کتاب مجموعه داستان های کوتاه آبنبات کشی و چند داستان دیگر
معرفی کتاب مجموعه داستان های کوتاه آبنبات کشی و چند داستان دیگر
کتاب مجموعه داستان های کوتاه آبنبات کشی و چند داستان دیگر به قلم جمعی از نویسندگان منتخب جشنواره داستان نویسی انتشارات مظفر است که در سال ۱۳۹۹ برگذار شد. این مجموعه شامل ۱۲ داستان با موضوعات اجتماعی است.
خواندن کتاب مجموعه داستان های کوتاه آبنبات کشی و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
همه دوستداران داستان کوتاه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب مجموعه داستان های کوتاه آبنبات کشی و چند داستان دیگر
ماهرخ
فاطمه کنعانی
پهلوی راستش که سنگینی می کند؛ زیرکرسی غلت می خورد به پهلوی چپ. کمی بعد هم دوباره به پهلوی راست.
از یاد حرف و حدیث های امروز مادر محمود خواب به چشمش نمی ماند. یک لحظه هم که پلکش گرم می شود؛ از صدای خرناس محمود که انگار حنجره اش دارد پاره میشود، از خواب میپرد.
دو شبی میشود که محمود لحافش را سوا کرده و میبرد جلوی در میاندازد.
ماهرخ از وقتی سر روی بالش گذاشته، صورتهای گل انداختهٔ دخترهای دم بختی که امروز مادر محمود دور خزینهٔ حمام زیر نظر میگرفت را توی ذهنش مرور میکند و بعد آرام خودش را از زیر کرسی بیرون می کشد و به سختی بلند میشود.
نور ماه آخرین شب های اسفند افتاده است روی گردی آینهٔ بختش کنار سبزههای یکدست و قدکشیدهٔ لب تاقچه.
یک لحظه نگاهش در عکس خودش توی آینه میماند؛ فوری دماغش را محکم میگیرد و فشار میدهد...خیلی محکم...به اندازهٔ تمام زجری که از حدس و گمانهای مردم از ورم دماغش میکشد.
با احتیاط طوری که دست و پایش در تاریکی اتاق به چیزی گیر نکند از در بیرون میرود.
بچه ها وسط هال چفت به چفت هم خوابیدهاند. همین طور که از بینشان عبور میکند خم میشود و دست و پاهایشان که به هم گیر کرده است را از هم سوا میکند و پتو رویشان میکشد.
بانوج هنوز آرام در حرکت است و بند آویزان ازش مثل ماری سفید روی زمین جابجا میشود.
نگاهی توی بانوج میاندازد یادش نمیآید که زهره به دو سال رسیده است یا نه. شیشهٔ شیر را از کنارش بر میدارد و به سمت آشپزخانه میرود، همین که شیشه را از شیر پر میکند؛ باز دلش غصه دار میشود که این هفت شکم را آنقدر رد هم زاییده که نتوانسته هیچ کدامشان را کامل شیر بدهد. شیشه را توی دهان بچه میگذارد و به طرف حیاط میرود پاهایش به سختی، سنگینی تنش را جابجا میکنند. عطر شکوفههای آلبالو و گیلاس حیاط او را تا لب حوض میکشاند. سردی سیمان لبهٔ حوض زیر پوست پایش میدود. نگاهش میافتد به تصویر خودش توی آب، صدای مادر محمود را که امروز در میان قلقلهٔ زنهای سنگ پا گم کرده حمام به سختی شنیده است توی گوشش حس میکند: «یا خودت براش جور کن! یا ما می افتیم پی اش، خوب چشماتو باز کن، تو پسند کنی بهتره! بالاخره یک عمر می خوای باهاش بسازی، خودت که بهتر میدونی یک بازار فرشه و یک محمود خان سالاری! نمیشه که این طور بی وارث و دنباله بمونه»
دستش که بی هوا می رود سمت ورم بینیاش، از خودش عصبانی میشود و تصویرش را در آب حوض بهم می زند.
«بیوارث و دنباله» را با خودش تکرار میکند و از جایش بلند می شود.
برمیگردد توی اتاق و چند دقیقهای بغض را توی گلویش فشار می دهد که محمود بیدار نشود. غصههای دلش را میشمارد اما خواب به چشمش راه ندارد. کلافه میشود و دوباره که از جایش بلند میشود محمود با چشم بسته زیرلب میغرد که:
- حتمی بند ناف بچه دور گردن تو میپیچه که اینقد کابوس میبینی و پریشونی!
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۸۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
نظرات کاربران
بد نبود
خوبه ولی خیلی حال نکردم باهاش