
کتاب دروازه بهشت
معرفی کتاب دروازه بهشت
کتاب دروازه بهشت نوشتهٔ راضیه واعظ و ویراستهٔ فاطمه واعظ، توسط انتشارات پژوهندگان عصر حکمت در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. این کتاب داستانی کوتاه و فارسی است که در ۲۰ صفحه روایت میشود و به زندگی و آرزوهای نوجوانی به نام «لیا» و پسری به نام «پیتر» میپردازد. داستان در فضایی روستایی و با رگههایی از خیال و معنویت شکل گرفته و برای نوجوانان و جوانان نوشته شده است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ادروازه بهشت
کتاب دروازهٔ بهشت اثری است از راضیه واعظ که در سال ۱۴۰۳ و در ایران به زبان فارسی منتشر شده است. این کتاب در دستهٔ داستانهای فارسی معاصر قرار میگیرد و با نثری ساده و صمیمی، ماجرای نوجوانی را روایت میکند که با دغدغههای روزمره، آرزوها و رؤیاهایش دست و پنجه نرم میکند. نویسنده با تسلط بر فضای نوجوانانه و با الهام از عناصر بومی و مذهبی، داستانی خلق کرده که همزمان هم به مسائل خانوادگی و هم به مفاهیم معنوی میپردازد. کتاب با حجم کم و روایت خطی، برای مخاطب نوجوان و حتی بزرگسالانی که به داستانهای الهامبخش علاقه دارند، جذاب است. کتاب دروازهٔ بهشت با بهرهگیری از نمادهایی چون جزیرهٔ اسرارآمیز، فرشته و قصر بلورین، فضایی خیالانگیز و آموزنده دارد. این کتاب در میان آثار داستانی کوتاه فارسی، نمونهای از تلاش برای پیوند دادن ارزشهای اخلاقی و امید به آینده با قصهگویی است.
خلاصه کتاب دروازه بهشت
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با معرفی لیا، دختری نوجوان که عاشق کتاب و ستارههاست، آغاز میشود. لیا در یک خانهٔ کوچک با خانوادهاش زندگی میکند و بیشتر وقتش را در کتابخانهٔ مدرسه میگذراند. او به طور تصادفی کتابی به نام «دروازهی بهشت» را از کتابخانه امانت میگیرد و شب هنگام، با کنجکاوی شروع به خواندن آن میکند. داستان اصلی کتاب دربارهٔ پسری به نام پیتر است که در روستایی کوچک زندگی میکند. پیتر پسری مهربان و مسئولیتپذیر است که به خانواده و مردم روستا اهمیت میدهد. او آرزوی رفتن به جزیرهای اسرارآمیز را دارد که اهالی روستا آن را «دروازهٔ بهشت» مینامند. این جزیره به دلیل وجود گردابی خطرناک، دستنیافتنی به نظر میرسد. پیتر پس از تلاش ناموفق برای رسیدن به جزیره، در خواب فرشتهای را میبیند که به او وعده میدهد روزی به آرزویش خواهد رسید. با گذشت زمان، بیماری مرگباری روستا را فرا میگیرد و پیتر با دعا و امید، دوباره فرشته را در خواب میبیند. این بار فرشته به او راه رسیدن به جزیره و نجات مردم را نشان میدهد. پیتر موفق میشود به جزیره برسد، دارویی شفابخش دریافت کند و مردم روستا را نجات دهد. در پایان، پیتر به عنوان قهرمان روستا شناخته میشود و داستان با الهامبخشی به لیا، خوانندهی نوجوان، به پایان میرسد.
چرا باید کتاب دروازه بهشت را بخوانیم؟
این کتاب با روایت ساده و صمیمی خود، مفاهیمی چون امید، فداکاری، ایمان و پیگیری آرزوها را به شکلی ملموس و الهامبخش به تصویر میکشد. نویسنده در کتاب دروازهٔ بهشت با استفاده از عناصر خیالانگیز و نمادین، به نوجوانان نشان میدهد که حتی در سختترین شرایط، امید و نیت پاک میتواند راهگشا باشد. اگر به دنبال داستانی کوتاه و آموزنده هستید که هم سرگرمکننده باشد و هم پیام اخلاقی و انسانی داشته باشد، این کتاب انتخاب مناسبی است.
خواندن کتاب دروازه بهشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
دروازهی بهشت برای نوجوانان و جوانانی که به داستانهای الهامبخش و ماجراجویانه علاقه دارند، بسیار مناسب است. اگر دغدغههایی مثل هدفگذاری، امید به آینده، یا عبور از چالشهای زندگی را دارید، این کتاب میتواند برایتان راهگشا و انگیزهبخش باشد. همچنین اگر از داستانهایی با فضای روستایی، عناصر خیالانگیز و پیامهای اخلاقی لذت میبرید، این کتاب را از دست ندهید. دوستداران آثار الهامبخش و کسانی که به دنبال داستانی کوتاه و تأثیرگذار هستند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد. اگر کتابهایی مثل «شازده کوچولو» را دوست داشتید، این اثر هم میتواند برایتان جذاب باشد.
فهرست کتاب دروازه بهشت
کتاب دروازهی بهشت ساختار خطی و سادهای دارد و به صورت یک داستان پیوسته روایت میشود. با این حال، میتوان بخشهای اصلی آن را به این صورت تقسیم کرد:
۱. معرفی لیا و فضای خانوادگی او
۲. آشنایی با کتاب «دروازهی بهشت» و شروع داستان پیتر
۳. زندگی روزمره پیتر و آرزوی رفتن به جزیره
۴. تلاش برای رسیدن به جزیره و مواجهه با گرداب
۵. خواب دیدن فرشته و وعدهی امیدبخش
۶. شیوع بیماری در روستا و تلاش پیتر برای نجات خانواده و مردم
۷. سفر به جزیره، ملاقات با فرشته و دریافت داروی شفابخش
۸. بازگشت پیتر و نجات روستا
۹. تأثیر داستان بر لیا و پایان الهامبخش کتاب
هر بخش با نثری روان و توصیفهای ساده، خواننده را به دنبال خود میکشد.
بخشی از کتاب دروازه بهشت
« اسم من لیا هست من با پدر و مادرم توی یک خونهی کوچیک دو طبقه زندگی میکنم. اتاق من دو تا پنجره داره که روی سقف شیروانی خونه قرار گرفته و به سمت آسمونه که شبها ستارهها خیلی واضح از پشت اونا پیدا هستند. یک کتابخونهی تقریبا بزرگ توی اتاقم هست و البته کمد پر از لباسهای رنگارنگ و یک میز تحریر و کلی پوستر که بیشتر اونها مربوط به فضانوردی هر نوعی؛ علمی یا تخیلی فرق زیادی نداره مهم اینه که به دلم بشینه. بیشتر وقتهام رو توی کتابخونه میگذرونم. مدرسهی ما یک کتابخونهی خیلی خیلی بزرگ داره که خانم استندلی با عینک جذاب و موهای سفیدش مسئولشه. خانم استندلی کمی مهربون و کمی هم جدی به نظر میرسه و همیشه کت و دامنهای شیکی میپوشه. عینک بالاتر میاره و بطور بخصوص تری نسبت به بقیه با من سلام میکنه طوری که انگار میخواد به من بفهمونه که از من خوشش میاد. توی کتابخونهی مدرسهی ما کلی اطلسهای جغرافیایی هم هست که من از دیدن عکسهاشون خیلی زیاد لذت میبرم. هر وقت که کلمهی جدیدی به چشمم میخوره اونو یادداشت میکنم تا وقتی رسیدم خونه توی کامپیوتر شخصیم سرچ کنم و معنیشو پیدا کنم. راستی یادم افتاد که سنمو بهتون نگفتم! میشه گفت که ۱۰ سالم هست یعنی یه چیزی بین ۹ و ۱۱ سال. دیروز جمعه و آخرین روز مدرسه در این هفته بود و قرار بود دو روز تعطیلی رو به همراه پدر و مادرم توی خونه بمونم به همین خاطر تصمیم گرفتم از کتابخونهی مدرسه یک کتاب به امانت بگیرم. سعی داشتم کتاب داستان انتخاب کنم تا جنبهی سرگرمی هم داشته باشه و چون نزدیک به زنگ خونه بود و من هم خیلی عجله داشتم نمیتونستم خیلی با دقت به عنوان کتابها و یا موضوعشون نگاه کنم پس همین شد که یک کتاب رو بصورت تصادفی برداشتم و چون اعتقاد دارم که حتی بدترین کتابها هم بالاخره یک چیز خوب توشون پیدا میشه و یا یک جملهی کلیدی دارن که بتونه مغز آدم رو قلقلک بده خیلی با اینکه کتاب رو خلاصه کتاب رو بدون نگاه کردن انداختم توی کیفم و سریع رفتم سرکلاس و منتظر شدم که زنگ خونه بخوره و زود برگردم خونه.»
حجم
۲۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰ صفحه
حجم
۲۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰ صفحه