دانلود و خرید کتاب فرانکنشتاین مری شلی ترجمه بهروز شادلو
تصویر جلد کتاب فرانکنشتاین

کتاب فرانکنشتاین

نویسنده:مری شلی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۸از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فرانکنشتاین

کتاب فرانکنشتاین نوشته مری شلی است که با ترجمه بهروز شادلو منتشر شده است. این کتاب آغازگر ژانری جدید در ادبیات داستانی بود.

درباره کتاب فرانکنشتاین

فرانکنشتاین داستان مردی است که با عطش بی‌نهایت و سیری ناپذیری که به علم دارد باعث اتفاق هولناکی می‌شود. داستان درباره تلاش‌های خستگی ناپذیر و شبانه روزی دکتر فرانکنشتاین است برای رسیدن به کمال علم. اما توجه به علم چشمهایش رو می‌بندد و از اخلاقیات دور می‌شود. تلاش‌های او باعث خلق هیولایی ترسناک می‌شود. هیولایی که دکتر ثانیه به ثانیه از او فرار می‌کند اما سایه‌اش را همه جا به دنبال خود می‌بیند. از طرف مقابل خود هیولا موجودی ترسناک و ناقص است که به دنبال عشق و علاقه‌ است اما نمی‌تواند آن را پیدا کند و پس لحظه به لحظه تنهاتر و خشمگین‌تر می‌شود. 

مری شلی بعدها در مقدمه‌ای که بر رمان فرانکنشتاین نوشت، مدعی شد که فکر اصلی کتاب را از یکی از کابوس‌های شبانه‌اش الهام گرفته است. شاهکار مری شلی در واقع این بود که برای نخستین‌بار علم را با داستان‌های ترسناک آشتی داد. به زبان دیگر، برای اولین‌بار با خلق هیولایی که محصول علم بود و نیز با استفاده از مجهولات علمی، نوع ادبی جدید ''رمانتیک ترسناک علمی'' را به وجود آورد؛ کاری که در آن زمان سابقه نداشت

خواندن کتاب فرانکنشتاین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی تخیلی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب فرانکنشتاین

گیرنده: انگلستان، خانم ساویل

اتفاق بسیار عجیبی برای ما افتاده است که حتماً باید ثبتش کنم؛ هرچند که به‌احتمال زیاد تو من را قبل از آنکه این کاغذها به دستت برسند، خواهی دید.

دوشنبهٔ پیش (سی‌ویکم ژوئیه) تقریباً در محاصرهٔ یخ بودیم. راه کشتی از همهٔ جهات بسته بود و به‌ندرت راه می‌داد که پیش برود. وضعیتمان تا حدی خطرناک بود؛ مخصوصاً اینکه مه غلیظی هم ما را در خودش فروبرده بود. ناچاراً منتظر مانده بودیم و امیدوار بودیم که در هوا و اوضاع تغییری اتفاق بیافتد.

حول‌وحوش ساعت دو مه صاف شد و صفحات یخ را دیدیم که وسیع و بی‌قدوقواره در هر جهت پهن شده بودند و انگار که تمامی نداشتند. بعضی از همراهانمان غرغر می‌کردند و ذهن خودم هم درگیر افکار نگران‌کننده شده بود که ناگهان چیز عجیبی حواسمان را به خودش جلب کرد و توجهمان را از وضعیت خودمان پرت کرد. در نیم‌مایلی خودمان درشکهٔ کوچکی را دیدیم که روی یک سورتمه سوار بود و سگ‌ها آن را می‌کشیدند و به‌طرف شمال می‌رفت. موجودی شبیه آدمیزاد اما با هیکلی غول‌آسا هم روی سورتمه نشسته بود و سگ‌ها را می‌راند. ما با دوربین گذر سریع آن مسافر را تماشا کردیم تا اینکه در میان توده‌های یخ ناپدید شد.

این پدیدهٔ عجیب تعجب بی‌اندازه‌مان را چندبرابر کرد. ما می‌دانستیم صدها مایل دورتر از هر سرزمینی هستیم؛ ولی آن شبح ظاهراً به‌معنی آن بود که درواقع آن‌قدر هم که گمان می‌کردیم، دور نیستیم. به‌هرحال چون توی یخ گیر افتاده بودیم، ممکن نبود دنبال مسیرش که با توجهی خاص مشاهده کرده بودیم برویم.

حدوداً دو ساعت بعد از این پدیده، صدای امواج دریا را شنیدیم و قبل از شب یخ‌ها شکستند و راه کشتیمان باز شد. اما ما از ترس برخورد در تاریکی با آن کوه‌های عظیم شناور که بعد از شکستن یخ سرگردان می‌شوند، تا صبح صبر کردیم. از این زمان توانستم برای چند ساعت استراحت استفاده کنم.

صبح به‌محض روشن‌شدن هوا رفتم روی عرشه و دیدم خدمه همه در یک سمت از کشتی جمع شده‌اند و با کسی در دریا حرف می‌زنند. در واقع سورتمه‌ای بود شبیه همانی که دیده بودیم و شب روی یک تکه یخ به‌سمت ما آمده بود. فقط یکی از سگ‌های آن زنده مانده بود و آدمی داخلش بود که جاشوها ازش می‌خواستند وارد کشتی شود. او یک اروپایی بود، نه مثل آن یکی مسافر که شبیه ساکنین وحشی یک جزیرهٔ فتح‌نشده باشد. وقتی رفتم روی عرشه ناخدا گفت: «فرمانده‌مان اینجا است و اجازه نخواهد داد که در دریای بی‌انتها بمیری.»

غریبه وقتی من را دید با زبان انگلیسی، البته با لهجهٔ خارجی پرسید: «قبل از اینکه بیایم داخل کشتی شما، لطفاً بفرمایید عازم کجا هستید؟» 

hanimani
۱۴۰۲/۰۱/۲۱

انسانی که میخواهد انسان بسازد بدون توجه به حضور خدا.....و در آخر همان ساخته خودش گریبانش را میگیرد.. فیلم آن نیز در سال ۱۹۳۱ ساخته شده است...که ترجیحا کتاب خوانده شود.

nobady nonn
۱۴۰۲/۰۴/۲۱

فکر میکردم قراره با یه چیز فوق العاده روبرو بشم و اشتباه میکردم داستان کش و قوس زیادی داره اما در زمینه یکنواختی و کرختی فرانکشتاین برای من یه شخصیت متظاهر و پر ادعاست و میتونم با هیولا ارتباط برقرار کنم مرکزیت داستان پتانسل

- بیشتر
چقدر احساسات ما ناپایدارند و چه غریب است این عشق جدایی‌ناپذیری که حتی در سیاه‌ترین شرایط به زندگی داریم.
nazanin z
ویکتور چه کسی می‌تواند به خوشبختی واقعی خودش اطمینان داشته باشد وقتی که کذب این‌قدر به حقیقت شبیه است؟
nazanin z
تنها دلیل پزدادن انسان به برتری حس‌هایش نسبت به حیوانات این است که این حس‌ها برای بقا ضروری‌اند. اگر هوس‌های ما به گرسنگی و تشنگی و میل خلاصه می‌شد، تقریباً آزاد بودیم. اما الان هر بادی که می‌وزد و کلمه‌ای الله‌بختکی یا صحنه‌ای که آن کلمه برایمان تداعی می‌کند، ما را به وجد می‌آورد. می‌خوابیم؛ یک رؤیا قادر است خوابمان را زهرآگین کند. بلند می‌شویم؛ یک فکر آواره روزمان را آلوده می‌کند.
niloufar.dh
من دیگر از لندن خیلی دور هستم و وقتی در خیابان‌های پترزبورگ قدم می‌زنم، باد سرد ملایمی روی صورتم بازی می‌کند که اعصابم را قلقلک می‌کند و بهم نشاط می‌دهد. آیا این احساس را درک می‌کنی؟ این باد از آنجایی می‌آید که می‌خواهم سفرم را به‌سوی آن شروع کنم و طعم آن آب‌وهوای یخ‌بندان را بهم می‌فهماند.
هرماینی گرینجر
ویکتور چه کسی می‌تواند به خوشبختی واقعی خودش اطمینان داشته باشد وقتی که کذب این‌قدر به حقیقت شبیه است؟
niloufar.dh
هیچ‌چیز به‌اندازهٔ مقصود مشخص به ذهن آدم تسکین نمی‌دهد؛ نقطه‌ای که روح، چشم عقلانیش را روی آن متمرکز می‌کند.
niloufar.dh
تنها دلیل پزدادن انسان به برتری حس‌هایش نسبت به حیوانات این است که این حس‌ها برای بقا ضروری‌اند. اگر هوس‌های ما به گرسنگی و تشنگی و میل خلاصه می‌شد، تقریباً آزاد بودیم. اما الان هر بادی که می‌وزد و کلمه‌ای الله‌بختکی یا صحنه‌ای که آن کلمه برایمان تداعی می‌کند، ما را به وجد می‌آورد. می‌خوابیم؛ یک رؤیا قادر است خوابمان را زهرآگین کند. بلند می‌شویم؛ یک فکر آواره روزمان را آلوده می‌کند. احساس می‌کنیم، خیال‌پردازی می‌کنیم یا دلیل می‌آوریم، می‌خندیم یا گریهمی‌کنیم، اندوه‌های واهی را در آغوش می‌کشیم یا غصه‌ها را دور می‌ریزیم؛ هرچه باشد همان است؛ چون چه غم باشد چه شادی راه رهایی از آن همچنان آزاد است. انسان دیروز شاید شبیه فردایش نباشد و جز تغییرپذیری هیچ‌چیز را تحمل نمی‌کند.
nazanin z

حجم

۲۴۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

حجم

۲۴۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۳۶۰ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
۲۶,۱۰۰
۷۰%
تومان