دانلود و خرید کتاب سرزمین بی صاحب گراهام گرین ترجمه سعید کلاتی
تصویر جلد کتاب سرزمین بی صاحب

کتاب سرزمین بی صاحب

نویسنده:گراهام گرین
انتشارات:نشر نیماژ
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب سرزمین بی صاحب

کتاب سرزمین بی صاحب نوشتهٔ گراهام گرین و ترجمهٔ سعید کلاتی است. نشر نیماژ این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی رمانی خارجی از مجموعهٔ «کتاب‌های جیبی مینیماژ».

درباره کتاب سرزمین بی صاحب

کتاب سرزمین بی صاحب (No Mans Land) دربردارندهٔ دو داستان خارجی با نام‌های «سرزمین بی‌صاحب» و «دست بیگانه» نوشتهٔ گراهام گرین است. بسیاری گراهام گرین را منحصربه‌فردترین نویسندهٔ ادبیات انگلستان می‌‎دانند. او یکی از موفق‌ترین نویسنده‌های تمامی دوران به‌لحاظ خلق شخصیت‌های متنوع است؛ چراکه به درک درستی از شخصیت خود (شخصیتی به‌مانند کاراکترهای داستان‌هایش پر از رمزوراز) دست یافته بود. گفته شده که این نویسنده مهارت خاصی در ترکیب مشاهدات عینی خود با داستان‌های پوپولیستی داشته است. او خود آثارش را به دو دسته تقسیم کرده است: داستان‌های جدّی مانند «جان کلام» و «آمریکایی آرام» و آثار سرگرم‌کننده مانند «صخرهٔ برایتون» و «مأمور ما در هاوانا». از سوی دیگر گرین سابقه‌ای طولانی در خلق فضاهای سینمایی و ایجاد پیوندی عمیق بین سینما و ادبیات داشت؛ طوری که آثار سینمایی اقتباسی، قبل و پس‌از مرگش، از روی کتاب‌هایش ساخته شد. نکتهٔ دیگری که به عمیق‌ترشدن شخصیت خود گرین و پربارترشدن شخصیت‌های داستانی او کمک کرد، اعتقاد مذهبی عمیق او و رابطهٔ نزدیکش با کلیسای کاتولیک بود؛ رابطه‌ای که در رمان «قدرت و افتخار» به اوج رسید، اما وقتی که شخص پاپ خواهان اعمال برخی اصلاحات در آن رمان شد، به وخامت رفت.

گراهام گرین از زبان دشواری در خلق آثار خود استفاده کرده و به بازنمایی انگاره‌های درونی انسان‌ها، هم در اعمال و هم سرنوشتشان، در این دو اثر پرداخته است. او  به‌دوراز هرگونه ابتذال و شعارزدگی، خواننده را به تماشای پیامدهای ترس و خیانت در زندگی و سرنوشت بشری فرا خوانده است.

خواندن کتاب سرزمین بی صاحب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره گراهام گرین

گراهام گرین در ۲ اکتبر ۱۹۰۴ به دنیا آمد. او رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، منتقد ادبی و سینمایی و نویسندهٔ پرکار داستان‌های کوتاه انگلیسی بود. او نویسنده‌ای با اندیشۀ ضدآمریکایی بود و مدتی هم به کمونیسم گرایش داشت، اما از این ایدئولوژی دچار سرخوردگی شد و از آن بازگشت و دیگر به هیچ اندیشه سیاسی‌ای متمایل نشد. ماجراهای داستان‌های گرین، عمدتاً در متن وقایع سیاسی و اجتماعی قرن بیستم می‌گذرند. آثار گرین، طنز، ملال، اندوه، شاعرانگی، خیر و شر را با هم دارند. گرین، زیاد سفر می‌کرد تا بتواند زیستِ توده‌های دردکشیده را هم‌دلانه و هم‌دردانه تجربه کند. این تجربه‌ها و تجربه‌هایی چون تماشای خودکشی ۶ کارگر درمانده که در پرتگاه یک کانال دورافتاده، همه با همدیگر با دشنه خودکشی کرده بودند، روح بی‌آرام او را بی‌آرام‌تر می‌کرد.

این نویسنده را جمع اضداد می‌نامند؛ تضاد روح و رفتار او این بود که بسیار مرگ‌اندیش بود و درعین‌حال بسیار شوروشوق زندگی داشت. تضاد دیگر او این بود که فرهنگ را دست‌کم می‌گرفت، ولی کار فرهنگی خود را که البته فرهنگی نمی‌دانسـت و همهٔ آثارش را داستان‌های سادهٔ سرگرم‌کننـده به‌شمار می‌آورد، جدی می‌گرفت. او حتی در مصاحبه‌ای اقرار کرد که کلماتِ داستان‌های کوتاه یا بلندش را به‌دقت می‌شمرده است. گراهام گرین، در مصاحبه‌ای گفته است: «من می‌نویسم تا خودم تسکین یابم. تنها خواننده‌ام، خودم هستم.»

او ۶۴ کتاب، مشتمل بر ۲۸ داستان، ۸ نمایشنامه، ۵ فیلمنامه و ۲ «زندگی‌نامهٔ خودنوشت» نوشت؛ نخستین زندگی‌نامۀ او «نوعی زندگی» (۱۹۷۱) و دومی «راه‌های فرار» (۱۹۸۰) نام دارند؛ همچنین، از بیش از ۲ اثر او (بعضی فیلم‌نامه و بعضی داستان) برای تولید فیلم اقتباس شده است. جان فورد، کارگردان بزرگ امریکایی، فیلم «فراری» را با اقتباس از داستان «قدرت و جلال» ساخته است. گرین نه‌فقط در زندگی عادی و عرفی‌اش، بلکه در زندگی فکری‌اش هم اهل خطرکردن بود؛ گویی فقط بر لبهٔ پرتگاه بود که آرامش داشت.

گراهام گرین در ۳ آوریل ۱۹۹۱ درگذشت.

بخشی از کتاب سرزمین بی صاحب

«روز اولی که پلیسْ منطقهٔ اسکله‌ها را گشت، بدون هیچ نتیجه‌ای به پایان رسید. ساعت ده‌ونیم صبح روز دوم، آن‌ها پل ریالتو را با بی‌میلی بستند. این چیزی نبود که بشود دور از روزنامه‌ها نگهش داشت. یک جست‌وجوی معمول در منطقهٔ اسکله توجه زیادی را به خود جلب نمی‌کرد؛ اما هیچ سردبیری در دنیا نیست که نتواند برای پاراگرافی که حاوی اسم ریالتو است در روزنامه‌اش جایی پیدا کند. ورودی یک محلهٔ پشت ریالتو مسدود شد: دو سوی گرند کانال و آن دو آبراههٔ باریک دیگر، ریو دل بکاری و ریو دی ملونی۹۱. در آن شبکهٔ تاریک و بی‌خورشیدِ خیابان‌ها، مردم مانند پشه‌های آشفته دوروبَر یک کُپه‌زباله در تک‌وتاز بودند. خریدارهایی که از بیرون به بازار ماهی‌فروش‌ها آمده بودند دیدند که اجازه ندارند از پل‌ها عبور کنند. مردانِ دارای حرفه‌های مشکوک که همیشه نگران انگیزه‌های پلیس بودند، آرام و بی‌صدا به درون آشپزخانه‌هایشان خزیدند و کمک‌دست همسرانشان شدند. اتوبوس آبی، آن روز صبح در اسکلهٔ ریالتو نایستاد و گشتی‌های پلیس مدام بین کانال‌ها در رفت‌وآمد بودند و اوراق شناسایی مردم را چک کردند.

پسر در قایق پلیس، کنار اسکلهٔ ریالتو نشسته بود. مردانی که دیروز از دیدنش هیجان‌زده شده بودند، امروز چهره‌ای خسته و رفتاری ناشی از آزرده‌خاطری داشتند. حالا تمام احساسات پدربودنشان ته کشیده بود و فقط به دردسری که او نمایندگی‌اش می‌کرد، فکر می‌کردند. آن‌ها نمی‌دانستند که او چقدر ایتالیایی می‌داند و اجازه نداشتند که آزادانه با او شوخی کنند. یک‌جور محدودیت خسته‌کننده بالای سر قایق آویزان بود و سایه‌اش را روی پسرک انداخت. او بی‌قرار بود و نمی‌توانست یکجا آرام بگیرد. آن حس مزخرف دوست‌نداشتن هیچ‌کس، یعنی شب تاریک بلوغ دست از سرش برنمی‌داشت. با خود فکر کرد، اینکه پدرم را پیدا کنند اصلاً مهم است؟ پدرش کی بود؟ مردی که می‌لنگید؟

مأموری از طرف پل علامت داد و یکی از مردها به‌تندی به پسر گفت: «می‌خواهند به آنجا بروی.»

«برای چی؟»

«شاید پدرت را پیدا کرده‌اند.»

او نصفه‌نیمه خیابان‌هایی را که در آن‌ها راهش می‌بردند، شناخت. با خود فکر کرد شاید در آن روزِ اول ترس و تعقیب آنجا بوده است. آن زمان هنوز در خود عشق را احساس می‌کرد. حالا پشت‌سر آن مأمور پلیس می‌رفت. حالا فردی کوچک و بدون عشق بود و خسته شده بود و می‌خواست به خانه برگردد و همه‌چیز را فراموش کند.

جلوی دروازهٔ یک آپارتمان، مأموری ایستاده بود. او گفت: «بیا جلو. می‌خواهم همراهم بیایی. در طبقهٔ بالا دو مرد بیمار هستند که در شبی که پدرت ناپدید شده، وارد این شهر شده‌اند. می‌خواهم نگاهی به آن‌ها بیندازی.»

گروهی از آن‌ها با هم از پله‌ها بالا رفتند: یک سربالایی تند طولانی. در طبقهٔ دوم، مردی دری را باز کرد، با دیدن آن‌ها با عجله در را بست. توجهی به او نکردند و به راهشان ادامه دادند. مأمور قبل‌از اینکه از آخرین پاگرد بالا بروند، به پسر گفت: «همین‌جا بمان.» و وقتی او بلافاصله اطاعت نکرد، مأمور پایش را روی زمین کوبید و با عصبانیت گفت: «همین‌جا بمان.» پسر سر جایش ایستاد.»

معرفی نویسنده
عکس گراهام گرین
گراهام گرین

گراهام گرین در دومین روز اکتبر سال ۱۹۰۴ به دنیا آمد. پدرش چارلز هنری گرین و مادرش ماریون ریموند گرین عموزاده‌ی هم بودند. او چهارمین فرزند از شش فرزند خانواده‌ی گرین بود. خاندان قدرتمند و بانفوذ گرین صاحب کارخانه‌ی آبجوسازی گرین کینگ بودند. گرین مطالعه‌ را خیلی زود شروع کرد و با جدیت دنبال نمود. به گفته‌ی خود او، تابستان‌هایی که در کنار عمویش در کمبریج شایر می‌گذشته، اوقات طلایی او برای کتاب خواندن بوده است. گرین از سال ۲۰۱۰ وارد مدرسه‌ی شبانه‌روزی شد. او کودکی و نوجوانی دردناکی را گذراند، چراکه به شدت دچار افسردگی بود، تا آن‌جا که چند بار اقدام به خودکشی نمود. گراهام شانزده‌ساله در سال ۱۹۲۰ برای گذراندن دوره‌ی روان‌کاوی به لندن فرستاده شد، اتفاقی که در آن ایام چندان معمول نبود. گراهام پس از شش ماه حضور در لندن، برای ادامه‌ی تحصیلش به مدرسه بازگشت. کلود کاکبرن و پیتر کوئنل دو تن از هم‌شاگردی‌های گرین در آن ایام بودند که مثل او بعدها شهرت پیدا کردند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۱۱۰,۰۰۰
۳۳,۰۰۰
۷۰%
تومان