبها و فریاد لردهایی که فرمان میدادند یا ناسزا میگفتند و جر و بحثهای دنبالهروهای اردوگاه.
لرد تایوین لنیستر بالاخره به راه افتاد.
سر آدام ماربرند اولین فرماندهی بود که روز پیش راهی شد. چه نمایش شکوهمندی به راه انداخت. سوار اسبی سرخ و پرشور که یالی به رنگ مس داشت. درست به رنگ موهای سر آدام بود که روی شانههایش میریخت. برگستوان اسبش درست به رنگ ردای سوار، به رنگ برنز بود و نقش درخت سوزان خاندانش را داشت. برخی زنان قلعه با رفتن او گریستند. ویس گفت او دلاور و سوارکار و شمشیرزن برجستهای است و شجاعترین فرمانده لرد تایوین است.
امیدوارم بمیرد...
آریا رفتنش را تماشا میکرد. سربازانش در دو ستون پشت سرش به راه بودند. امیدوارم همهشان بمیرند. میدانست برای جنگ با راب میروند. وقتی برای انجام وظایفش اینسو و آنسو میرفت اخبار را میشنید و میدانست راب در غرب پیروزی بزرگی کسب کرده. برخی میگفتند لنیسپورت را سوزانده. یا قصد دارد که بسوزاند. کاسترلی راک را هم گرفته و همه را از دم تیغ گذرانده. یا گولدن توث در حصر اوست... شکی نبود که خلاصه یک کاری کرده.
ویس او را از کلهٔ سحر تا بوق سگ میفرستاد پیغام پسغام برساند. گاهی او را به آن طرف دیوار و میان گِلو لای و هیاهوی اردوگاه میکشاندند. وقتی ارابهٔ پرسروصدایی از کنارش رد میشد با خودش میگفت میتوانم فرار کنم. میتوانم پشت این ارابه بپرم و پنهان شوم و یا لابهلای دنبالهروهای اردوگاه پنهان بشوم. هیچکسی جلویم را نمیگیرد. اگر ویس نبود، شاید میتوانست. چندینبار گفته بود با هر کسی که بخواهد فرار کند چه میکند. «نمیزنمتان که. نه. دست هم به شما نمیزنم. فقط برای مرد کوهوری نگهتان میدارم. بله. برای چلاقکننده. اسمش وارگو هوت است و وقتی برگردد پاهایتان را قلم میکند.» شاید اگر ویس بمیرد... اما نه وقتی که آریا کنارش بود. همیشه میگفت که میتواند به آدم نگاه کند و افکارش را بو بکشد. اما ویس در خواب هم نمیدید که او خواندن بلد باشد، برای همین به خودش زحمت نمیداد پیامها را مهر و موم کند و بفرستد. آریا به همه نگاهی میانداخت اما هرگز چیز مفیدی نداشتند. پیامهای احمقانهای مثل فلان گاری را بفرست انبار غله یا آن یکی گاری را بفرست اسلحهخانه. یکی از پیامها برای درخواست پولی بود که بابت قمار طلب داشت اما شوالیهای که پیام را دریافت، خواندن نمیدانست. وقتی به او گفتند چه نوشته میخواست آریا را کتک بزند اما جاخالی داد، بعد هم یک پیاله شراب با حلقههای نقرهای از زین او کش رفت و بهسرعت باد گریخت. شوالیه فریادکشان دنبالش کرد اما آریا بین دوتا گاری خزید و از میان عدهای تیرانداز گذشت و از روی یکی از چاههای مستراح پرید. شوالیه با زره که نمیتوانست پابهپای او بدود. وقتی جام را به ویس داد به آریا گفت سمور کوچک باهوشی مثل تو سزاوار یک پاداش است. «برای شام امشب یک خروس چاق دارم. با تو شریک میشوم. من و تو. خوشت میآید.»
آریا دنبال جیکن هاگار میگشت، میخواست قبل از اینکه مردانِ لیست نفرتش بروند، اسم دیگری در گوشش زمزمه کند. اما در این آشوب و بلوا مزدور لوراسی پیدایش نبود. هنوز دو مرگ به او بدهکار بود و آریا نگران بود نکند با بقیه به جنگ برود و دیگر هرگز دستش به او نرسد. سرانجام آنقدر شجاعتش را جمع کرد که از یکی از نگهبانان دروازه بپرسد. «یکی از افراد لورچ است درست است؟ پس قرار نیست برود. جناب لرد سر آموری را قلعهبان هارنهال کرده. پس تمام افرادش نیز برای حفاظت از قلعه میمانند. هنرپیشههای خونخوار هم میمانند تا آذوقه تهیه کنند. وارگو هوتِ بزمجه حتما مبهوت مانده. او و لورچ، رقیب و دشمن قدیمی هستند.»
اما کوه همراه لرد تایوین میرفت. او در نبرد بعدی پیشقراولان را فرماندهی میکند، یعنی دانسن، پولیور و رف هم از دستش میگریختند. مگر اینکه پیش از راهی شدنشان جیکن را پیدا کند و شر یکیشان را حداقل کم کند.
حجم
۴۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۰۵ صفحه
حجم
۴۶۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۰۵ صفحه
نظرات کاربران
چند خط داستانی جذاب، توصیفات عالی، شخصیت پردازی ماهرانه و منطق قوی داستانی به علاوه شرح خیلی خوب جنگ ها و نبردها