کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند
معرفی کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند
کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند نوشته «میچ آلبوم» نویسندهٔ آمریکایی رمان پرفروش «سهشنبهها با موری» است. این کتاب با ترجمهٔ مریم زوینی در نشر آسیم چاپ شده است. میچ آلبوم در این اثر نیز داستانی از زندگی میگوید اما با روایتی متفاوت. زندگی اینجا از انتها آغاز میشود. میچ آلبوم در این اثر سعی میکند جنبههای دیگری از بهشت را به ما نشان دهد، و آن آگاهی از چراهای زندگی است. بهشت در پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند جایی است که انسان آگاه میشود و دلیل اعمال افراد را درمییابد و میتواند آنها را بهراحتی ببخشد. پس از آن ذهنش و روانش آرام و آسوده شده و کینهها برطرف میشوند، حال رسیدن به بهشت آسان و ممکن خواهد بود.
درباره کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند
«اِدی» کهنه سربازی است که عمری را به ملال گذرانده و احساس میکند که در تلهٔٔ زندگی به دام افتاده است. او تعمیرکار ماشینهای یک پارک بازی است و زندگی خاکستری و درازش در کار، تنهایی و حسرت خلاصه میشود. آنگاه در سالروز هشتاد و سومین سال تولدش، حین تلاش برای نجات زندگی یک دختربچه میمیرد و در بهشت چشم باز میکند. پنج نفر، که آنها را در زندگی میشناخته و پیش از او درگذشتهاند، رازهای زندگی وی را بر او آشکار میکنند او درمییابد که بهشت، مقصد سفر نیست بلکه جایی است که انسان زندگیاش را مرور میکند. در هر ملاقات از بخشی از زندگیش آگاه میشود و پاسخ سؤالاتی که در طول زندگی همیشه با او بودهاست را پیدامیکند.
کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به خواندن رمانهایی با درونمایهٔ فلسفی و نگاهی نو به زندگی علاقه دارید این اثر را از دست ندهید.
درباره میچ آلبوم
میچ آلبوم نویسنده و روزنامهنگار امریکایی است و همچنین مجری تلوزیون و رادیو و نوازنده نیز هست. میچ آلبوم را بیشتر به خاطر داستان های الهامبخشی که درباره زندگی مینویسد، میشناسند. علاوه بر کتاب حاضر از آثار آلبوم میتوان به نفر بعدی که در بهشت ملاقات میکنید (که ادامهٔ کتاب حاضر است)، سه شنبهها با موری و اولین تماس تلفنی از بهشت اشاره کرد.
بخشی از کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند
داستان دیگری در مورد اِدی گفته میشد. به عنوان یک سرباز، بارها در حملاتی شرکت داشت. شجاع بود. حتی مدالی هم گرفته بود. امّا در اواخر خدمتش با یکی از مردان گروهان خودش درگیر شده بود. علّت جراحتش هم همان بود. هیچکس نفهمید سر آن یکی سرباز چه بلایی آمد. هیچکس نپرسید.
در حالی که فقط ۱۹ دقیقه از زندگیاش باقی بود، اِدی برای آخرینبار روی یک نیمکت آلومینیومی نشست. بازوان کوتاه و عضلانیاش را مانند بالههای یک سگ دریایی روی سینهاش گذاشت. پاهایش بر اثر تابش آفتاب سرخ شده بودند و روی زانوی چپش هنوز جای زخم وجود داشت. در حقیقت، بیشتر قسمتهای بدن اِدی نشانگر موقعیتهایی بود که جان سالم به در برده بود. انگشتانش در اثر شکستگیهای مختلف در زاویههای ناجوری شکسته بودند. بینیاش بارها به قول خودش در «دعواهای کافهای» شکسته بود. صورت پهنش شاید زمانی جذاب بوده، مانند صورت یک مشتزن قبل از اینکه مشتهای زیادی بخورد.
حالا اِدی فقط خسته به نظر میرسید. مکان همیشگیاش همینجا بود. پشت بازی «خرگوش» که در سالهای ۱۹۸۰ به جایش بازی «رعدوبرق» بود، در دهه ۱۹۷۰ «مارماهی آهنی»، در دهه ۱۹۶۰ «تابهای آبنباتی»، در دهه ۱۹۵۰ «شبح در تاریکی» و قبل از آن «صدف ستارگان». همان جایی که برای اولینبار اِدی، مارگریت را دیده بود.
حجم
۱۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
حجم
۱۲۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۴
تعداد صفحهها
۱۸۸ صفحه
نظرات کاربران
من خیلی دوست داشتم این کتاب یک نفر که کتاب خوان هست معرفی کرد واقعا لذت بردم از خواندنش و به بقیه هم پیشنهاد میکنم . کلا محتوا اینکه زندگی بیهوده و بی معنا نیست و اتفاقاتی که می افته