دانلود رایگان کتاب خانه‌ی ارواح ویرجینیا وولف ترجمه منصوره وحدتی احمدزاده

معرفی کتاب خانه‌ی ارواح

«خانه‌ی ارواح» داستان کوتاهی از ویرجینیا وولف(۱۹۴۱-۱۸۸۲)، نویسنده زن انگلیسی است. زمان تقریبی مطالعه: ۴ دقیقه
معرفی نویسنده
عکس ویرجینیا وولف
ویرجینیا وولف
انگلیسی | تولد ۱۸۸۲ - درگذشت ۱۹۴۱

آدلاین ویرجینیا وولف، بانوی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود که آثار برجسته‌ای را به رشته تحریر درآورده است. آدلاین ویرجینیا استیون در سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد. مادر او جولیا پرینسپ استیون، از زیبارویان مشهور زمان خود بود و پدر او سر لسلی استیون، نویسنده، منتقدِ برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا، از فیلسوفان مشهور لاادریگرا و کوهنوردی معروف بود.

sorena
۱۳۹۷/۰۸/۰۳

این متن رو از سایت براتون میزارم شاید براتون جالب باشه، داستان خانه‌ی شبح‌زده روایت آرامش و عشق است که مامن آن هم خانه می‌باشد . ویرجینیا وولف ، بانوی نویسنده‌ی این داستان ، امنیت و آسایش را در قلب

- بیشتر
Omid r kh
۱۳۹۵/۱۱/۰۹

رمان و داستان کوتاه برای همین توی ایران پیشرفت نمیکنه، کلا ملت ما حوصله ی چیزایی که زیر لایه داشته باشه و نمادین باشه و تکنیکی ندارند، از غم و غصه هم نباید حرف زد. نمونه بارزش توی سینما، سلام

- بیشتر
Zahra Yasi
۱۳۹۶/۰۷/۰۳

بنظر من: راوی و همسرش خوابیدند .راوی می‌خوابد و در خواب خود میبیند که ساکنان قبلی این خانه که زن و شوهری هستند به این خانه آمده اند تا گنجشان را بیابند. در ۱۰۰ سال پیش این زن و مرد اونجا

- بیشتر
Tanghim
۱۳۹۹/۰۴/۰۷

مشکل در ترجمه بود. شاید اصلا کتاب قابل ترجمه نیست چون فرهنگی که این کتاب برایش نوشته شده زمین تا آسمان با فرهنگ ما متفاوت است و مترجم نتوانسته ارتباطی ملموس میان دو فرهنگ ایجاد کند لذا اصلا توصیه نمیشود

𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
۱۳۹۹/۰۲/۲۶

من که کلا از داستان هیچی متوجه نشدم اگر کسی متوجه شد بگه چون داستان خیلی خیلی نامفهوم بود به نظرم خواندن این داستان وقت هدر رفتن

مسعود معینی
۱۳۹۷/۰۲/۲۰

به نظر من این نویسنده فوق العادس حیف که مترجم های عزیز جرات نمی کنن برن سمت ترجمه کتاب هاش و از مترجم این متن هم بسیار متشکرم که حالا کم یا زیاد زحمت ترجمه این متن ازین نویسنده بزرگ

- بیشتر
نویسنده‌کوچك.
۱۳۹۹/۰۶/۰۴

این کتاب راز گنجی نهفته در اعماق تاریکی و غیر قابل باور رو به مخاطبان ارائه میده که یه چیز هایی باعث میشه خواننده درست نتونه درکش کنه اما به هر حال می تونه جالب باشه😀

winter boy
۱۳۹۶/۱۰/۲۵

کتابش معمولی بود. نمیدونم چرا کتابای ارال استاینو نمیزارن.واقعا داستانای قشنگی داره. البته برای سنین 8تا14

AzIInsyd
۱۳۹۸/۰۹/۰۲

مزخرفترین ترجمه ی جهان رو داشت شاید اصلش بهتر باشه نمیدونم ولی مترجمش انگار از گوگل ترنسلیت واسه ترجمه استفاده کرده بود😑😑😑

Octopos
۱۳۹۷/۰۱/۰۹

شبیه شعر نبود؟ نمیدونم چرا احساس میکردم شعر بود

آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.
نویسنده‌کوچك.
بر درگاه می‌ایستند. باد آرام می‌گیرد. باران نقره‌گون از شیشه فرو می‌ریزد. چشم‌های ما تارند. هیچ صدای پایی را کنارمان نمی‌شنویم. زنی را که شنل شبح‌و‌ارش را فرش می‌کند نمی‌بینیم.
نویسنده‌کوچك.
نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن! امن! امن!» بیدار می‌شوم و فریاد می‌زنم: «آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»
~آلْبا~☘️
نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن! امن! امن!» بیدار می‌شوم و فریاد می‌زنم: «آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»
Nestor
زن نجوا می‌کند: «اینجا می‌خوابیدیم، در باغ کتاب می‌خواندیم، می‌خندیدیم، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی غلت می‌دادیم. گنج‌مان را در اینجا گذاشتیم.»
زهرا
«آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»
دختر بهاری
لحظه‌ای بعد نور رنگ باخته بود. بیرون توی باغ؟ اما درختان تاریکی را در پرتو سرگردان خورشید می‌تنیدند. پرتو سوزانی را که همیشه پشت شیشه جستجو می‌کردم، چقدر زیبا و لطیف زیر سطح فرو رفت. شیشه مرگ بود، مرگ بین ما بود. اول به سراغ زن می‌آید، صدها سال پیش. بعد خانه را ترک می‌کند، تمام پنجره‌ها را مهر و موم می‌کند و اتاق‌ها تاریک می‌شوند. مرد خانه را ترک کرد. زن را ترک کرد. به شمال رفت. به شرق رفت، دید که ستاره‌ها به سوی آسمان جنوب رو کرده‌اند. به جستجوی خانه رفت، آن را رها پایین تپه‌های سبزه پوش دانز یافت. نبض خانه با خوشحالی می‌زد: «امن. امن. امن. گنج مال شماست.»
منصوره سازمند
زن می‌گوید: «ما این جا خوابیدیم.» و مرد اضافه می‌کند: «بوسه‌ها‌‌ی بی‌شمار.» «بیداری در صبح»، « نور نقره فام میان درخت‌ها...»، «طبقه‌ی بالا...»، «توی باغ... »، «وقتی تابستان می‌آمد...»، «وقتِ برف زمستان...»
Samira.zavie
مجموعه «مطالعه در وقت اضافه» با این هدف فراهم شده است تا کاربران طاقچه بتوانند در عرض چند دقیقه یک داستان کوتاه از نویسندگان ایران و جهان را بخوانند. امیدواریم این داستان‌های کوتاه بتواند کمکی کوچک به پربارتر کردن دقایق زندگی داشته باشد. دقایقی کوتاه که در میان روزمرگی‌ها، دقایقی زیباتر و ارزشمندتر باشد و در میان لحظات خوبمان جای بگیرد.
arimes
باد آرام می‌گیرد. باران نقره‌گون از شیشه فرو می‌ریزد. چشم‌های ما تارند. هیچ صدای پایی را کنارمان نمی‌شنویم. زنی را که شنل شبح‌و‌ارش را فرش می‌کند نمی‌بینیم. دست‌‌ها‌ی مرد حفاظی است در برابر نور فانوس. او زیر لب می‌گوید: «نگاه کن، در خواب عمیق‌اند، عشق روی لب‌های آنهاست.»
☽ოყ♡ოσσŋ☾
هر ساعتی که بیدار می‌شدی دری بسته می‌شد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
هر ساعتی که بیدار می‌شدی دری بسته می‌شد. دست در دست از اتاقی به اتاق دیگر می‌رفتند، جایی چیزی را جا به جا می‌کردند، جایی دری را باز می‌کردند، تا مطمئن شوند؛ زوج اثیری. زن گفت: «اینجا گذاشتیم.» مرد اضافه کرد: «آه، اینجا هم.» زن نجوا کرد: «طبقه‌ی بالاست.» مرد زمزمه کرد: «و توی باغ.»
~آلْبا~☘️
نبض خانه با غرور می‌زند: «امن. امن. امن.» مرد آه می‌کشد: «سال‌ها‌ی طولانی، دوباره مرا پیدا کردی.» زن نجوا می‌کند: «اینجا می‌خوابیدیم، در باغ کتاب می‌خواندیم، می‌خندیدیم، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی غلت می‌دادیم. گنج‌مان را در اینجا گذاشتیم.» خم می‌شوند. نور چراغ‌شان پلک‌ها‌یم را می‌گشاید. نبض خانه وحشیانه می‌زند: «امن! امن! امن!» بیدار می‌شوم و فریاد می‌زنم: «آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»
شیرین
پرتوهای وحشی ماه از زمین و دیوار می‌گذرند و در تلاقی با هم بر صورت‌‌ها‌ی خمیده سایه می‌اندازند. صورت‌هایی که به فکر فرو رفته‌اند، صورت‌‌ها‌یی که در جستجوی خفته‌ها و شادمانی نهان خود هستند.
شیرین
مرد آه می‌کشد: «سال‌ها‌ی طولانی، دوباره مرا پیدا کردی.» زن نجوا می‌کند: «اینجا می‌خوابیدیم، در باغ کتاب می‌خواندیم، می‌خندیدیم، سیب‌ها را در اتاق زیر شیروانی غلت می‌دادیم. گنج‌مان را در اینجا گذاشتیم.»
...
پرتو سوزانی را که همیشه پشت شیشه جستجو می‌کردم، چقدر زیبا و لطیف زیر سطح فرو رفت.
...
شیشه پنجره سیب‌‌ها را منعکس می‌کرد، و گل‌های رُز را. تمام برگ‌ها توی شیشه سبز بودند.
...
فریاد می‌زنم: «آه، گنج مدفون شما این است؟ نوری در دل.»
yurika stargirl
«نگاه کن، در خواب عمیق‌اند، عشق روی لب‌های آنهاست.»
yurika stargirl
شیشه مرگ بود، مرگ بین ما بود.
yurika stargirl

حجم

۷٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

حجم

۷٫۲ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۱۰ صفحه

قیمت:
رایگان