بریدههایی از کتاب کافه ژپتو
۳٫۹
(۳۳۳)
"همه یادشون میمونه باهاشون چیکار کردی، ولی یادشون نمیمونه براشون چیکار کردی
tarane_ni
"همیشه سعی کن دو تا چیزو فراموش کنی، خوبیهایی که به دیگران کردی و بدیهایی که دیگران در حقت کردن
najmeh_ri
عباس معروفی میگه عشق، یه لحظهٔ کشف داره که نمیشه فراموشش کرد. حتی اگه تموم هم شده باشه، از یادآوری اون لحظه، مثل زخم تازه خون میآد... تا یادش میافتی، انگار همون موقع با کارد زدی تو قلبت.
کاربر ۳۲۳۴۴۰۸
"همه یادشون میمونه باهاشون چیکار کردی، ولی یادشون نمیمونه براشون چیکار کردی!"
mahi
آدم فقط در قبال گفتههاش مسئول نیست، در قبال ناگفتههاشم مسئوله.
مری و راه های نرفته اش
ارزش زندگی، فرق بین زنده بودن و زندگی کردنه... این فرصت باعث میشه ارزش زندگیتو بدونی
روژینا
- بد و خوب، نسبیه... آدمها هر طور دوست دارن قضاوتت میکنن. اگر بخوای جوری که دیگران میپسندن باشی، نمیتونی راحت زندگی کنی.
najmeh_ri
"ای دل! صبور باش و مخور غم که عاقبت... این شام صبح گردد و این شب سحر شود... گویند سنگ لعل شود در مقام صبر... آری شود، ولیک به خون جگر شود... از هر کنار، تیر دعا کردهام رها... باشد کز آن میانه یکی کارگر شود."
Anisa
مینوشتم گور پدر ژیلت و ماشین ریشتراشی، وقتی تهریش، آنقدر یک مرد را لعنتی میکند..
najmeh_ri
"همه یادشون میمونه باهاشون چیکار کردی، ولی یادشون نمیمونه براشون چیکار کردی!"
najmeh_ri
اصلاً عشق واقعی هست؟
صدای نفس بلندش را میشنوم. پشت به آنها به کانتر تکیه میدهد.
- هست... ولی نصیب همه نمیشه.
دست زیر چانهام میزنم.
- به نظرم تو اصلاً به عشق اعتقاد نداری.
najmeh_ri
تا نگاه میکنی، وقت رفتن است... ناگهان چقدر زود دیر میشود!"
fatemeh
- زنده بودن مثل این میمونه: راه رفتن روی ابری از نادونی... بالا و پایین شدن و احساسات اونایی رو که دور و برت هستن، لگدمال کردن... زنده بودن اینجوریه که...
گرفته، همراهم میگوید:
- انگار یه میلیون سال وقت داری... پس راحت هدر میدی و میگذری...
fatemeh
کاش دوست داشتن، نمود فیزیکی داشت! مثلاً وقتی کسی را دوست داشتیم، با دیدنش، اتفاقی قابل دیدن و غیر قابل پنهان کردن در جسممان میافتاد. یک اتفاق تعریف شده و قابل فهم برای همه. مثل صدای ضعف رفتن معده که همه میدانند یعنی گرسنگی
ARASTEH
آدما موجودات غریبی هستن! حتماً باید چیزی رو از دست بدن تا متوجه ارزشش بشن
روژینا
حقیقت همیشه اونی نیست که میبینیم... خیلی چیزا هست که نه میشه راحت دید، نه میشه راحت گفت... یه وقتایی خودمون نمیدونیم امید آخر یه آدمیم...
fatemeh
- ببین غم تو، رسیده به جانم... بگو چه کنم؟
mobina
میگه... دلتنگ که میشوی، چشمهایت را ببند... مثل یک عکس فوری، فوری ظاهر میشوم
najmeh_ri
ارزش زندگی، فرق بین زنده بودن و زندگی کردنه...
fatemeh
من وقتی مُردم، فقط و فقط بیست و پنج سالم بوده... نمیدونم توی بیست و پنج سالگیم، کسی رو دوست داشتم یا نه... ولی اینو میدونم که حتی فرصت نکردم کارای خیلی مهم زندگیمو به سرانجام برسونم. یادم نمیآد نشستم و فرصتهامو سوزوندم یا تلاش کردم... اما چیزی که برام آزاردهندهس، اینه که برای مردن، بیست و پنج سالگی خیلی زوده.
مری و راه های نرفته اش
مهتا... احساسات آدما همیشه یه جور نیست... عوض میشه... اینم بخشی از زندگیه که هیچی براشون موندگار نیست.
najmeh_ri
فکر میکنم این سفر، هر چقدر هم آدم آمادهاش باشد، باز هم آماده نیست و کاری نکرده و فراموش شده دارد. از آنها که وسط جاده بیهوا یادش میآید آخ! فلان کار را نکردم! عجیب هم نیست. آدمها در زندگی بارها و بارها به سفر میروند، اما فقط یکبار میمیرند. دلشوره دارم از مُردن. از کارهای نکرده و حسرتهایی که با خودم میبرم.
najmeh_ri
میراث! زندگی خیلی باارزشه... اینو منی میگم که وقتی زنده بودم، نفهمیدم... مثل همهٔ آدمای زنده... پس قدرشو بدون... تو فقط زندهای ولی زندگی نمیکنی، داری بیتفاوت، روزهاتو میگذرونی... ولی نمیدونی هر روزش چقدر مهمه، چقدر میتونی کارای مهم توی هر روز و ساعتش انجام بدی... فرصتتو از دست نده... ازش استفاده کن میراث.
fatemeh
خدایا... فقط برش گردان. سالم برش گردان!
shima mousavi
ولی دوست داشتن هم مثل خیلی چیزای دیگه نشونه داره... مثل هر چیز باارزش دیگهای که رو و دستمالی شده نیست... دیدنش سخته... ولی اینکه نمیبینیش، دلیل نبودنش نیست.
fatemeh
کاش دوست داشتن، نمود فیزیکی داشت! مثلاً وقتی کسی را دوست داشتیم، با دیدنش، اتفاقی قابل دیدن و غیر قابل پنهان کردن در جسممان میافتاد. یک اتفاق تعریف شده و قابل فهم برای همه. مثل صدای ضعف رفتن معده که همه میدانند یعنی گرسنگی!
حسنا
"هیچ آدم زندهای، وقتی که داره زندگی میکنه، زندگی رو میشناسه؟ هر کدوم از لحظههاشو؟"
Mersana
حقیقت همیشه اونی نیست که میبینیم... خیلی چیزا هست که نه میشه راحت دید، نه میشه راحت گفت... یه وقتایی خودمون نمیدونیم امید آخر یه آدمیم...
ARASTEH
- کسی چه میداند؟ شاید روزی، به اینکه عاشقت بودم، افتخار کردی...
mobina
- جلوی احساس رو گرفتن سخته... وقتی مجبور باشی سکوت کنی و به زبون نیاری سختتره...
royap_1998
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
تومان