کتاب آوای یخ و آتش (جلد پنجم)
معرفی کتاب آوای یخ و آتش (جلد پنجم)
کتاب آوای یخ و آتش (جلد پنجم) نوشته جورج آر.آر مارتین که همه آن را با عنوان بازی تاج و تخت میشناسند با ترجمهٔ رکسانا شیرزادی و ویراستاری حاجیه اسحق بیگی در نشر موج منتشر شده است.
درباره کتاب آوای یخ و آتش (جلد پنجم)
داستان به خوی طغیانگر انسان برای کسب قدرت مطلق میپردازد. در جهانی آمیخته از افسانه و اسطوره و تاریخ. با روایتهای منسجم و هیجانانگیز. ترکیبی از واقعیت و خیال. داستانِ انسانها در کنار اژدهایان و مردگان متحرکی که از درون تاریکی و سرما بیرون میآیند و میخواهند بشر را نابود کنند. در این داستان، قدرت بازیچهٔ دست انسان نیست بلکه این انسان است که بازیچهٔ دست قدرت میشود. هر چقدر بیشتر خواهان قدرت شوند، روح آنها سیاهتر و جنون فرمانروایی بیشتر بر آنها چیره میشود و به همان اندازه نیز زندگی غمانگیزی برای دیگران رقم میزنند. شخصیتهای مدعی تاج و تخت کاملا جدی هستند و حاضرند برای رسیدن به مقاصدشان هر کار وحشتناکی را مرتکب شوند و استثنایی نیز وجود ندارد. این است بازی تاج و تخت...
مهمترین ویژگی داستان، بیان روایات فرعی در میان داستانهای اصلی است، برای معرفی هفت اقلیم، شخصیتها، اتفاقات دیگر برای مخاطب.
خواندن کتاب آوای یخ و آتش (جلد پنجم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر فیلم بازی تاج و تخت را دیدهاید با خواندن کتاب میتوانید بسیار بییشتر از چیزی که فکر می کنید در دنیای وستروس غرق شوید و حقایق بیشتری را ببینید و اگر سریال را ندیدهاید با لذت و ذهن باز کتاب را بخوانید.
بخشهایی از کتاب آوای یخ و آتش، (جلد پنجم)
«ثورن اسملوود قصد داشت حمله کند. دانل هیلِ دلبر، ملازم سر مالادور لاک بود و دیشب نه پریشب اسملوود به خیمهٔ لاک آمده بود. سر مالادور با سر آتن ویترز پیر همنظر بود. اصرار داشت که تا دیوار عقب بکشند. اسملوود میخواست نظرش را تغییر دهد. دانلِ دلبر، حالا نظر اسملوود را بازمیگفت: «شاهِ پشت دیوار اصلا انتظار ندارد رو به شمال پیشروی کنیم و این سپاه بزرگ، فقط یک عده مردم ضعیفند. شکمهای بیمصرفی که حتا نمیدانند شمشیر را از کدام سو بگیرند. یک ضربه کافی است که در هم بشکنند و زوزهکشان برگردند و نیم قرن دیگر در آلونکهاشان بمانند.»
سیصد نفر در برابر سی هزار نفر. چت به این کار حماقت محض میگفت و این که سر مالادور هم این را پذیرفته بود، دیوانهوارترش میکرد. دو نفری میخواستند خرس پیر را قانع کنند. اسملوود حرف همه را که شنید، گفت: «اگر زیادی منتظر بمانیم این فرصت از دست میرود و دیگر برنمیگردد.» سر آتن ویترز در جوابش گفت: «ما سپری هستیم که از قلمرو انسانها محافظت میکنیم. کسی بدون یک دلیل منطقی سپرش را که دور نمیاندازد.» اما ثورن اسملوود جواب داد: «در فنِ شمشیرزنی بهترین دفاع، یک ضربهٔ سریع است که دشمن را بکُشد، نه خزیدن پشت یک سپر.»
اما نه اسملوود نه ویترز فرمانده نبودند. لرد مورمنت، فرمانده بود و او هم منتظر گشتیهای دیگرش. منتظر جارمن باکول و افرادی که از نردبان غولها بالا رفته بودند. منتظر کورین نصفهدست و جان اسنو بود که برای گشتزنی به گذرگاه اسکرلینگ رفته بودند. اما باکول و نصفهدست تاخیر داشتند. شاید کشته شده باشند. چت، جان اسنو را مجسم کرد که کبود و یخزده بالای قلهٔ کوهی صعبالعبور افتاده و نیزهٔ یکی از وحشیها در ماتحتش فرو رفته. از این فکر لبخندی زد. امیدوارم گرگ لعنتیاش هم مرده باشد. بعد یکدفعه تصمیم گرفت چیزی بگوید: «هیچ خرسی اینجا نیست، فقط یک رد کهنه است، همین. برگردیم به مشت.» سگها جوری او را کشیدند که داشت میافتاد. آنقدر که مشتاق برگشتن بودند. شاید فکر میکردند غذایی گیرشان میآید. چت دلش میخواست بخندد. سه روز بود که هیچ غذایی به سگها نداده بود تا گرسنه و وحشی شوند. امشب پیش از این که تاریکی فرا برسد، قرار بود سگها را وسط اسبها رها کنند. بعد از اینکه دانل هیلِ دلبر و کارل پاچنبری افسارشان را میبریدند. سگهای خشمگین و اسبهای وحشتزده از وسط آتشدانهای تپهٔ مشت نخستین میدویدند. از روی صخرهها میپریدند و چادرها را زیر سُمهاشان نابود میکردند. با چنین هرج و مرجی، چند ساعتی طول میکشید تا متوجه نبودِ چهارده برادر شوند.»
حجم
۴۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۵ صفحه
حجم
۴۴۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۵ صفحه
نظرات کاربران
لطفا جلد ششم هم بذارید.
جلد شش رو هم بزارید. و البته کتابهای بعدی مجموعه.
فوق العاده جذاب، هیجان انگیز و خواندنی است یک ویژگی مهم این کتاب اینه که چون چند خط داستانی مختلف داره، خسته کننده نمیظه و هر خط داستانی جذاببت خاص خودشو داره