کتاب قصه های ببر
معرفی کتاب قصه های ببر
کتاب قصه های ببر نوشته لیلا مجومدار است که با ترجمه محمدرضا سرشار منتشر شده است. این کتاب داستان ببرهایی است که نزدیکی آدمها زندگی میکنند.
درباره کتاب قصه های ببر
این کتاب در منطقه بنگال قبلی هند روایت میشود. روستایی در منطقه کوهستانی آسام، روستای زیبایی که رود خروشان براهماپوترا در آن جریان دارد و در بیشه هایش درختان انبه، نارون، نارگیل در آن فراوان است و در اطراف روستا ببرهای زیادی زندگی میکنند. ببرهایی که حیوانات را میدزدند و گاهی هم سراغ آدمها و بچهها میروند. روایت داستان در فضایی خاص و بکر روایت میشود.
کتاب قصه های ببر اولین کتاب ترجمه محمدرضا سرشار از زبان انگلیسی برای مخاطبان سالهای آخر دبستان و دوره راهنمایی است. کتابی از دنیایی که کودک ایرانی آن را نمیشناسد و وارد دنیایی هیجانانگیز و بزرگ میشود.
خواندن کتاب قصه های ببر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
درباره محمدرضا سرشار
محمدرضا سرشار که با نام هنری رضا رهگذر فعالیت میکند در سال ۱۳۳۲ در کازرون به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۴ و پس از طی دوران سربازی، به صورت سرباز معلم، در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران قبول شد و به تهران آمد.
نخستین آثار او در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، منتشر شد و اولین کتابش را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرده است. پس از انقلاب هم آثار مختلفی از او در قالبهای نقد، پژوهش ادبی، داستان تالیف و ترجمه به چاپ رسیده است. او موفق شد تا برای آثار و نوشتههایش ۲۶ جایزه را در سطح کشوری از آن خود کند.
محمدرضا سرشار در کارنامه هنری خود فعالیتهایی مانند سردبیری مجله رشد دانش آموز، عضویت هیأت داوران ششمین جشنواره تأتر فجر، مدرس ادبیات کودکان در دانشسرای تربیت معلم، استاد دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران، عضویت شورای داوران انتخاب کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، عضویت شورای نظارت بر کتاب های کودکان و نوجوانان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قصه گوی ظهر جمعه، دبیر چهارمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری، سردبیر گاهنامه قلمرو تا شماره ۶، سردبیر نشریه تخصصی دو فصلنامه گویش، سردبیر مجله سوره نوجوانان ، عضو شورای سردبیری مجله ادبیات داستانی، مسؤول شورای نقد وبررسی واحد رمان بنیاد جانبازان را دارد.
بخشی از کتاب قصه های ببر
وقتی دختر کوچکی بودم، در دهکده زیبایی در منطقه کوهستانی آسام زندگی میکردم. تمام اطراف دهکده را جنگلهای کاجِ کوهی، نهرهای کوچک آبی که از کوهها سرچشمه میگرفتند، و آبشارها، فرا گرفته بودند. هوای آنجا، جز در ماههای اردیبهشت و خرداد، بسیار سرد بود. شب و روز، باد شمال به میان برگهای درختانِ کاجِ کوهی میوزید و صدای مخصوصی مثل صدای تنفس به وجود میآورد.
ما، در یک خانه یکطبقه کمارتفاع، که دورتادور آن را ایوان احاطه کرده بود و شیروانی آبیرنگی داشت، زندگی میکردیم. به زبان محلی، به این خانهها بانگالو میگفتند. وقتی که قطرههای باران روی شیروانی میخورد، صدای تِپتِپِ مداومی ایجاد میکرد. در بیرون، بادِ تندی، میان درختان گلابی، شیون میکرد؛ و در جایی، یک سگ لرزان از سرما، زوزه رقّتانگیزی سر میداد. اما در داخل بانگالو، ما همگی، راحت، زیر لحافهای کُلُفت و گرم و نرمْ لَم میدادیم و به داستانهایی که پدر یا آشپزمانجامینیدا برایمان تعریف میکردند، گوش میسپردیم.
جامینیدا، بعد از پدر و مادرم، بانفوذترین فردِ خانه ما بود. او مرد خوبی بود و خیلی خوب هم داستان میگفت.
اسم روستای ما، ماشوآ بود. ماشوآ، در بنگال شرقی قرار داشت.
داستانهایی که پدرم و جامینیدا برای ما میگفتند، درباره ببر و این قبیل موضوعها، و اغلب راجع به دهکده خودمان بود. خانواده من، همگی مالِ همین دهکده بودند. پدران من، همگی، در همانجا به دنیا آمده بودند. پدران جامینیدا هم در همانجا چشم به جهان گشوده بودند.
ماشوآ، روستای زیبایی بود. در یک طرفشآن دورها تپههای آبی کاچار قرار داشت. در طرف دیگرهمان نزدیکیها، رودِ خروشان بِراهماپوترا جریان داشت. بیشههای درختان اَنبِه ، نان و نارگیل، سایههای فراوانی میگستردند. آنجا حوضهای طبیعی و برکههای عمیقی وجود داشت که باعث خنکی هوای روستا میشد.
حجم
۵٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۵٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه