دانلود و خرید کتاب شهر ماه خونین زهرا سعیدزاده
تصویر جلد کتاب شهر ماه خونین

کتاب شهر ماه خونین

انتشارات:انتشارات هوپا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شهر ماه خونین

کتاب شهر ماه خونین نوشتهٔ زهرا سعیدزاده است. انتشارات هوپا این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب شهر ماه خونین

در کتاب شهر ماه خونین که حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است، «آذر» روزی معمولی را سپری می‌کند؛ پر از هیاهوی کار و زندگی و آدم‌ها، اما روزمرگی‌اش ناگهان به رویدادی غیرمنتظره بدل می‌شود؛ رویداد گم‌کردن مسیر خانه و ورود به «شهر ماه خونین». همه‌چیز تنها به خوابی می‌ماند؛ خوابی که آذر به‌دنبال بیدارشدن از آن و یافتن راهی است تا به دنیای خودش بازگردد. آذر نمی‌داند که این آغازی است که با دیدار درخت پیر رقم می‌خورد؛ پیردرختی که از سلطهٔ سیاه جادوگران بر جنگل و جنگی قریب‌الوقوع برای آذر می‌گوید. دختر جوان به‌تدریج درمی‌یابد که در میانهٔ تاریکی و سیاهی گرفتار شده است؛ همچون کابوسی که تازه شروع شده باشد. با او همراه شوید.

خواندن کتاب شهر ماه خونین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شهر ماه خونین

«نیمه‌شب صدای درزدن مهیبی در قلعه پیچید. آن‌چنان پشت‌سرهم و بی‌وقفه به در می‌کوبید که تمامی اعضای قلعه، حتی در طبقات بالایی، از خواب بیدار شدند. انگار کل قلعه به لرزه افتاده بود. کوتوله بود که در را باز کرد. به‌محض بازشدن در، جادوگر قرمزپوش نفس‌نفس‌زنان به داخل پرید. خم شده بود، دستش را روی زانوانش گذاشته بود و به‌سختی نفس می‌کشید. کوتوله از او پرسید که چه اتفاقی برایش افتاده‌است و می‌داند مجازات چنین سروصدایی چیست یا از یادش رفته‌است. سرش را تکان داد که یعنی می‌داند. هنوز نمی‌توانست حرف بزند. آن‌قدر دویده و به خودش فشار آورده بود که صورتش کاملاً سرخ شده بود؛ هم‌رنگ ردایش. با نهایت توانی که داشت، فقط چند کلمه گفت: «باید خبرو مستقیم به جادوگر نمناک بگم؛ فوری و مهمه.»

کوتوله پریشان شد و گفت: «من عمراً بیدارش نمی‌کنم. می‌دونی که اگه ارزششو نداشته باشه، جون هر دوی ما توی خطر قرار می‌گیره.»

جادوگر گفت: «مهم‌تر از چیزیه که فکرشو بکنی.»

لحنش آن‌قدر جدی بود که پاهای سست کوتوله را به حرکت واداشت. کوتوله با عجله به‌طرف در اتاق جادوگر به راه افتاد. سالن در شب، تاریک و سرد بود. همهمه و صدای قدم‌هایی به گوش می‌رسید. همهٔ کسانی که در قصر خواب بودند، از اتاق‌ها بیرون آمدند. در راهروها قدم می‌زدند و با هم صحبت می‌کردند. کوتوله پشت در اتاق جادوگر نمناک که رسید، نفس عمیقی کشید و دستش را بلند کرد که بر در بکوبد. قبل از پایین‌آمدن دستش، هیبت جادوگر جلویش ظاهر شد. کوتوله یک لحظه لال شد. جادوگر لباس پوشیده و ردایش را روی دوشش انداخته بود. هیبت مردانه‌اش با سیاهی‌ای که در موهایش می‌درخشید، زبان کوتوله را بند آورده بود. جادوگر پرسید: «اون خبر مهم چیه؟»

کوتوله فقط توانست بگوید: «می‌خواد به خودتون بگه.»

جادوگر کوتوله را با دست از سر راهش کنار زد و گفت: «بیارش به تالار!»

خودش همان راه را در پیش گرفت. با شتاب می‌رفت؛ طوری که کوتوله یک آن فکر کرد شاید آن خبر مهم را می‌داند.

سرسرای اصلی هیچ نوری نداشت. نور کم‌رنگ و بی‌رمق ماه از پنجره‌ها به داخل می‌تابید. چشم چشم را نمی‌دید. هیچ‌وقت نشده بود که این وقت شب در سرسرای اصلی جلسه‌ای برگزار شود. جادوگر قرمزپوش را راهنمایی کرد. در انتهای سالن، درست روبه‌رویشان، چیزی درخشید. چشمان جادوگر بود. کوتوله خوب می‌توانست خشم را در آن‌ها بخواند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۲۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان