کتاب یافتن لایلا
معرفی کتاب یافتن لایلا
کتاب یافتن لایلا نوشته مگ الیسن است که با ترجمه هادی امینی منتشر شده است. کتاب یافتن لایلا داستان زندگی دختری است که باید از پس مشکلات بزرگی بربیاید.
درباره کتاب یافتن لایلا
این کتاب داستان دختربچهای به نام لایلا است که به همراه برادر کوچکش در یک خانه نیمه ویران زندگی میکنند، لایلا میداند زندگیشان طبیعی نیست و باید از پس خودش و برادرش بربیاید اما تلاش میکند فقط و تنهاییشان را پنهان کند. او سعی میکند مرتب باشد اما خودش و برادرش همیشه کثیف هستند و بو میدهند، او گاهی برادرش اندی را به استخر یک مجتمع میبرد و کمک میکند او بازی کند و خودش را بشورد و بعد به خانه برگردند. مادر لایلا و اندی معتاد است و کم پیش میآید به خانه بیاید. لایلا فقط یک دوست به نام کریستی دارد که به خانهاش میرود. او با مادر و ناپدریاش زندگی میکند و تصوری از فقز و رنج لایلا ندارد، اما بت مادر کریستی کمکم متوجه شرایط غیرعادی زندگی لایلا میشود تصمیم میگیرد به او کمک کند. او اول لایلا را به خرید میبرد تا چند دست برایش لباس بخرد و بعد کمکم سعی میکند به او نزدیک شود و شرایط زندگیاش را درک کند.
خواندن کتاب یافتن لایلا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب یافتن لایلا
خانم فوربز به ما گفت میتوانیم مقالهٔ میانترم را هر زمانی قبل از تعطیلات زمستانی تحویل دهیم. امیدوار بودم بداند این یعنی قرار است در ۲۲ دسامبر حدود بیست و پنج مقاله بگیرد. من مال خودم را درست بعد از هالووین تحویل دادم. دربارهٔ نمادشناسی خانم هاویشام نوشتم؛ زنی که پس از تنها ماندن در محراب کلیسا در روز عروسی، همهٔ پنجرهها را پوشاند، همهٔ ساعتها را از کار انداخت و تمام عمر در لباس عروسیاش با کیک عروسی در حال فاسد شدنش زندگی کرد. حس میکردم او را میشناسم.
نمرهٔ کامل گرفتم.
روی صندلی آخر سمت دیگر کلاس، زیر پنجرهای باز نشسته بودم. مهم نبود کجا مینشستم.
پائول دمارکو موقع رفتن جلوی کلاس با آیپدی که در دست داشت، از کنارم رد شد. «خدایا، انگار یه گربه روی یه کیسه بادومزمینی فاسد خرابکاری کرده.»
رایان آدوبان درست پشت سرش بود. «نه، بیشتر مثل وقتیه که سگم کثافت خودش رو میخوره و بعد بالا میاره و بعد دوباره میخوره و دوباره میرینه.»
امرسن برکلی پشت سر آنها با هدفونی در گوشهایش آمد و یک کلمه هم به کسی چیزی نگفت. گوشهٔ جلویی کلاس نشست. کریستی میگفت امرسن عقیده دارد که آنجا بهترین جا برای دور بودن از چشم معلم است.
پائول و رایان مستقیم به من اشاره نکردند؛ پس همگی میتوانستیم تظاهر کنیم اتفاقی نیفتاده است. میتوانستم بیرون پنجره را نگاه کنم و منتظر شوم حواس پائول به آیپدش پرت شود یا رایان چیزی در موبایلش به او نشان دهد یا هر دوی آنها روی چیز دیگری متمرکز شوند.
ولی وقتی جین چِیس وارد شد، فهمیدم وقت تظاهر به اینکه کسی با من حرف نمیزند، تمام شده است.
«لایلا، میشه یه چیزی ازت بپرسم؟» ابروهایش آنقدر باریک برداشته شده بود که انگار هرکدامشان فقط یک ردیف مو داشتند. موهای عالی، لبخند کوسهوار؛ میتوانستم هزار دفعه او را بکشم.
«جلوت رو که نمیتونم بگیرم.»
«چطوری موهات رو اونطوری میکنی؟ سعی کردم موهام رو به هم بریزم تا شبیه یه سین کید بشه و هرچی استفاده کردم، اونطوری نشد.» لپش را به دستش تکیه داد و به من زل زد.
«استعداد ذاتیه.» منتظر بودم امبر رودین یا مکنزی بیروس هم خودشان را نشان دهند؛ آنها معمولاً گروهی حرکت میکنند. بچهها از در وارد شدند؛ ولی خبری از آندو نبود.
حجم
۲۵۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۲۵۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
نظرات کاربران
(۶-۱۳-[۱۲۳]) داستان مخاطب پسندی داره و موضوعی که نویسنده به اون پرداخته، موضوع مهم و ارزشمندیه و در خیلی جاها احساسات خواننده رو درگیر خودش میکنه، من فکر میکنم منطق حاکم بر داستان منطق همون دختر نوجوانیه که داستان رو روایت
جذابیت داستان برایم اینقدر بود که فقط چند ساعت زمین گذاشتم تا تموم کنم... از دنیای کاملا امروزی یک نوجوان ساکن آمریکا.. کاملا حال و هوای زندگی در اون فصا رو میشه با توصیفاتش درک کرد و با لحن جذابش
"لایلا" تمومِ عمرش رو جوری گذرونده که حس کنه یه "بچهی عادی" نیست. آخه برای بچههای معمولی یک وعده غذای خوشمزه، پتوی نرم، یک دست لباسِ جدید و یک حمومِ خوب، نهتنها "رویا" محسوب نمیشه بلکه از اصلیترین روتینهای زندگیشونه.
داستان دختری بد سرپرست و باهوش .فوق العاده جذاب طوریکه تا تمومش نکنید خبری از خواب و خوراک نیست. داستانی که میتونه واقعی باشه و در واقعیت شاید اینقدر خوب تموم نشه.
چقدر زیبا و جذاب بود خیلی دوسش داشتم لایلا یه کودک بد سرپرست است که با برادرش اندی و مادرش در یه خانه بهم ریخته و کثیف زندگی میکنن و... داستان جالبی داش و منو بسیار جذب خودش کرد #چاپی #بهترین داستان و
به نظرم وقتی خانواده بی ارزش بشه دیدن این طور صحنه ها و این طور زندگی ها بیشتر خواهد شد
کتاب محتوای آموزشی ای نداشت و یک داستان کوتاه در مورد یکی از مشکلات اجتماعی بود
شماره 20 مثل یک قهوه ☕ یا ادکلن ، تلخ ، ولی جذاب بود.👍 یه جاهایی واقعا نمیشد کتاب رو زمین گذاشت. 👈داستان در مورد زندگی بسیار سخت یک دختر نوجوان بدسرپرست و فقیرِ که علاوه بر تحمل مشکلات خودش باید بار مراقبت
ترجمه بسیار روان و خوبی داره. بعضی قسمتهای داستان( برخورد راوی داستان با دوستانش) به نظر من کمی مبالغهآمیز توصیف شده بود. داستان به خوبی نشوندهنده این مطلب بود که انگار هر چه سختیهای زندگی و تلاش تو برای فائق اومدن بهشون
چقدر با خوندن این کتاب حالم خوبه و در عین حال منقلب. داستان تلخ، آموزنده و اثرگذاری داره. این کتاب روی سخت و غمگین زندگی رو به ما نشون میده. داستانپردازی، شخصیتپردازی و فضاسازی همهچی عالی کار شده. نویسندهٔ بسیار