دانلود و خرید کتاب مصائب من در حباب استارت آپ دنیل لاینز ترجمه سعید قدوسی‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مصائب من در حباب استارت آپ اثر دنیل لاینز

کتاب مصائب من در حباب استارت آپ

نویسنده:دنیل لاینز
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۴.۳از ۲۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مصائب من در حباب استارت آپ

کتاب مصائب من در حباب استارت آپ نوشته دنیل لایز است که با ترجمه سعید قدوسی‌نژاد منتشر شده است، کتاب مصائب من در حباب استارت آپ نگاهی واقع‌بینانه به اقتصاد استارتاپی در دنیای امروز است.

درباره کتاب مصائب من در حباب استارت آپ

در کتاب مصائب من در حباب استارت‌آپ، ما همراه دنیل لاینز محیط‌کاری هاب‌اسپات را با جزئیات می‌بینیم. لابه‌لای ماجراهای طنز و کنایه‌های نیش‌دار این مرد باتجربه و تیزهوش که به‌سرعت لایه‌های پنهان فضای کار جدیدش را شناسایی می‌کند، نظام بهره‌کشی ناعادلانه و در خدمت سرمایه برای مخاطب روشن می‌شود. مهارت روزنامه‌نگارانهٔ لاینز از این کتاب اثری فراتر از یک روایت معمولی می‌سازد.

دنیای استارت‌آپی به‌خاطر گفتمان خاص و قصه‌های درون‌سازمانی منحصر به خودش، اندک‌اندک از فضای کلی جامعه و محیط‌های کاری دیگر جدا می‌ماند و می‌تواند به‌تدریج به جزیره‌ای دورافتاده بدل شود که بیرون از این‌جا و اکنونِ زندگیِ بقیهٔ مردم ایستاده است. سبک زندگیِ بعضی شرکت‌های فناور بیشتر از آن‌که به فرهنگ، زبان و سلیقهٔ عمومی سرزمینی که در آن واقع شده‌اند مربوط باشد، شبیه همقطاران خودشان در سراسر دنیاست. بعضی از این کسب‌وکارهای نوپا کم‌کم ادبیاتی درون‌گروهی تولید و تثبیت می‌کنند و نظام رفتاری و الگو و طرح زندگی مستقلی برای خودشان می‌سازند که گفت‌وگو و تعامل با بدنهٔ جامعه را برایشان سخت می‌کند و مرز دنیای درونی و بیرونی‌شان پررنگ می‌شود.

کتاب مصائب من در حباب استارت‌آپ که در چشم‌به‌هم‌زدنی در صدر فهرست کتاب‌های پرفروش جای گرفت و تعریف و تمجید منتقدان را برانگیخت، از مسیر روایت ماجرای واقعی یک روزنامه‌نگار، خواننده را به درون دنیای پرشتاب و جداافتادهٔ این شرکت‌های فناور می‌برد؛ روایتی با طنز کنایه‌آمیز و انتقادی که گاهی به هجوی از سرِ خشم بدل می‌شود. 

این کتاب تلاشی برای تقدیس سیلیکون‌ولی نیست. برعکس، به گوشه‌های تاریک کسب‌وکارها و آدم‌های سیلیکون‌ولی نور می‌تاباند. بدون تعارف حرف می‌زند و با کنار هم گذاشتن اتفاق‌ها طنز تلخ ماجرا را برجسته می‌کند. سعی نمی‌کند روش بهتری برای انجام کاری معرفی کند. گاهی غر می‌زند و مسخره می‌کند. گاهی با عدد و رقم حرف می‌زند. گاهی اغراق می‌کند. بعد به آدم یادآوری می‌کند که همین ماجرا را در زندگی خودش هم سراغ بگیرد.

خواندن کتاب مصائب من در حباب استارت آپ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام فعالان حوزه کسب و کار استارتاپی پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب مصائب من در حباب استارت آپ

اگر فیلمی دربارهٔ مرد پنجاه‌وچندسالهٔ فلک‌زده و بیکارشده‌ای می‌ساختید که فرصتی بزرگ برای از سر گرفتن مسیر شغلی نصیبش شده، صحنهٔ اول فیلم ممکن بود این باشد: صبح اول هفته‌ای در ماه آوریل، خنک و آفتابی. نسیم روح‌بخشی از رودخانهٔ چارلز در کمبریجِ ماساچوست می‌وزد. مرد ـ‌با مویی جوگندمی که خوب کوتاه نشده، عینک کائوچویی، پیراهن مردانه‌ــ سوباروی اوتبَک خودش را در پارکینگ پارک می‌کند و با دست‌های عرق‌کرده کوله‌پشتی لپ‌تاپیِ ساده‌اش را برمی‌دارد و به سمت درِ ورودی ساختمان قدیمی آجرقرمز بازسازی‌شدهٔ پرزرق‌وبرقی راه می‌افتد. پانزدهم آوریل سال ۲۰۱۳ است و آن مرد من هستم. می‌روم که اولین روز کاری‌ام در هاب‌اسپات را شروع کنم؛ اولین بار در عمرم که قرار است جایی غیر از تحریریهٔ مجله کار کنم.

هاب‌اسپات چند طبقه از این ساختمان قرن‌نوزدهمی را اشغال کرده. ساختمان یک‌وقتی کارخانهٔ مبل‌سازی بوده و حالا مطابق کلیشهٔ محیط کاری استارت‌آپ‌های فناور بازسازی شده: تیرک‌های بی‌پوشش سقف، شیشه‌های مات، تالاری بزرگ و آثار هنری مدرن آویخته به دیوارهای لابی. آسانسور که به طبقهٔ سوم نزدیک می‌شود، فشار عصبی و آدرنالین را حس می‌کنم. بخشی از من هنوز باورش نمی‌شود خودم را تا این‌جا رسانده باشم. نُه ماه پیش بدون هیچ تشریفاتی از کارم در مجلهٔ نیوزویکِ نیویورک برکنار شدم. می‌ترسیدم دیگر هیچ وقت کار پیدا نکنم. اما حالا قرار است نیروی بازاریابیِ یکی از بهترین استارت‌آپ‌های فناور ساحل شرقی آمریکا شوم. فقط یک مشکل جزئی وجود دارد: هیچ سررشته‌ای از بازاریابی ندارم. موقع مصاحبه، این موضوع چندان مهم به نظر نمی‌رسید اما الان که وقت کار شده کمی دودل شده‌ام.

نظرات کاربران

فاروق
۱۴۰۰/۰۵/۲۹

استارت‌آپ اسمش قشنگه، آدمای توش باحال به نظر می‌رسن و اگه جون بزاری براش خوب واست پول در میاره اما زندگی استارت‌آپی یه حبابه! یه حباب خیلی خوشگل! ‌ ‌تقریبا دو سال و نیم تو سه تا استارت‌آپ متفاوت کار کردم که

- بیشتر
zahrahro
۱۴۰۱/۰۴/۱۳

من این کتاب رو هم‌زمان با استیو جابز غلط کرد با تو خوندم. خوبیش این بود که می‌شد هر دوش رو با هم مقایسه کرد و تصویر کامل‌تری از شباهت‌ها یا تفاوت‌های محیطای کاری ایران و آمریکا به دست آورد.

- بیشتر
سالک
۱۴۰۰/۱۲/۱۹

سلام. لطفا در طاقچه بی‌نهایت قرار بدهید

arko
۱۴۰۱/۱۱/۰۱

یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که خوندم. به این گروه‌ها مطالعه این کتاب رو پیشنهاد می‌کنم: 1- علاقه‌مندهای روایت به‌طور کلی؛ چون فارغ از موضوع بحث، اصل روایت باحاله. 2- کسایی که به بحث استارت‌آپ‌ها علاقه‌مند هستند. البته این فرهنگ آمریکا در

- بیشتر
عباس
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

کتاب رو دوست داشتم. در اصل بعد از خوندن « استیو جابز غلط کرد با تو» مایل شدم این کتاب رو هم بخونم. اطلاعات بسیار جالبی درباره نحوه کار شرکتهای استارت آپ داشت. نه همه اونها، ولی بخش عمده شون

- بیشتر
Komeijani.1980
۱۴۰۲/۰۵/۰۴

از سال ۹۷ ، در حوزه استارت آپ مطلب خوندم و ایدهام رو تو وب سایتم منتشر کردم ، استارتاپ یه جورایی یعنی رفع دغدغه و مشکل های موجود با نگاهی تازه دغدغه ام کشاورزی ایران هست و بحران های چند

- بیشتر
کاربر ۵۱۴۷۱۵۶
۱۴۰۲/۰۱/۲۳

کتاب در مورد یک اسم جنجالی و دهن پر کنه به اسم استارآپ. اسمی که تو ایران هم طرفدار زیاد داره اما اکثرا شکست می خورند. حرف های پوچ و تو خالی می زنند که خودشون هم بهش اعتقادی ندارند و فقط

- بیشتر
شقایق
۱۴۰۲/۰۷/۰۵

غرغرهای پیرمردی که نمی‌تونه با عصر خودش پیش بره و بهش فشار اومده همه ازش کوچیک‌ترن و همیشه هم عینک بدبینی داره

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳۵)
بیشتر کتاب‌های غربی دربارهٔ کسب‌وکار و سیلیکون‌ولی می‌کوشند رمزورازهای موفقیت را به فرمول‌ها و مسیرهای قابل‌تکرار تبدیل کنند. این آثار هم‌جهت با جریان آب شنا می‌کنند. از کسب‌وکارها بت می‌سازند و آدم‌ها را اسطوره جلوه می‌دهند. تجربه‌های شخصی را به‌عنوان سبک مدیریت و رهبری تجویز می‌کنند. از کارهای نویسندگان‌شان درس اخلاقی و کسب‌وکاری استخراج می‌کنند و با محتوای کتاب دورهٔ آموزشی برگزار می‌کنند.
maryhzd
آنچه مسئله را پیچیده‌تر می‌کند این است که سیلیکون‌ولی امروزه نوع خاصی از آدم‌ها را جذب می‌کند: جوان، مذکر، بی‌اخلاق، شاید نه به شرارت پاتریک بِیتمن ــ قاتل زنجیره‌ای ضدقهرمان فیلم روانیِ آمریکایی که کار تأمین سرمایه می‌کرد ــ اما از همان قماش. آدم‌هایی که زمانی به امید پولدار شدن به وال‌استریت می‌رفتند حالا به سن‌فرانسیسکو می‌روند، جایی که سرمایه‌گذارهای خطرپذیر میلیون‌ها دلار دست‌شان می‌دهند و می‌گویند بدترین عملکرد ممکن را نشان بده. سارا لیسی ـ‌دبیر وبلاگ فناوریِ پاندو ــ سال ۲۰۱۴ در مقاله‌ای که در سیلیکون‌ولی پرخواننده و دست‌به‌دست شد، نوشت «در اکثر قریب به اتفاق موارد، سرمایه‌گذارهای خطرپذیر دارند روی آدم‌های عوضی سرمایه‌گذاری می‌کنند.»
maryhzd
زل زدن به این آشفته‌بازار شبیه نگاه کردن به گودال موردور است. چقدر روح سردرگم! این ماشین‌فروش‌های شیک‌پوش، آدم‌هایی که تحمیل و اغوا بخش جدایی‌ناپذیر شغل‌شان است و زندگی‌شان حول عددهایشان می‌چرخد. هر ماه، هر فصل، هر سال: بفروش، بفروش، بفروش! همین‌ها هستند که اینترنت ـ‌یکی از شگفت‌انگیزترین و عمیق‌ترین ابداعات تاریخ بشرــ را اشغال کردند و با تبلیغات به آن گند زدند و تبدیلش کردند به راهی برای فروش. عجیب نیست که این زامبی‌ها بخواهند سالی یک هفته در سن‌فرانسیسکو از کارشان فاصله بگیرند و خودشان را ببندند به داروهای دیپاک چوپرا و شاید یک بست کوکائین و یک روسپی کانادایی تا دست‌کم لذتی هم برده باشند.
maryhzd
در «جهان از نگاه استارت‌آپ‌ها» اگر شرکت‌های فناور زیرآبی می‌روند، حتماً مصلحت بزرگ‌تری در کار است. بنیانگذارانِ این استارت‌آپ‌ها مثل گوردون گکو یا برنی مِیداف حریص و طماع نیستند، بلکه رُزا پارکس و مارتین لوتر کینگ هستند و دارند نافرمانی مدنی می‌کنند. استارت‌آپ‌ها حس می‌کنند اشکالی ندارد قوانین را رعایت نکنند چون با حریف‌هایی غول‌پیکر طرف‌اند؛ داوود هستند که با فلاخن به جالوت سنگ پرت می‌کند. استدلال دیگرشان این است که دانه‌درشت‌ها هم به اندازهٔ خرده‌پاها قانون‌شکنی می‌کنند. همه لایی می‌کشند و فقط احمق‌ها بین خطوط رانندگی می‌کنند. احتمالاً سرمایه‌گذارهای خطرپذیر سیلیکون‌ولی از نتیجهٔ سرمایه‌گذاری روی بنیانگذارهای جوان و بی‌تجربه آگاه‌اند ولی برایشان مهم نیست.
maryhzd
همه چیز این محیط کار جدید، از دکور اجق‌وجق گرفته تا لفاظی‌های «دنیا را عوض کنیم» و افسانهٔ سفر قهرمان و مزایایی که در واقع مزیت نیستند، همه و همه فقط یک هدف دارند: کم کردن هزینهٔ نیروی انسانی به منظور زیاد کردن عایدیِ سرمایه‌گذارها. «ما یک تیم هستیم، نه یک خانواده.» درست مثل بازیکن‌های لیگ برتر بیسبال، یکی از روزهای خدا و بی هیچ هشداری پرتت می‌کنند بیرون. اما ببین، فعلا از آب‌نباتت لذت ببر!
maryhzd
دوباره موضوع ارزش‌گذاری‌ها و ترسم از ناپایداری قیمت‌ها و تجربهٔ دوبارهٔ شکست بازار سهام را پیش می‌کشم. تَد می‌گوید «توی وال‌استریت یه مثل قدیمی هست که می‌گه “وقتی اردک‌ها صدا می‌دن، براشون غذا بریز.” شنیده بودی؟ توی دههٔ ۹۰ سرمایه‌گذارا برای خرید هر چی که آخرِ اسمش دات‌کام داشت صف می‌کشیدن. خب، ما هم همین کارو براشون می‌کردیم. کار ما این نیست که آدما رو از خرید منصرف کنیم. ما باید همون کاری رو بکنیم که آدما می‌خوان. کار ما غذا دادن به اردک‌هاست. الانم اردک‌ها حسابی گشنه‌ن.»
maryhzd
اوبر راننده‌ها را نه کارمند، که پیمانکارهایی مستقل می‌داند و با این کار هزینه‌اش را پایین می‌آورد. اوبر اصرار دارد که ترجیح راننده‌ها هم همین است چون این‌طوری آزادترند. اوبر و سایر بازیگران «اقتصاد شراکتی» دارند شکل جدیدی از نظام ارباب‌رعیتی می‌سازند، طبقهٔ فرودستِ شبه‌کارکنانی که با دستمزد کم و بدون مزایا کار می‌کنند. رابرت رایش ــ وزیر سابق کار ــ در ژوئن ۲۰۱۵ در فیس‌بوک نوشت «این اقتصاد شراکتی چیز چرندی است؛ دارد به اقتصاد شراکت در پس‌مانده‌ها تبدیل می‌شود.»
f.r
هاب‌اسپات در این همایش قابلیت‌ها و محصولات جدیدش را هم به رخ شرکت‌کنندگان می‌کشد، مثلاً قابلیتی دارند که یک کوکیِ ردگیری روی مرورگر بازدیدکنندگان وب‌سایت‌تان قرار می‌دهد و آمار همهٔ صفحاتی را که دیده‌اند در اختیار شما می‌گذارد. حتی قابلیتی دارد که وقتی کسی برای بار دوم از وب‌سایت شما بازدید کند به شما خبر می‌دهد تا بتوانید فوراً با او تماس بگیرید و بگویید «هی، می‌بینم که به وب‌سایت‌مون سر زدی! کمکی از دست من برمیاد؟»
f.r
اما ما بی‌محابا پیش می‌رویم. خودمان را متقاعد می‌کنیم که اتفاق بدی نخواهد افتاد. به خودمان می‌گوییم آن‌قدر مهم نیستیم که کسی بخواهد جاسوسی‌مان را بکند. اگر هم کسی واقعاً بخواهد چنین کاری کند، لابد کسی هست که جلوی آدم‌بدها را بگیرد. می‌شنویم که آدم‌های اداره‌کنندهٔ این خدمات آنلاین خودشان را آدم‌های آرمان‌گرا و پاک‌دستی معرفی می‌کنند که می‌خواهند دنیا را جای بهتری کنند. حتی اگر حرف‌شان را باور نکنیم، می‌دانیم از نظر مالی به نفع‌شان است از ما جاسوسی نکنند. مجبور نیستند آدم‌های خوب یا درستکار یا قانون‌مندی باشند. کافی است از پول بدشان نیاید. بدون اعتمادِ مردم نمی‌توانند پول دربیاورند. طمع خودشان ضامن صداقت‌شان است. دست‌کم روی کاغذ که این‌طور است. پس خیال می‌کنیم امنیت داریم. خیال می‌کنیم آدم‌های کسب‌وکارهای خدمات آنلاین فضولی‌مان را نمی‌کنند. من هم قبلاً همین فکر را می‌کردم. اما دیگر اعتماد ندارم.
maryhzd
دوئر از دانشگاه رایس مدرک مهندسی برق گرفته و از دانشگاه هاروارد مدرک ام‌بی‌ای. به نظر من وقتی سرمایه‌گذاری روی استارت‌آپ‌ها مستلزم توانِ فهمیدنِ فناوری بود کسی به پای دوئر نمی‌رسید. اما وقتی سیلیکون‌ولی سراغ شبکه‌های اجتماعی، عکس‌های بزک‌شده و بازی‌های نوجوانانه رفت، دوئر دست‌وپایش را گم کرد و دنبال مد روز راه افتاد.
maryhzd
به‌جز چیزهای بامزه، باید افسانه‌ای هم سر هم کنی تا کار را معنی‌دار جلوه بدهی. ظاهراً برای نسل هزاره پول چندان مهم نیست اما حس مأموریت انگیزهٔ زیادی به آن‌ها می‌دهد. پس مأموریتی برایشان تعیین می‌کنی. به کارکنانت می‌گویی خیلی خاص هستند و شانس‌شان گفته که توانسته‌اند این‌جا باشند. می‌گویی این‌جا استخدام شدن از پذیرفته شدن در دانشگاه هاروارد هم سخت‌تر است و آن‌ها به‌خاطر قدرت خارق‌العاده‌شان انتخاب شده‌اند تا در مأموریتی بسیار مهم برای تغییر دنیا سهمی داشته باشند. شرکت را به تیم تبدیل می‌کنی و برای این تیم رنگ و نمادی انتخاب می‌کنی. به همه کلاه و تی‌شرت می‌دهی. مرام‌نامهٔ فرهنگی سرِ هم می‌کنی و دم از ایجاد شرکتی می‌زنی که همه عاشقش باشند. بعد هم منظرهٔ پولدار شدن را پیش چشم‌شان نقاشی می‌کنی.
maryhzd
«دیگه کسی به‌خاطر تولید فناوریِ عالی چیزی گیرش نمیاد. مهم مدل کسب‌وکاره. بازار بهت پول می‌ده تا شرکتی بسازی که سریع رشد کنه. سریع گنده شدن یعنی همه چیز. لازم نیست سودآور باشی، فقط گنده شو.»
maryhzd
باورم نمی‌شود. مردها و زن‌هایی که لابد انسان‌هایی کاملاً عاقل و بالغ هستند در جلسات‌شان می‌نشینند و با یک خرس عروسکی حرف می‌زنند. من دارم با این آدم‌ها کار می‌کنم. نه، بدتر! برای این آدم‌ها کار می‌کنم! در نیوزویک برای جان میچم کار می‌کردم که به‌خاطر نوشتن زندگی‌نامهٔ اندرو جکسون جایزهٔ پولیتزر گرفته. این‌جا برای کسی کار می‌کنم که با خودش خرس عروسکی سرِ کار می‌آورد و این کارش را نوآوری مدیریتی می‌داند.
maryhzd
غلبه بر ترس! نمی‌دانم این آدم‌ها دقیقاً از چه می‌ترسند. بازاریاب‌ها فکر می‌کنند دنیا پر از ترس‌هایی است که باید بر آن‌ها غلبه کرد. شاید از این لفاظی خوش‌شان می‌آید چون کاری می‌کند که بازاریابی و فروش آنلاین شبیه یک ماجرای حماسی و پرابهت به نظر برسد، نه همان شغل خسته‌کننده و روح‌خراشی که واقعاً هست.
maryhzd
خیلی از کارآفرین‌ها هم مثل سرمایه‌گذارها کم‌تجربه‌اند. بعضی‌ها سرمایه جذب می‌کنند بی این‌که بدانند می‌خواهند چه محصول یا خدمتی ارائه کنند. خیلی از آن‌ها هرگز شرکتی را نچرخانده‌اند. بعضی‌شان اصلاً تا حالا کار نکرده‌اند. به‌علاوهٔ همهٔ این‌ها، خیلی‌هایشان چندش‌آورند. صنعت فناوری قبلاً دست مهندس‌ها و کارشناسان ارشد مدیریت اجرایی بود؛ اما حالا پر شده از جوان‌های قالتاق، جوانک‌هایی (تقریباً همه هم مرد هستند) که فیلم سینمایی شبکه‌ی‌اجتماعی و تصویر دروغگو و شیاد و نامرد مارک زاکربرگ را دیده‌اند و از سینما که بیرون آمده‌اند تصمیم گرفته‌اند شبیه او شوند.
maryhzd
ترس برم داشته که نکند همان کابوس را دوباره تجربه کنیم. آن زمان گزارشگر فناوری فوربس بودم. سال‌ها دربارهٔ کسب‌وکار نوشته بودم و روش‌های سنتی ارزش‌گذاری شرکت‌ها را یاد گرفته بودم. در دورهٔ حباب، احساس می‌کردم آدم سالمی هستم که به تیمارستان فرستاده شده. معادلات اقتصادی این شرکت‌ها بی‌معنی بود. ارزش‌گذاری‌شان کاملاً غیرمنطقی بود. من تنها کسی نبودم که این‌طور فکر می‌کرد. با این حال بازار سهام هر روز بالا و بالاتر می‌رفت. شارلاتان‌ها داشتند پولدار می‌شدند و من درجا می‌زدم. روزنامه‌نگاریِ فناوری در دورهٔ رشد سریع فناوری خیلی دشوار است. هر روز با آدم‌هایی صحبت می‌کنی که باهوش‌تر از تو به نظر نمی‌رسند ـ‌بعضی‌شان هم اصلاً باهوش نیستندــ اما پول پارو می‌کنند در حالی که تو پشت میزت نشسته‌ای و به زحمت از پس قسط و قبض‌هایت برمی‌آیی. نمی‌دانستم باید خشمگین باشم یا حسادت کنم. در نهایت کمی از هر دو حس را داشتم.
maryhzd
یک‌جورهایی دلم برایش می‌سوزد، هر چند این منم که اخراج می‌شوم. می‌گویم درک می‌کنم. بالاخره خبرنگار کسب‌وکار هستم دیگر. دربارهٔ همین چیزها می‌نویسم؛ فناوری‌های نوین کسب‌وکار شرکت‌های قدیمی را زمین می‌زنند و آن‌ها هم به سراشیبی می‌افتند و کارکنان‌شان را تعدیل می‌کنند. من هم اگر رئیس مجله‌ای بودم که زیان می‌داد، سعی می‌کردم هزینه‌ها را کم کنم. من هم آدم‌های مسن و گران‌قیمت را کنار می‌گذاشتم و جوانک‌های تشنهٔ پیشرفت را استخدام می‌کردم. منطقی است.
maryhzd
تایمز فهمید نویسندهٔ وبلاگ «استیو جابز قلابی» کیست و موضوع را به رویم آورد. من هم همه چیز را اعتراف کردم. همه جا حرف من بود، از نیویورک تایمز گرفته تا دِر اِشپیگل آلمان و اِل موندوی اسپانیا. برای سخنرانی در همایش‌ها دعوتم می‌کردند. بعد در نیوزویک استخدام شدم، که باعث شد دعوت‌ها بیشتر هم بشوند. مدام در برنامه‌های تلویزیونی شرکت می‌کردم و در فاکس بیزینس و سی‌ان‌بی‌سی و الجزیره تز می‌دادم. رمانی دربارهٔ استیو جابز قلابی منتشر کردم و حقوقش را به یک شرکت فیلمسازی هالیوودی فروختم. به این ترتیب، گذارم به لس‌آنجلس افتاد و در حالی که هنوز در نیوزویک کار می‌کردم، شروع به ساختن برنامه‌ای کمدی برای شبکه‌های تلویزیونی خصوصی کردم.
Zeinab J
شرح وظایف مبهمی داشتم، تصور می‌کردم قرار است برای وبلاگ هاب‌اسپات مطلب بنویسم، به مدیران ارشد دربارهٔ راهبرد رسانه‌ای مشاوره بدهم، سخنرانی‌های مدیرعامل را بنویسم و در همایش‌های مختلف به‌عنوان سفیر برند هاب‌اسپات حضور داشته باشم.
Zeinab J
روی کاغذ، کرانیوم من را استخدام کرده اما تصمیم اصلی را بنیانگذاران هاب‌اسپات گرفتند: برایان هالیگانِ مدیرعامل و دارمِش شاه که مدیر ارشد فناوری‌ست. هالیگان و شاه من را پیدا نکردند؛ من آن‌ها را پیدا کردم. هاب‌اسپات را از روی آگهی استخدامی در سایت لینکدین پیدا کردم، دو بار مصاحبه رفتم و در نهایت با هالیگان و شاه دیدار کردم که شغل «همکار بازاریابی» را به من پیشنهاد دادند. عنوان شغلیِ عجیب اما خوشایندی بود که طنینی شبه‌دانشگاهی داشت و نشان می‌داد قرار است به‌نوعی عالیجناب خاکستری‌پوشِ شرکت باشم.
Zeinab J

حجم

۴۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

حجم

۴۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان