بریدههایی از کتاب مصائب من در حباب استارت آپ
۴٫۳
(۲۳)
بیشتر کتابهای غربی دربارهٔ کسبوکار و سیلیکونولی میکوشند رمزورازهای موفقیت را به فرمولها و مسیرهای قابلتکرار تبدیل کنند. این آثار همجهت با جریان آب شنا میکنند. از کسبوکارها بت میسازند و آدمها را اسطوره جلوه میدهند. تجربههای شخصی را بهعنوان سبک مدیریت و رهبری تجویز میکنند. از کارهای نویسندگانشان درس اخلاقی و کسبوکاری استخراج میکنند و با محتوای کتاب دورهٔ آموزشی برگزار میکنند.
maryhzd
آنچه مسئله را پیچیدهتر میکند این است که سیلیکونولی امروزه نوع خاصی از آدمها را جذب میکند: جوان، مذکر، بیاخلاق، شاید نه به شرارت پاتریک بِیتمن ــ قاتل زنجیرهای ضدقهرمان فیلم روانیِ آمریکایی که کار تأمین سرمایه میکرد ــ اما از همان قماش. آدمهایی که زمانی به امید پولدار شدن به والاستریت میرفتند حالا به سنفرانسیسکو میروند، جایی که سرمایهگذارهای خطرپذیر میلیونها دلار دستشان میدهند و میگویند بدترین عملکرد ممکن را نشان بده. سارا لیسی ـدبیر وبلاگ فناوریِ پاندو ــ سال ۲۰۱۴ در مقالهای که در سیلیکونولی پرخواننده و دستبهدست شد، نوشت «در اکثر قریب به اتفاق موارد، سرمایهگذارهای خطرپذیر دارند روی آدمهای عوضی سرمایهگذاری میکنند.»
maryhzd
زل زدن به این آشفتهبازار شبیه نگاه کردن به گودال موردور است. چقدر روح سردرگم! این ماشینفروشهای شیکپوش، آدمهایی که تحمیل و اغوا بخش جداییناپذیر شغلشان است و زندگیشان حول عددهایشان میچرخد. هر ماه، هر فصل، هر سال: بفروش، بفروش، بفروش! همینها هستند که اینترنت ـیکی از شگفتانگیزترین و عمیقترین ابداعات تاریخ بشرــ را اشغال کردند و با تبلیغات به آن گند زدند و تبدیلش کردند به راهی برای فروش. عجیب نیست که این زامبیها بخواهند سالی یک هفته در سنفرانسیسکو از کارشان فاصله بگیرند و خودشان را ببندند به داروهای دیپاک چوپرا و شاید یک بست کوکائین و یک روسپی کانادایی تا دستکم لذتی هم برده باشند.
maryhzd
در «جهان از نگاه استارتآپها» اگر شرکتهای فناور زیرآبی میروند، حتماً مصلحت بزرگتری در کار است. بنیانگذارانِ این استارتآپها مثل گوردون گکو یا برنی مِیداف حریص و طماع نیستند، بلکه رُزا پارکس و مارتین لوتر کینگ هستند و دارند نافرمانی مدنی میکنند. استارتآپها حس میکنند اشکالی ندارد قوانین را رعایت نکنند چون با حریفهایی غولپیکر طرفاند؛ داوود هستند که با فلاخن به جالوت سنگ پرت میکند. استدلال دیگرشان این است که دانهدرشتها هم به اندازهٔ خردهپاها قانونشکنی میکنند. همه لایی میکشند و فقط احمقها بین خطوط رانندگی میکنند.
احتمالاً سرمایهگذارهای خطرپذیر سیلیکونولی از نتیجهٔ سرمایهگذاری روی بنیانگذارهای جوان و بیتجربه آگاهاند ولی برایشان مهم نیست.
maryhzd
یکجورهایی دلم برایش میسوزد، هر چند این منم که اخراج میشوم. میگویم درک میکنم. بالاخره خبرنگار کسبوکار هستم دیگر. دربارهٔ همین چیزها مینویسم؛ فناوریهای نوین کسبوکار شرکتهای قدیمی را زمین میزنند و آنها هم به سراشیبی میافتند و کارکنانشان را تعدیل میکنند. من هم اگر رئیس مجلهای بودم که زیان میداد، سعی میکردم هزینهها را کم کنم. من هم آدمهای مسن و گرانقیمت را کنار میگذاشتم و جوانکهای تشنهٔ پیشرفت را استخدام میکردم. منطقی است.
maryhzd
ترس برم داشته که نکند همان کابوس را دوباره تجربه کنیم. آن زمان گزارشگر فناوری فوربس بودم. سالها دربارهٔ کسبوکار نوشته بودم و روشهای سنتی ارزشگذاری شرکتها را یاد گرفته بودم. در دورهٔ حباب، احساس میکردم آدم سالمی هستم که به تیمارستان فرستاده شده. معادلات اقتصادی این شرکتها بیمعنی بود. ارزشگذاریشان کاملاً غیرمنطقی بود. من تنها کسی نبودم که اینطور فکر میکرد. با این حال بازار سهام هر روز بالا و بالاتر میرفت. شارلاتانها داشتند پولدار میشدند و من درجا میزدم. روزنامهنگاریِ فناوری در دورهٔ رشد سریع فناوری خیلی دشوار است. هر روز با آدمهایی صحبت میکنی که باهوشتر از تو به نظر نمیرسند ـبعضیشان هم اصلاً باهوش نیستندــ اما پول پارو میکنند در حالی که تو پشت میزت نشستهای و به زحمت از پس قسط و قبضهایت برمیآیی. نمیدانستم باید خشمگین باشم یا حسادت کنم. در نهایت کمی از هر دو حس را داشتم.
maryhzd
خیلی از کارآفرینها هم مثل سرمایهگذارها کمتجربهاند. بعضیها سرمایه جذب میکنند بی اینکه بدانند میخواهند چه محصول یا خدمتی ارائه کنند. خیلی از آنها هرگز شرکتی را نچرخاندهاند. بعضیشان اصلاً تا حالا کار نکردهاند. بهعلاوهٔ همهٔ اینها، خیلیهایشان چندشآورند. صنعت فناوری قبلاً دست مهندسها و کارشناسان ارشد مدیریت اجرایی بود؛ اما حالا پر شده از جوانهای قالتاق، جوانکهایی (تقریباً همه هم مرد هستند) که فیلم سینمایی شبکهیاجتماعی و تصویر دروغگو و شیاد و نامرد مارک زاکربرگ را دیدهاند و از سینما که بیرون آمدهاند تصمیم گرفتهاند شبیه او شوند.
maryhzd
غلبه بر ترس! نمیدانم این آدمها دقیقاً از چه میترسند. بازاریابها فکر میکنند دنیا پر از ترسهایی است که باید بر آنها غلبه کرد. شاید از این لفاظی خوششان میآید چون کاری میکند که بازاریابی و فروش آنلاین شبیه یک ماجرای حماسی و پرابهت به نظر برسد، نه همان شغل خستهکننده و روحخراشی که واقعاً هست.
maryhzd
باورم نمیشود. مردها و زنهایی که لابد انسانهایی کاملاً عاقل و بالغ هستند در جلساتشان مینشینند و با یک خرس عروسکی حرف میزنند. من دارم با این آدمها کار میکنم. نه، بدتر! برای این آدمها کار میکنم! در نیوزویک برای جان میچم کار میکردم که بهخاطر نوشتن زندگینامهٔ اندرو جکسون جایزهٔ پولیتزر گرفته. اینجا برای کسی کار میکنم که با خودش خرس عروسکی سرِ کار میآورد و این کارش را نوآوری مدیریتی میداند.
maryhzd
«دیگه کسی بهخاطر تولید فناوریِ عالی چیزی گیرش نمیاد. مهم مدل کسبوکاره. بازار بهت پول میده تا شرکتی بسازی که سریع رشد کنه. سریع گنده شدن یعنی همه چیز. لازم نیست سودآور باشی، فقط گنده شو.»
maryhzd
بهجز چیزهای بامزه، باید افسانهای هم سر هم کنی تا کار را معنیدار جلوه بدهی. ظاهراً برای نسل هزاره پول چندان مهم نیست اما حس مأموریت انگیزهٔ زیادی به آنها میدهد. پس مأموریتی برایشان تعیین میکنی. به کارکنانت میگویی خیلی خاص هستند و شانسشان گفته که توانستهاند اینجا باشند. میگویی اینجا استخدام شدن از پذیرفته شدن در دانشگاه هاروارد هم سختتر است و آنها بهخاطر قدرت خارقالعادهشان انتخاب شدهاند تا در مأموریتی بسیار مهم برای تغییر دنیا سهمی داشته باشند. شرکت را به تیم تبدیل میکنی و برای این تیم رنگ و نمادی انتخاب میکنی. به همه کلاه و تیشرت میدهی. مرامنامهٔ فرهنگی سرِ هم میکنی و دم از ایجاد شرکتی میزنی که همه عاشقش باشند. بعد هم منظرهٔ پولدار شدن را پیش چشمشان نقاشی میکنی.
maryhzd
دوئر از دانشگاه رایس مدرک مهندسی برق گرفته و از دانشگاه هاروارد مدرک امبیای. به نظر من وقتی سرمایهگذاری روی استارتآپها مستلزم توانِ فهمیدنِ فناوری بود کسی به پای دوئر نمیرسید. اما وقتی سیلیکونولی سراغ شبکههای اجتماعی، عکسهای بزکشده و بازیهای نوجوانانه رفت، دوئر دستوپایش را گم کرد و دنبال مد روز راه افتاد.
maryhzd
اما ما بیمحابا پیش میرویم. خودمان را متقاعد میکنیم که اتفاق بدی نخواهد افتاد. به خودمان میگوییم آنقدر مهم نیستیم که کسی بخواهد جاسوسیمان را بکند. اگر هم کسی واقعاً بخواهد چنین کاری کند، لابد کسی هست که جلوی آدمبدها را بگیرد. میشنویم که آدمهای ادارهکنندهٔ این خدمات آنلاین خودشان را آدمهای آرمانگرا و پاکدستی معرفی میکنند که میخواهند دنیا را جای
بهتری کنند.
حتی اگر حرفشان را باور نکنیم، میدانیم از نظر مالی به نفعشان است از ما جاسوسی نکنند. مجبور نیستند آدمهای خوب یا درستکار یا قانونمندی باشند. کافی است از پول بدشان نیاید. بدون اعتمادِ مردم نمیتوانند پول دربیاورند. طمع خودشان ضامن صداقتشان است. دستکم روی کاغذ که اینطور است.
پس خیال میکنیم امنیت داریم. خیال میکنیم آدمهای کسبوکارهای خدمات آنلاین فضولیمان را نمیکنند. من هم قبلاً همین فکر را میکردم. اما دیگر اعتماد ندارم.
maryhzd
هاباسپات در این همایش قابلیتها و محصولات جدیدش را هم به رخ شرکتکنندگان میکشد، مثلاً قابلیتی دارند که یک کوکیِ ردگیری روی مرورگر بازدیدکنندگان وبسایتتان قرار میدهد و آمار همهٔ صفحاتی را که دیدهاند در اختیار شما میگذارد. حتی قابلیتی دارد که وقتی کسی برای بار دوم از وبسایت شما بازدید کند به شما خبر میدهد تا بتوانید فوراً با او تماس بگیرید و بگویید «هی، میبینم که به وبسایتمون سر زدی! کمکی از دست من برمیاد؟»
f.r
اوبر رانندهها را نه کارمند، که پیمانکارهایی مستقل میداند و با این کار هزینهاش را پایین میآورد. اوبر اصرار دارد که ترجیح رانندهها هم همین است چون اینطوری آزادترند. اوبر و سایر بازیگران «اقتصاد شراکتی» دارند شکل جدیدی از نظام اربابرعیتی میسازند، طبقهٔ فرودستِ شبهکارکنانی که با دستمزد کم و بدون مزایا کار میکنند. رابرت رایش ــ وزیر سابق کار ــ در ژوئن ۲۰۱۵ در فیسبوک نوشت «این اقتصاد شراکتی چیز چرندی است؛ دارد به اقتصاد شراکت در پسماندهها تبدیل میشود.»
f.r
روزنامهنگارها گاهی به غیرخبرنگارها میگویند غیرنظامی. گاهی هم سیاهیلشکر یا آدم معمولی.
حالا کمکم میفهمم نوشتن دربارهٔ آدمهای معمولی یک چیز است و کار کردن بین آنها چیزی دیگر. ظاهراً این فرایند بازآفرینیِ خود از آن چیزی که فکر میکردم سختتر است.
maryhzd
وقتی وارد هاباسپات شدم فکرهای مشعشعی برای خلق نوع جدیدی از روزنامهنگاری شرکتی در سر داشتم. میخواستم سخنرانی کنم و کتاب بنویسم و مرشد بازاریابی و سفیر برند کلهگندهای بشوم. اما حالا با پنجاه و دو سال سن مطالب سرنخساز مینویسم. نوشتن مطلب سرنخساز پایینترین سطحِ ممکن در دنیای مطبوعات است، یک پله پایینتر از نوشتن متن کاتالوگ لباس. کار گِل است.
maryhzd
آدمهای هاباسپات واقعاً شبیه یک قبیلهٔ عجیباند. تازه، قبیلههای مشابه دیگری هم دارند از گوشهوکنار سبز میشوند. نوع جدیدی از محیط کار پدید آمده، با مرامنامههای فرهنگی و جشنهای پرریختوپاش و لفاظیهایی دربارهٔ بهتر کردن دنیا.
maryhzd
این آدمها میخواهند دنیا را جای بهتری کنند. بهترش هم میکنند اما برای خودشان.
R Kolahi
ضربالمثلی در سیلیکونولی هست که میگوید کاربران خدماتِ آنلاین مشتری نیستند. ما کاربرها محصول هستیم. از دید شرکتهای سیلیکونولی، تنها فلسفهٔ وجودی ما این است که دستهدسته به تبلیغکنندهها فروخته شویم. نباید از این شرکتها انتظار داشته باشیم مراقبمان باشند.
R Kolahi
طبق پژوهشی که پِیاسکیل ـشرکتِ بررسی اطلاعات حقوق و مزایاــ در سال ۲۰۱۳ انجام داده، کارکنان آمازون بهطور متوسط فقط یک سال آنجا دوام میآورند.
f.r
بسیاری از شرکتهای فناور با کارکنانشان بد رفتار میکنند، با این حال از آنها انتظار دارند وفادار باشند و مثل طرفدارهای دوآتشهٔ تیمهای ورزشی برای کارفرما دل بسوزانند. به کارکنان هاباسپات میگویند نیازهای شرکت مهمتر از نیازهای خودشان است. به قول دارمِش در مرامنامهٔ فرهنگی که زیرعنوان «خلق شرکتی که عاشقش باشیم» را یدک میکشد، «تیم > فرد». اصلاً کی عاشق یک شرکت میشود؟ آن هم وقتی آن شرکت بگوید «ما یک خانواده نیستیم»؟ اما این نسل هزاره که با لباسهای نارنجی و کفشهای نارنجی در دفترهای هاباسپات میچرخند از هاباسپات خوششان نمیآید؛ عاشقش هستند. هاباسپات تیمشان است. اصلاً هم برایشان مهم نیست که تیمشان ذرهای احساس وفاداری به آنها ندارد.
f.r
در «جهان از نگاه استارتآپها» اگر شرکتهای فناور زیرآبی میروند، حتماً مصلحت بزرگتری در کار است. بنیانگذارانِ این استارتآپها مثل گوردون گکو یا برنی مِیداف حریص و طماع نیستند، بلکه رُزا پارکس و مارتین لوتر کینگ هستند و دارند نافرمانی مدنی میکنند. استارتآپها حس میکنند اشکالی ندارد قوانین را رعایت نکنند چون با حریفهایی غولپیکر طرفاند؛ داوود هستند که با فلاخن به جالوت سنگ پرت میکند. استدلال دیگرشان این است که دانهدرشتها هم به اندازهٔ خردهپاها قانونشکنی میکنند. همه لایی میکشند و فقط احمقها بین خطوط رانندگی میکنند.
f.r
جملهٔ قدیمی دبلیو. سی. فیلدز که میگوید «اگر درخششت چشمشان را نمیگیرد، با پرتوپلا خیرهشان کن»
کاربر ۵۱۴۷۱۵۶
دنیای استارتآپی بهخاطر گفتمان خاص و قصههای درونسازمانی منحصر به خودش، اندکاندک از فضای کلی جامعه و محیطهای کاری دیگر جدا میماند و میتواند بهتدریج به جزیرهای دورافتاده بدل شود که بیرون از اینجا و اکنونِ زندگیِ بقیهٔ مردم ایستاده است. سبک زندگیِ بعضی شرکتهای فناور بیشتر از آنکه به فرهنگ، زبان و سلیقهٔ عمومی سرزمینی که در آن واقع شدهاند مربوط باشد، شبیه همقطاران خودشان در سراسر دنیاست. بعضی از این کسبوکارهای نوپا کمکم ادبیاتی درونگروهی تولید و تثبیت میکنند و نظام رفتاری و الگو و طرح زندگی مستقلی برای خودشان میسازند که گفتوگو و تعامل با بدنهٔ جامعه را برایشان سخت میکند و مرز دنیای درونی و بیرونیشان پررنگ میشود.
Zeinab J
دنیل لاینز کهنهروزنامهنگاری است که بعد از حدود دو دهه فعالیت در بخش کسبوکار و فناوریِ نشریهٔ نیوزویک صبح روزی معمولی با یک تلفن ساده عذرش را میخواهند و ناگهان بیکار میشود. لاینز برای تأمین مخارج زندگی، نیازمند کار و حقوق ثابت است، پس به مدد شهرتی که بهخاطر گزارشها و مطالب وبلاگ پربازدیدش به دست آورده، به هاباسپات، از استارتآپهای پرهیاهوی سیلیکونولی، میپیوندد تا در پنجاه و یک سالگی با عنوان «همکار بازاریابی» بین دهها جوانی مشغول کار شود که تیشرتهایی رنگارنگ با لوگوی شرکت به تن دارند. روزنامهنگار باسابقهٔ نیوزویک مجبور میشود با افرادی بدون سابقهٔ کاری و به قول خودش «یک مشت بچهمدرسهای حوزهٔ فناوری و استارتآپ» همکاری کند.
Zeinab J
تأثیرگذاری، جریانسازی و ماندگاری سه اصل بنیادین تفکر کالتی است و بیشتر استارتآپها هم همین انتظار را از کارکنانشان دارند: با تلاش بیوقفه بر مشتری تأثیر بگذارند، با ایجاد ارتباط عاطفی مرزهای دادوستد را به دل و جان مشتری بکشانند و با جریانسازی، آنها را به پرداخت پول متقاعد کنند.
Zeinab J
میگویند فناوری، کسبوکار را دموکراتیزه میکند. به این معنا که با ظهور و پیشرفت فناوریهای کامپیوتری و اینترنتی، راه انداختن کسبوکار، دیگر نیازی به سرمایه و سابقهٔ زیاد ندارد و در انحصار پولوپارتیدارها نیست. هر کسی ایدهای، تیمی و اندکسرمایهای یا اندکتوان جذب سرمایهای داشته باشد، میتواند با یک لپتاپ کسبوکار راه بیندازد. در دموکراسی استارتآپها، بازیگرهای کوچک چابک، بازار دیکتاتورها را خراب میکنند و بازاری نو میسازند.
Zeinab J
کلمهٔ disrupt که در این کتاب بر آن تأکید شده معنایی دووجهی را القا میکند برای اشارهٔ همزمان به کسبوکارها و آدمهایی که زیر فشار فناوری نابود شدهاند. راویِ قصه یکی از همین آدمهاست که تصمیم گرفته بهجای مقابله با موج تخریبگر استارتآپها، سوار آن شود و خودش را از نو بسازد.
Zeinab J
بخشی از من هنوز باورش نمیشود خودم را تا اینجا رسانده باشم. نُه ماه پیش بدون هیچ تشریفاتی از کارم در مجلهٔ نیوزویکِ نیویورک برکنار شدم. میترسیدم دیگر هیچ وقت کار پیدا نکنم. اما حالا قرار است نیروی بازاریابیِ یکی از بهترین استارتآپهای فناور ساحل شرقی آمریکا شوم. فقط یک مشکل جزئی وجود دارد: هیچ سررشتهای از بازاریابی ندارم. موقع مصاحبه، این موضوع چندان مهم به نظر نمیرسید اما الان که وقت کار شده کمی دودل شدهام.
یادم میآید هاباسپات از جذب من ذوقزده به نظر میرسید و از این یادآوری کمی قوت قلب میگیرم.
Zeinab J
حجم
۴۹۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
حجم
۴۹۰٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
قیمت:
۱۴۹,۰۰۰
تومان