کتاب چند قدم بعد از خانه عتیق
معرفی کتاب چند قدم بعد از خانه عتیق
چند قدم بعد از خانه عتیق رمانی به قلم امید شیخ باقری است که نشر صاد آن را چاپ کرده است. این رمان داستان مردی را روایت میکند که از سفر حجی برمیگردد که به گمان خودش شفای همسرش را از آن گرفته است و حال که بعد از برگشت از سفر حج با مرگ او مواجه شده است، بین امید و ناامیدی و ایمان و بیایمانی شناور است. چند قدم بعد از خانه عتیق ملغمهای از عاشقانهها و رفاقتهای ازدسترفتهایست که روی کاغذ امیدی به زنده شدنشان نیست. عاشقانه و رفاقتهایی میان خالق و مخلوق یا دو مخلوق.
درباره کتاب چند قدم بعد از خانه عتیق
در قابِ مستطیلی و نیمه جادویی تلویزیون، یا لابهلای خاطرات مسافران بوی گل و گلاب گرفتهٔ حج، همه چیز مرتب و پاک و ماورایی به نظر میرسد. چند قدم بعد از خانهٔ عتیق قصهٔ آدمهای کج و کوله است. آدمهایی که نه منظم و مرتباند، نه پاک و منزه، نه تا وقتی گرفت و گیری پیدا نکردهاند سراغی از ماوراء میگیرند. ممکن است به خاطر یک توپ پارچهٔ چادری یا یک پرس سبزی پلو با ماهیِ شب عید رسم همسفری و عقد اخوتشان را فراموش کنند. از رفیقشان که عصبانی میشوند، خودشان را میان دود پکهای سنگینی که به سیگار میزنند میخورند و با زنشان که یکه به دو میکنند ممکن است دست روی زنشان بلند کنند؛ حتی اگر زنشان رفیقشان باشد. آموزههای ما هم اگر آن میخ فولادیِ بر سر سنگ رونده نباشند، روحانیان کاروانهای حج، آن دمِ آخر و در جلسهٔ توجیهی پیش از سفر یادآور میشوند که باید دست شُست، باید پاک شد؛ از همهٔ سیاهیها. چند قدم بعد از خانه عتیق داستان آدمهاییست که هر جا باشند، هر تلاشی هم که بکنند، همیناند که هستند. البته خودِ خدا هم با همین جوری بودنشان مشکلی ندارد. منظورش از دعوت به خانهٔ خودش هم شاید فقط همین باشد که فرصتی و آرامشی پیش بیاید تا گذشتهشان را با خودشان مرور کند. خوب که پیچ و تاب خوردند، خودِ خودشان را با وجدانِ بیدار شدهشان تنها بگذارد. اگر جَلد آسمانِ حرماش شدند که چه بهتر. نشدند، زمین همان خدا آنقدر بزرگ است که اگر تعدادی بیهوشِ مطلق و نیمه هوشیار یک گوشهاش برای خودشان سقفی پیدا کردند و نامش را گذاشتند خانهٔ عتیق کسی دلخور نشود.
کتاب چند قدم بعد از خانه عتیق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به علاقهمندان رمان و داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چند قدم بعد از خانه عتیق
راننده از سکههای سطل ماست کنار دستش چند سکه توی مشتش گرفت و پرت کرد به خیابان. زیر لب چیزی گفت و فحشی ملایم داد. همان کف اتوبوس نشسته بودم که راننده پایش را روی پدال گاز فشار داد و آرام شروع به حرکت کرد. کف دست راستم آرنج چپم را فشار میداد. جای آرنج، روی آستین پیراهن مشکیام پاره شده بود و از جای سوزش زخمی سطحی، نرمنرمک خون بیرمقی میجوشید. از همان کف اتوبوس گردن کشیدم تا آنکسیکه سر راه اتوبوس سبز شده بود را ببینم. مردی بلندقد و چهارشانه بود و پوست سرش بهاندازهٔ یک نعلبکی پیدا. کُتی را روی شانهٔ چپش انداخته بود و توی پیادهروِ جنوبی خیابان قزوین از سمت پل امیربهادر بهسمت میدان قزوین میرفت.
بازهم فرخ؟ این فرخ چه از جان من میخواست؟ چه دینی به گردنم داشت که هرجا میرفتم، هر آدمی به چشمم فرخ میآمد؟
فرخ جانبزرگی؛ دوست و همکلاسی آن طویلهای که به آن میگفتند دانشکده. روز اوّل دانشگاه توی صف ثبتنام باهم آشنا شدیم. من نگران از کاملبودن یا نبودن مدارکم آنقدر از او سؤال کردم که عاقبت گفت:
«خیلی استرس داریها! خبری نیست کلّاً.»
وخندهاش را پشت صورت سرخشدهاش به شکل لبخندی با لبهای بههمفشرده تحویلم داده بود.
حجم
۲۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۲۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
نظرات کاربران
بسیار بسیار عالی و لذتبخش
با سلام از خواندن کتاب لذت بردم .. بخصوص بخشهایی که از سفر زیبا و روحبخش حج صحبت میکرد . بسیار زیبا بیان شده بود به حدی که خود را در مکان احساس میکردم . به امید موفقیت و عاقبت بخیری همه
خوب بود
این که ما این اندازه با عطا در زمان حرکت میکنیم، بهترین نکته این کتاب است. از فرش به عرش میرویم و باز زمین میخوریم. باز بالا میرویم، باز زمین میخوریم. اما داستان مکه و آن حال و هوایش، برایم گیرا