دانلود و خرید کتاب خاطرات یک سرتق آرش صادق‌بیگی
تصویر جلد کتاب خاطرات یک سرتق

کتاب خاطرات یک سرتق

انتشارات:انتشارات هوپا
امتیاز:
۴.۱از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاطرات یک سرتق

کتاب خاطرات یک سرتق اثری از آرش صادق بیگی است که در انتشارات هوپا منتشر شده است. این داستان ماجراهایی است که یک بچه ده ساله بازیگوش پشت سر می‌گذارد و کاری می‌کند که از ته دل بخندید.

درباره کتاب خاطرات یک سرتق

خاطرات یک سرتق، همانطور که از اسمش هم پیداست به یک سرتق تعلق دارد. در این مورد، سرتق، بچه ده ساله باهوش، زیر و زرنگ اما بازیگوشی است که با مادر گیاهخوار و پدر گوشتخوار دروغ گویش زندگی می‌کند و با خرابکاری‌ها و ماجراهایی که پشت سر می‌گذارد، خواننده‌های داستانش را سرگرم می‌کند و آن‌ها را می‌خنداند. اما توی این داستان علاوه بر خود سرتق، با افراد خانواده، فامیل، دوست و آشنا و همسایه‌های دیگر هم آشنا می‌شویم. 

توی این کتاب پر از هرچیزی است که در زندگی عادی وجود دارد: قهر و آشتی، باج و باج‌خواهی، شرارت و دوستی و ... همه آدم‌های توی داستان هم کاری می‌کنند. یا ویژگی‌هایشان را می‌بینیم و یا با پنهان‌کاری‌هایشان آشنا می‌شویم. اما خب، نکته اینجاست که هیچ‌کدام از شیطنت‌ها بیهوده و بی‌نتیجه باقی نمی‌ماند! بالاخره باعث می‌شود دست یک یک‌شان رو شود!

کتاب خاطرات یک سرتق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خاطرات یک سرتق کتابی است برای تمام نوجوان‌ها و آن‌هایی که به داستان‌های پرهیجان و ماجرا علاقه دارند.

درباره آرش صادق‌ بیگی 

آرش صادق‌ بیگی در سال ۱۳۶۱ در اصفهان به دنیا آمد. او نویسنده معاصر ایرانی است که مدتی سردبیر مجله داستان همشهری بود. او در رشته ادبیات نمایشی در دانشگاه هنر تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرد و در حال حاضر سردبیر فصلنامه داستانی سان و مدیرمسئول ماهنامه ناداستان است. صادق‌ بیگی در کنار نوشتن داستان به نوشتن فیلمنامه هم مشغول است. 

از میان کتاب‌های او می‌توان به خاطرات یک سرتق، بازار خوبان (مجموعه داستان) و قنادی ادوارد (مجموعه داستان) اشاره کرد. او همچنین نوشتن فیلمنامه‌های دایره راز و چشمان باز و سریال شاید برای شما هم اتفاق بیفتد را هم در کارنامه حرفه‌ای خود دارد. بازار خوبان در سال ۱۳۹۴ نوشته شد و در سی و چهارمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران و در نهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد عنوان برگزیده را از آن خود کرد.

بخشی از کتاب خاطرات یک سرتق

اولین‌بار بود خاله‌تابان را از نزدیک می‌دیدم، تا قبلش هرچه بود از پشت اووُو و اسکایپ بود. من که به‌دنیا می‌آیم با مهندسی ازدواج می‌کند و می‌رود ایتالیا. از بخت بدش بچه‌دار نمی‌شود و چندسال بعدتر مهندس طلاقش می‌دهد. هفت‌سالگی‌ام را یادم می‌آید که آمدم پشت کامپیوتر و دیدم خاله برای مامان گریه می‌کند. تا بفهمم چه خبر است، خاله خندید و گفت: «من بچه ندارم، می‌خوام تو رو بیارم ایتالیا پیش خودم.» فردایش رفتم مدرسه و پز دادم که تا آخر هفته می‌روم ایتالیا. رسیدم خانه و بابا از ماجرای ایتالیا پرسید. معلمم تلفنی آمار داده بود. گفتم: «می‌خوام برم پیش خاله‌تابان.» بابا گفت اون شوخی بوده. گفتم: «نه من می‌خوام برم ایتالیا.» بابا باز گفت شوخی بوده. گفتم: «من حتماً می‌رم.» بابا گفت: «غلط می‌کنی.» و تو باغچهٔ حیاط افتاد دنبالم. چنان کتکی خوردم، ایتالیا که هیچ، باغ نجف‌آباد عمورحمان‌این‌ها هم از سرم افتاد.

خاله‌تابان ما را میان مردمِ جلوی شیشه می‌جورید که یک لحظه کیف دستی‌اش را انداخت و روی پله‌ها نشست. بعداً نپرسیدم اما مطمئنم زودتر از آنکه ما را ببیند طاسیِ جلوی کلهٔ حریری کچل را دید و وارفت. نشست تا همان‌جا خودش را روی صندلی پارهٔ پیکان درب و داغان عنابی‌رنگ حریری ببیند و زودتر کابوس سفر را شروع کند. تا حریری زیادی مهربانی کند و چمدان روی باربند را با طنابی ببندد، مامان به خاله گفت سخت نگیرد و نصف‌شبی دلش نیامده پیرمرد را تنهایی روانه کند. آفتاب بالا نیامده بود که رسیدیم دلیجان. خاله گفت بعد از ده سال دوری، دلِ آدم برای هر چیز کوچکی تنگ می‌شود چه رسد به کافه یوسفی و سماور بروجردی و تنور نان تافتونش. خاله از میان نبات‌های چیده‌شده روی میز، شیشه‌ای‌ترینش را برداشت و انداخت توی لیوان چایش. هم زد و پرسید: «چه سوت‌وکور شده اینجا!» حریری گفت اتوبان کاشان آن را از رونق انداخته و جز خطی‌های تهران و سواری‌های خسیسی مثل خودش که عوارض‌دادن را گناه می‌دانند کسی نمی‌اندازد توی جادهٔ قدیمی. مامان حرفی را که از اول سفر در گلویش گیر کرده بود به‌زبان آورد: «باید شوهر کنی.» خاله به سرفه افتاد و قُلُپ اول را تف کرد روی حریری.

فردای آن روز، مامان زنگ زد به شهین‌جون، نوه عمویش، که بیاید خانه‌مان. شهین‌جون راوی است. وقتی پرسیدم راوی یعنی چی، خاله مسخره کرد که یا مثل پدربزرگ نقال شاهنامه است یا همان آقای حکایتیِ برنامه کودک‌هایشان. مامان عصبانی شد و پشت فک و فامیلش درآمد. چیزی نگذشت خودم بو بردم نوهٔ عموی مادرم چه‌کاره است. شهین‌جون دلال است. زندگی‌ات را برمی‌دارد و چهارتا روش می‌گذارد و دودستی پیش این و آن روایت می‌کند. انگشت لای دفتر جلدچرمیِ کهنه‌اش می‌برد و مثل پدربزرگ که می‌خواست فال حافظ بگیرد آن را باز می‌کند، نشانی و مشخصات پسرهای مجرد را به زنان شوهرمرده و دخترهای افتاده در بلونی ترشی می‌دهد یا برعکس و پولش را می‌گیرد برای همین به این شغل می‌گویند راوی.

:)
۱۴۰۰/۰۶/۳۰

کتاب قشنگی بود🍬 هرچند توقع داشتم روان تر باشه و طنزش بیشتر باشه اما درکل خوب بود... قبل خوندنش خوبه بدونید اتفاقات خاصی نداره و زندگی و شیطنت های یه نوجون و بیان میکنه که ممکن تکراری هم باشه اما در

- بیشتر
#ℳ_S
۱۴۰۱/۰۹/۰۸

لذت بردم خعلی خوب بود و به روز😍

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۵/۲۰

طنزش زیاد نبود و متن روونی نداشتش ، اما خب خوب بود مرسی از نشر خوب هوپا💟

سونیا اکبری
۱۴۰۱/۰۸/۲۴

یکی از بهترین و جذاب ترین کتابایی بود که خوندم خواننده رو با خودش می کشونه تا اخر کتاب پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو بخونین

mehdi.delara
۱۴۰۱/۱۱/۰۹

کتاب بانمک و جمع و جوری بود،میتونست متن روانتر و توصیفات طنز بیشتری داشته باشه ولی درکل خوب بود

یکتا
۱۴۰۱/۰۵/۲۵

کتاب از زبان پسر نوجوونی بازگو میشه که در مورد آدمای اطرافش ، خونوادش و خرابکاری هایی که می‌کنه و احساساتش و ... صحبت می‌کنه ... محتوای کتاب به نظرم یه داستان طنز هست که خوندنش آدمو شاد می‌کنه ... کلا

- بیشتر
annie and her books
۱۴۰۳/۰۱/۱۴

این کتاب رو حدودا ۷ سال پیش خوندم و واقعا دوستش دارم داستان طنز و خیلی بانمکه راجب پسر ۱۲ ساله اصفهانیه که داستان های خیلی خنده داری براتون تعریف میکنه از دستش ندید

قانون فیزیک زندگی مامان این است: میکروب از بین نمی‌رود فقط از جایی به جای دیگر منتقل می‌شود. برای همین هرچیزی را تا نسابد یا بهتر بگویم منهدم نکند ول‌کن نیست.
:)
این‌قدر بدم می‌آید از این خارجی‌هایی که می‌آیند ایران و پانگذاشته فکر می‌کنند ما هنوز اسب و شتر و یابو سوار می‌شویم. نمی‌دانند نصف پورشه‌های گران‌قیمت دنیا توی ایران است. شیرینِ ماجرا دیدن قیافه‌هایشان است وقتی می‌آیند و استر و چهارپایی که نمی‌بینند هیچ، می‌فهمند لپ‌تاپ یک بچه‌دبستانی چهار برابر مال خودشان سی‌پی‌یو و رم و هارد اکسترنال دارد.
:)
کرد. تازه فهمیدم همه‌اش نقشه بوده، مادربزرگ یاد فیلم خواهران غریب می‌افتد، خودش را گم و گور می‌کند تا در چند روزی که همه به هول و ولا می‌افتند مامان مجبور شود با بابا حرف بزند و خواسته و ناخواسته آشتی کنند. مادربزرگ گفت این نقشه‌ای قدیمی است، همیشه باید نفر سومی گم شود تا دو دوست تازه‌دشمن‌شده با هم آشتی کنند.
#ℳ_S
نقل است مامان وسط کبابی، پای منقل طلاقش را می‌خواهد. اول وخامت اوضاع را باور نکردم، اما فردایش که احضاریه دادگاه آمد باورم شد. طلاق می‌گرفتند هم بد نبود، می‌شدم بچهٔ طلاق و از هردوشان هم‌زمان کلاشی می‌کردم.
#ℳ_S

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۸ صفحه

قیمت:
۵,۵۰۰
تومان