کتاب به لطافت باران
معرفی کتاب به لطافت باران
کتاب به لطافت باران نوشته حسین طهماسب کاظمی، گذری بر سیر و سلوک عرفانی علامه سید محمد حسین طباطبایی(ره) است. این کتاب به همراه ۱۱۰ پرسش و پاسخ عرفانی توحیدی از آثار و بیانات ایشان منتشر شده است.
درباره کتاب به لطافت باران
علامه سید محمد حسین طباطبایی(ره) اگرچه در ظاهر آرام و بیتکلف و سادهتر از همه زندگی میکردند، ولی در باطن، مستغرق انوار الهی بود. خَرق حُجُب، او را به عالم انوار متصل نموده و سرّ و ذاتش چون نور تلطیف شده است. خُلق نکویش چون باران، لطیف، روحنواز و دلانگیز است و ظهور این لطافت، در پندار و گفتار و کردار او همیشه جاریست.
در محضر ربوبی چنان مؤدبانه طیِ طریق میکند که هیچ یک از شاگردان و نزدیکان از او «من» نشنیده است. ادب محضر ربوبی و معرفتش، مانع آنست که دست به تصرف و تغییر در عالم ببرد و خَرق عادتی از او سر بزند ولی خُلق و خو و مَنش موحدانه اش، سراسر خَرق عادت بشری است.
قلب موحد ایشام آسمانی است بی انتها و بخشنده بوده است. صاف و زلال با خلق و خویی، به لطافت باران، که بر دشتستان هستی، همیشه ریزان است و همگان از او سیراب اند و در کنار او، همیشه شاداب. این کتاب به دلیل خاصیت وجودی ایشان به لطافت باران نام گرفته است، این کتاب جرعهای از وجود این مرد بزرگ است.
خواندن کتاب به لطافت باران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به عرفان اسلامی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به لطافت باران
به روزی فکر کرد که در خانهٔ پدرش، سید محمد آقا طباطبایی چشم به دنیا باز کرد. چه خانوادهای؟ چهارده نسل قبل از او همه پشت در پشت عالمان دین بودند و مادر او، ربابه خانم، فرزند دکتر غلامعلی یحیوی از اشراف تبریز. چهارده نسل؟ نه، نه. قبلتر از آن. میرفت تا برسد به حسن مثنی و فاطمه بنت الحسین، بازماندگان واقعهٔ کربلا. هرچه فکر کرد هیچ نقطه مبهمی پیدا نکرد. از حضرت آدم تا برسد به او همه چیز روشن بود و شفاف، بهروشنی پیام امیدبخشی که چند دقیقه قبل به دستش رسیده بود.
چهار، پنج ساله بود که برادرش سید محمدحسن به دنیا آمد. برادر و رفیق روزهای تبریز تا نجف. سید محمدحسن شیرخواره بود که مادر از دنیا رفت. او مادر را به یاد نداشت اما رفتن پدر را به خاطر میآورد. پنج ساله بود که سایهٔ پدر نیز برای همیشه از سرش کوتاه شد. روزهای بعد از آن برای دو برادر، زندگی در کنف حمایت حاج میرزا باقر قاضی بود و درس و مکتب و انس با قرآن و گلستان و نصاب الصبیان. حاج میرزا باقر هر دو را به مدرسه فرستاد. مدرسههای به سبک جدید تازه پا گرفته بود. زبان فرانسه را همانجا یاد گرفتند و تا برسند به کلاس هفتم هر دو برادر زبان عربی و جامعالمقدمات را هم در مدرسهٔ طالبیهٔ تبریز خواندند.
سال ۱۳۰۴ بود که کتابهای سطح حوزه را تمام کردند. مدرسههای تبریز بیش از این عطش دو برادر را سیراب نمیکرد. بیش از این هرچه بود، در نجف بود و بس! او نوزده ساله بود و سید محمدحسن چهارده ساله. قبل از آنکه ایران را ترک کنند، با دختر حاج میرزا مهدی مهدوی طباطبایی عقد ازدواج بست. همان سال با همسر و برادرش راهی عتبات شد. دو برادر خیالشان از بابت خرج و مخارج زندگی تا حدی آسوده بود. عوایدی که از زمینهای جدشان امیر عبدالوهاب طباطبایی به دستشان میرسید، کفاف زندگی در نجف را میداد.
روزهای اول ورود به نجف را خوب به یاد داشت. همان روزها که نمیدانست از کجا باید شروع کند و چه درسهایی باید بخواند.
همانطور که گوشهٔ حیاط نشسته بود، دوباره به یاد شاه حسین افتاد و پیامی که با خود آورده بود. از آمدن عارفی که سیصد سال قبل جسمش به خاک رفته بود و روحش به افلاک هیچ تعجب نکرد. از روزی که قدم به خاک نجف گذاشته بود و در هوای عارفپرور آن دم میزد از این دست اتفاقات زیاد دیده بود.
حجم
۲۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۲۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه