کتاب کافه ژپتو
معرفی کتاب کافه ژپتو
کتاب کافه ژپتو داستانی جذاب از نغمه نائینی است که در انتشارات سخن به چاپ رسیده است. این داستان ماجرای زندگی مهتا است که در شرف ازدواج است اما با یک تصادف، همه چیز زندگیاش، تغییر میکند.
درباره کتاب کافه ژپتو
نغمه نائینی در کتاب کافه ژپتو داستان مهتا را برای مخاطبانش روایت میکند. مهتا، دختری شاد و بی خیال، از خانوادهای ثروتمند است. دغدغه این روزهای او، فراهم کردن مقدمات جشن ازدواجش است و همه چیز خوب پیش میرود الا اینکه بعضی خاطرات کمرنگ گذشته به او هجوم میآورند. وقتی و فرصتی تا روز ازدواج مهتا باقی نمانده است اما یک تصادف، همه چیز را در زندگی او تحت تاثیر قرار میدهد. تصادفی که سبب میشود او برای برگشت به زندگی به شدت تلاش و تقلا کند.
کافه ژپتو داستانی فانتزی و عاشقانهای لطیف است. مخاطبان با برگشت به عقب در داستان از رازهایی باخبر میشوند که کتاب را برایشان جذابتر میکند. داستان این کتاب، داستانی است که نگاهی متفاوت به زندگی دارد و فرصتی در اختیار خوانندهاش قرار میدهد: فرصتی برای اینکه زندگی کند، آدمهای خوب و بد دور و برش را بشناسد و عاشقی را تجربه کند.
کتاب کافه ژپتو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کافه ژپتو کتابی است برای تمام طرفداران داستانهای ایرانی و کسانی که از خواندن یک عاشقانه عمیق و جذاب لذت میبرند.
درباره نشر سخن
نشر سخن، از جمله شناختهشدهترین انتشارات بازار نشر ایران است. این انتشارات در سال ۱۳۶۳، آغاز به کار کرد. پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از تأسیس نشر سخن، این انتشارات در حال حاضر در حوزهی فرهنگ، ادبیات، علوم اجتماعی، علوم انسانی و تاریخ فعالیت میکند. از جمله افتخارات این نشر، کسب عنوان بهترین ناشر سال در سالهای ۱۳۸۶، ۱۳۸۷، ۱۳۸۹، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۲ بوده است. همچنین ۱۲ عنوان کتاب از این انتشارات، بهعنوان کتاب سال شناخته شدهاند. نشر سخن علاوهبر انتشار آثار نغمه نائینی، ناشر آثار نویسندگان جوان دیگری نیز بوده است. هما پوراصفهانی (نویسنده رمانهای قرار نبود، سیگار شکلاتی، توسکا و...)، الناز پاکپور (نویسنده رمانهای قرار نبود، بوی وانیل و...) ازجمله افرادی هستند که آثارشان را به انتشارات سخن سپردهاند.
بخشی از کتاب کافه ژپتو
استرس روبهرو شدن با بچهها و خانوادهام را دارم. در طبقهٔ پنجم، آشنایی نمیبینم. از پرستار، سراغ اتاق ایزوله را میگیرم. راهنماییام میکند. نگران و مردد پیش میروم. بخشی از دیوار اتاق، شیشهای است. از کنار شیشه، به داخل سرک میکشم. بابا و آتیلا با گان و پاپوش استریل در اتاق هستند. قلبم تند میزند از دیدنشان. از دیدن خودم که روی تخت، بیهوش است با چشمهای بسته و همان دستگاهها، لولهها و سیمها!
آتیلا کنار تخت نشسته و خیره به صورت خوابیدهٔ من، دستم را میان دو دست گرفته است. بابا هم مات تخت من مانده و غمگین، لبهایش را روی هم فشار میدهد. غمی که در نگاهش لانه کرده، مال چشمهای همیشه خندان بابا نیست، وقتی هر بار میگفت 'ماه پیشونی بابا' و انگار ستارهباران میشد نینی نگاهش! اشکم میچکد.
آتیلا... مثل کسی که از فراموشی برگشته، لحظه لحظهٔ عاشقیاش پیش چشمهایم جان میگیرد. مردی که ناباور و ساکت، دستم را گرفته، همان است که از اولین دیدار در کافهٔ خیام و سپهر، لبخندش طعم و بوی عسل داشت و شرمنده از غریبیاش با تئاتر میگفت.
برمیگردم به دیوار کنار شیشه تکیه میزنم و چشم میبندم. اشکم میچکد.
- من از همهٔ هنر تئاتر، فقط یهکم پانتومیم بلدم.
دو نفری پشت میز کنار پنجرهٔ کافه ژپتو بودیم. در نگاهش، تخسترین پسربچهٔ زمین، بادبادک قرمز میفرستاد توی آسمان دلم.
- بازی کنم ببینی؟!
سر تکان دادم. در صندلی جابهجا شد و خیره به من، به خودش اشاره کرد. دست روی قلبش گذاشت، بعد مشت کرد و جلوی صورتم انگشتهایش را باز کرد. قلبم به تپش افتاد. لبخند زدم... لبخند زد. به من اشاره کرد. با دو دست، روی سرش تاج خیالی گذاشت و کف دستش را چسباند روی قلبش!
لبخند زد. قلبم بیقراری کرد. لبخند زدم. به خودش اشاره کرد و دست روی قلبش گذاشت. مردد و آرام، دست دراز کرد طرف دست چپم. حلقهٔ فرضی را روی انگشت حلقهام کشید و پسرک تخس چشمهایش نخ بادبادکش پاره شد. برای اولین بار، کف دستش را گذاشت روی پشت دست چپم و بادبادک قرمز، رفت تا خورشید!
این مرد، وجودش از ابتدا، برایم با محبت تعریف شده بود.
- حالتون خوبه خانوم؟!
چشم باز میکنم و برای پرستار سر تکان میدهم. وارد اتاق میشود. دوباره طرف اتاق برمیگردم. آتیلا هم کنار بابا ایستاده و با هم صحبت میکنند.
پس بقیه کجا هستند؟! مامان... شیما، پریسا... فکر میکردم در بیمارستان باشند.
بابا و آتیلا از اتاق خارج میشوند. سریع خم میشوم و با بند کفشم بازی میکنم، اما زیرچشمی حواسم به آنهاست. بابا دست روی شانهٔ آتیلا میگذارد.
- برو کمی استراحت کن، بعد سری به دفتر بزن.
صدای بیحالش، بغضم را شدیدتر میکند.
- شما چی؟ از دیروز همهش سرپا هستید.
- من هستم... اینجا باشم آرومترم.
لحظهای سر بلند میکنم و به دو مرد مهم زندگیام خیره میمانم. به خاطر این دو نفر هم شده، باید زودتر برگردم!
پشت به آنها، به طرف دیگر راهرو میروم تا بروند. باید سراغ پریسا و شیما بروم. هنوز نمیدانم چطور باید خودم را معرفی کنم. چطور دربارهٔ خودم بگویم... چه بگویم که شک نکنند؟ چهکار کنم تا اشکشان دربیاید؟!
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
نظرات کاربران
کتاب با جملهی "این رمان یک اثر اقتباسی و برگردان از رسانهی دیداری به ادبیات داستانی است" شروع میشود، جالب است،نه؟ برای من که همین جمله باعث شد، جذب خواندن کتاب بشوم. "کافه ژپتو"اثری از "نغمه نائینی"از نشر "سخن" داستانِ مهتا
تک تک لحظاتی که این رمان رو میخوندم پر از حس قشنگ بودم همزاد پنداریم با شخصیت های داستان بسیار زیاد بود حس میکنم توی بطن رمان غرق شده بودم تک تک لبخند ها بغض ها گریه ها اشک هام برای این رمان
یک رمان عاشقانه و متفاوت. اینکه بعد از سالها کتابهای ادبی و داستانهای امریکا و روسیه و فرانسه و.. همچین کتابی رو بخونی، حس خوبیه، حس شیرین دوران دبیرستانم زنده شد.. ممنون طاقچه بخاطر ارائه بهترینها😍
این داستان مشابه داستان سریال کره ای چهل و نه روزه. کاش اولش این رو می گفت. از خریدش پشیمون شدم. سوای از قلم خوبی که داره داستان به شدت تکراری و کاملا مشابه کره ای هست. اگه سریال رو
سوژه رمان خوب بود حتی اگر اقتباس یا به قولی؛ کپی باشد... توانایی نویسنده در پرداخت داستان، تحسین برانگیز است ولی بزرگ ترین ایراد این کتاب، حجم بسیار، بسیار بالای آن است. تکرار عاشقانه ها در یک سوم پایانی داستان
من نسخه چاپی این کتاب رو دارم به نظرم خیلی خوب بود. برای خوندن این داستان باید دریچه ی تخیل خودت رو کمی باز بزاری و با شخصیت ها همراه بشی, در آخر من عاشق حامی بودن کاراکتر مرد داستان
(حاوی اسپویل) یه داستان فانتزی و متفاوت با بقیه رمان های ایرانی هست که خواندنش برای علاقه مندان خالی از لطف نیست. در این نوع قصه ها نباید دنبال منطق و دلیل بگردیم اما بهتر بود به این نکته هم اشاره
کافه ژپتو⭕⭕ با توجه به نظرات دوستان تصمیم گرفتم کتاب رو بخونم فکر میکردم با اثری روبرو میشوم که حرفی برای گفتن دارد!! اما کتاب طبل توخالی بیش نبود. سوژه جالب اما پرداخت به آن بسیار مزخرف بود بعضی قسمت ها پر از تناقض بود تمثیل
دویست صفحه شو خوندم و جذبم نکرد، نسبت به نظراتی که قبل از خرید کتاب، خونده بودم انتظار بیشتری از موضوع و محتواش داشتم و در کل اگه بخوام کتابی رو برای خرید به دیگران پیشنهاد بدم قطعا این کتاب
کتاب بدی نبود، مطمئنا ارزش یکبار خوندن رو داره،ولی قسمت های عاشقانه ش خیلی به من حس عشق و عاشقی نمیداد، توی هر قسمت منتظر اتفاق خاصی بودم ولی انگار همون صحنه ها مدام تکرار میشد.حجم کتاب بالا بود،به نظرم