دانلود و خرید کتاب فاخته های ناصره ناهید رحیمی
تصویر جلد کتاب فاخته های ناصره

کتاب فاخته های ناصره

نویسنده:ناهید رحیمی
انتشارات:نشر صاد
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب فاخته های ناصره

کتاب فاخته‌ های ناصره، مجموعه داستان‌های ناهید رحیمی است که در نشر صاد به چاپ رسیده است. این داستان‌ها بهم می‌پیوندند و ماجراهایی از دوران خلافت عباسی را روایت می‌کنند.

این داستان‌ها روایاتی جداگانه اما در عین حال پیوسته از درون تاریخ و از زمان خلافت عباسیان و در نهایت بخش کوچکی از زندگی عیسی مسیح علیه‌السلام هستند. روایاتی که بهم می‌پیوندند تا پاسخگوی چند سوال اساسی نوجوان و جوان امروز درباره‌ی چگونگی زندگی و علت رفتارهای آخرین ائمه‌ی شیعه باشند.

کتاب فاخته‌ های ناصره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب فاخته‌ های ناصره را به تمام دوست‌داران داستان‌های فارسی، از نوجوانان تا جوانان و بزرگسالان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب فاخته‌ های ناصره

پیرمرد، این‌بار نگاهش را به‌سمت حجم ایستاده در پشت نرده‌ها چرخاند و نگاه نافذش را به او دوخت. زندانبانش جوانی بود با صدایی دورگه و محاسنی کم‌پشت و تازه سبز شده با تلاش ناشیانه‌ای برای‌آنکه مثل مردهای پخته به نظر بیاید. به‌آرامی پرسید:

«چه حرف‌هایی پسرجان؟»

جوان صورتش را نزدیک نرده‌ها آورد و با صدایی که کسی جز خودش و پیرمرد آن را نمی‌شنید گفت:

«خانهٔ یکی از اقوامم در محلهٔ علویان بغداد است. همان جایی که سال‌هاست بعد از وفات مقتدای شیعیان، حسن بن علی (ع)، به یک منطقهٔ نظامی تبدیل شده و بیشتر به یک پادگان نظامی شبیه است تا محلهٔ مسکونی. مردمش زندگی سختی دارند و حکومت به هر بهانه‌ای به آن‌ها فشار می‌آورد. خبر دارید خودتان که رفت‌وآمد به آن محله تقریباً غیرممکن و همیشه در آنجا حکومت‌نظامی برقرار است.»

پیرمرد، اندوهگین، به تکّه‌نانِ در دستش نگاه کرد و آن را درون ظرف برگرداند. سرش را پایین انداخت و چشم‌هایش را بست.

زندانبان سرش را هرلحظه به نرده‌ها نزدیک‌تر می‌کرد:

«همیشه برایم عجیب بود که چرا چند تن از بزرگان علویان بغداد از طرفداران شما هستند نه از دشمنان شما! به نظر خودتان عجیب نیست؟ شما تا یک سال پیش در دستگاه حکومت عباسی که دشمن قسم‌خوردهٔ آل علی (ع) و شیعیان علی (ع)‌ است کار می‌کردید و نفوذ داشتید، اما ریش‌سفیدان علویان شما را دوست دارند! و خدا می‌داند چند نفر دیگر هم غیر از آن‌ها برای شما حرمت قائل‌اند!»

پیرمرد دوباره به جوان نگاه کرد و این‌بار لبخند کم‌رنگی بر لب‌هایش نقش بست. پرسید:

«نامت چیست پسرجان؟»

جوان سرش را از بین نرده‌ها عقب برد. اخمی کرد و با جدیّت جواب داد:

«نامم... عبدالله...»

پیرمرد نگاهش را از عبدالله گرفت. کاسهٔ آب و ظرف نان را به کناری گذاشت و به دیوار سلول تاریک و سیاه‌رنگش تکیه داد:

«تو جوان خوبی هستی. عاقبتت به خیر شود؛ اما کمی خامی که اینجا و این‌طور بی‌پروا حرف می‌زنی. مراقب خودت باش.»

عبدالله که بالاخره توانسته بود بعد از چند روز پر حرفی، زندانی پیر و ساکتش را به حرف آورد، با تعجّب و اشتیاق نگاهش را به او دوخت:

«از کجا می‌دانید که من آدم خوبی هستم؟ آن‌هم در این زندان سیاه و تاریک که جز شر و بدی از آن نمی‌بارد.»

پیرمرد لبخند مهربانی زد و جواب داد:

«درست است که دشمنی وزیر تازه از راه رسیدهٔ مقتدر، مرا از جاه و جلال دربار به این محبس تاریک آورد؛ اما من هنوز به زیرکی و تیزبینی گذشته‌ام جوان. در این مدت کمی که به اینجا آمده‌ای تو را زیر نظر داشتم. دیدم که نسبت به زندانیان رحم داشتی و آزارشان نمی‌دادی. دیدم که به درد اسارتشان درد دیگری اضافه نمی‌کردی. در این شهر هرگونه خوبی به‌واسطهٔ خفقانی که در آن است مرده است؛ اما این جوانمردی تو، اخلاقی است که جز در میان علویان بغداد نمی‌توان دید.»

با شنیدن آخرین جملهٔ پیرمرد، رنگ از روی عبدالله پرید و خیره به او نگاه کرد. ناگهان به‌خاطر فکری که از سرش گذشت به خود لرزید؛ اگر این زندانی پیر که روزگاری بروبیایی در دربار «مقتدرِ عباسی» داشت، آنی نبود که فکرش را می‌کرد، اگر روزی آزاد می‌شد و دوباره به دربار برمی‌گشت! ای‌وای! حتماً برایش دردسر درست می‌شد.

پیرمرد با لبخندی آرامش‌بخش رشتهٔ افکار عبدالله را پاره کرد و ادامه داد:

«نمی‌خواهد نگران باشی. علوی‌بودنت رازی است میان من و تو.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

حجم

۴۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۷۴ صفحه

قیمت:
۳,۱۰۰
تومان