کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم
معرفی کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم
کتاب ما اینجا نیستیم تا نظاره گر باشیم نوشته لیندا صرصور است که با ترجمه فاطمه اردستانی منتشر شده است. این کتاب داستان مبارزات زنی است که نمونه یک رهبر موفق برای مبارزات است.
درباره کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم
لیندا صرصور متولد ۱۹۸۰ است. او کنشگر ترقیخواه مسلمان فلسطینی آمریکایی و ادارهکنندهٔ سابق انجمن عرب آمریکایی نیویورک است. لیندا صرصور بیباک، باهوش و غیرقابلپیشبینی است؛ ترکیبی از صفاتی که الهامبخش آدمهای مختلف بوده است.
این کتاب شما را به زندگی دختری به نام لیندا میبرد، دختری فلسطینیالاصل که در بروکلین به دنیا آمده است و بزرگ شده است. او در زندگیاش به عنوان یک فعال حقوق زنان و ضد نژادپرستی بسیار مشهور است و همواره روزنامههای راست افراطی به او حمله میکردند. او ایستادگی کرد و به عنوان یک زن تاثیرگذار شناخته شد. کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم به شما کمک میکند یاد چگونه یک کنشگر اجتماعی شجاع باشید و بتوانید برای خواستههایتان تلاش کنید و در جهان برای برابری مبارزه کنید.
خواندن کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام فعالان اجتماعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ما اینجا نیستیم تا نظارهگر باشیم
روزی که به دنیا آمدم، پدرم بسیار خوشحال، اما مادرم نگران بود. مادرم آرزو داشت پسردار شود چون مادر خودش در البیره، واقع در کرانهٔ باختری فلسطین، این باور را در ذهن او حک کرده بود که وظیفهٔ اول هر زنی نسبت به همسرش به دنیا آوردن یک فرزند پسر است. مادربزرگم، سیتی سارا، به دختر تازهعروسش یادآوری کرده بود که مردهای عرب همیشه رویای روزی را در سر میپرورانند که ابو (پدر) به همراه نام فرزند پسرشان خوانده شود. وقتی خبر دختر بودن من به فلسطین رسید، سیتی سارا همان لحظه تماس گرفت و مادرم را نصیحت کرد که سریعاً دوباره بچهدار شود. او هشدار داده بود: «مردهایی که زن اولشون پسردار نشه، زن دوم میگیرن.» مادرم مطمئن بود پدرم حتی با اینکه خداوند اجازهٔ گرفتن یک تا چهار همسر را به مردها داده است، چنین طرز فکری ندارد؛ بااینحال حرفهای سیتی سارا روی شانهاش سنگینی میکرد و هیجان به دنیا آمدن من را برایش دشوار کرده بود.
مادرم به حرفهایی که در ذهنش میگذشت اهمیتی نمیداد چون پدر بهوضوح از به دنیا آمدن من شادمان بود. از آن روز به بعد او خودش را ابو لیندا معرفی میکرد. حتی وقتی در طول ده سال چهار دختر دیگر و بعد از آن پسری به دنیا آمد هنوز هم باافتخار نام من را صدا میزد. حتی وقتی چهارساله بودم و او مغازهٔ خواربارفروشی خودش را در منطقهای از بروکلین که ساکنان آن عموماً لاتین و سیاهپوست بودند باز کرد، اعلام کرد نام مغازهاش را فودسنتر آمریکایی و اسپانیایی لیندا صرصور میگذارد. دوستانش که روی پلههای مقابل خانهمان نشسته و مشغول خوردن قهوهترک بودند، سعی کردند پدرم را قانع کنند که تا زمان به دنیا آمدن پسرش صبر کند و نام او را روی سایبان زرد و قرمز ورودی بگذارد اما پدرم دلیلی برای این کار نمیدید. او میگفت: «چرا باید صبر کنم؟ لیندا همهچیز منه. چرا نباید داشتن اون رو بهاندازهٔ داشتن یه پسر جشن بگیرم؟» و البته در طول سیوپنج سال آینده نام من روی سایهبان آن مغازه واقع در بین خیابان تروی۶ و خیابان مونتگومری در محلهٔ کران هایتس به چشم میخورد. حالا وقتی مادرم این داستان را تعریف میکند، پاسخهای پدر خیلی بهدوراز انتظارمان نیست. پدرم همیشه روش خودش را داشت. سومین پسر از میان چهار پسر یک رانندهٔ تاکسی و همسرش که اهل یکی از روستاهای البیره بودند، نخستین نفسهایش را زمانی کشید که از اشغال فلسطین توسط اسرائیل و اعلام استقلالش در طول جنگ عرب - اسرائیل در سال ۱۹۸۴، درست چهار ماه گذشته بود. کرانهٔ باختری که آن زمان تحتکنترل اردن بود، در فاصلهٔ یکساعتی شمال اورشلیمی بود که بهشدت بر سر آن مشاجره بود و به دونیمه شرقی و غربی تقسیم شده بود و عربها و یهودها را از هم جدا کرده بود.
حجم
۲۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
نظرات کاربران
بسیار از جسارت و قدرت این زن لذت بردم و درود میفرستم بر زنان و مردانی فارغ از جنس،نژاد، مذهب ،قوم که برای جهانی بهتر تلاش و فداکاری میکنند
لیندا در مغازۀ اغذیهفروشی پدرش معنای واقعی درهمتنیدگی و تظاهرات در خیابانهای واشنگتن دیسی را آموخت. او بهعنوان دخترِ یک مهاجر فلسطینی نمایانگر چیزی است که آن را یافتن صدای افراد و استفاده از آن برای خیرخواهی دیگران مینامند. ما لیندا