دانلود و خرید کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
معرفی کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
کتاب صوتی ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد اثری از پائولو کوئیلو خالق کتاب کیمیاگر است. داستان کتاب، روایتی از یک هفته زندگی دختری به نام ورونیکا است و شرحی از آنچه که در این یک هفته پشت سر میگذارد.
انتشارات آوانامه این کتاب صوتی را با ترجمه بهناز سلطانیه و صدای سارا فیض منتشر کرده و در طاقچه برای خرید و دانلود ارائه شده است.
درباره کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (Veronika Decides to Die) در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. این کتاب داستانی است از یک هفته زندگی دختری به نام ورونیکا و یک جلد از سهگانهای است که در آن پائولو کوئیلو به زندگی یک هفته از انسانهای معمولی میپردازد. انسانهایی که مشغول زندگی عادی خود هستند تا اینکه ناگهان با مفاهیمی مانند مرگ، عشق و قدرت مواجه میشوند. دو جلد دیگر این سهگانه، کتابهای شیطان و دوشیزه پریم و کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم است.
ورونیکا دختر جوانی اهل اسلوونی است. او زندگی خوبی دارد. یا حداقل از بیرون اینطور به نظر میرسد. او جوان و مستقل است. اهل مطالعه است. دوستانی دارد که با آنها وقت بگذارند و آنقدر زیبا و جذاب است که مردان جذبش شوند و از او برای قرار ملاقات دعوت کنند. اما ورونیکا در زندگیاش خلأیی احساس میکند. جای خالی که نمیداند چطور و چگونه باید آن را پر کند. به همین دلیل هم تصمیم میگیرد تا به زندگیاش پایان دهد.
او تصمیم گرفته است تا با خوردن قرصهای خواب آور قوی خودکشی کند. اما به طرز معجزهآسایی نجات پیدا میکند. وقتی چشم باز میکند متوجه میشود در یک آسایشگاه روانی بستری است و پزشک برایش خبری دارد: او مریض است و با وجود مریضیاش چند روزی بیشتر زنده نیست. ورونیکا یک هفته زمان دارد تا زندگی کند. طوری که گویی قبلا چنین چیزی را تجربه نکرده است.
شنیدن این کتاب صوتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
شنیدن کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را به تمام علاقهمندان به آثار پائولو کوئیلو پیشنهاد میکنیم. اگر دوست دارید داستانی جذاب درباره زندگی و ارزش زندگی کردن بشنوید، این اثر انتخاب مناسبی برای شما است.
چرا باید کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را بشنویم؟
آنچه که پائولو کوئیلو در کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد از آن صحبت میکند، ارزش زندگی، تلاش برای بقا و جنگیدن برای زنده ماندن است. پائولو کوئیلو که خودش هم تجربه بستری شدن در آسایشگاه روانی را دارد، به خوبی با فضای چنین محیطی آشنا است و میداند که باید انتظار چه چیزی را داشت. بنابراین، خواندن این داستان قرار نیست به ما حس نصیحت شنیدن را بدهد.
از طرف دیگر، یکی از مسائل مهمی که در این رمان مطرح میشود، روزمرگی، شاد نبودن و احساس خلأ داشتن در زندگی است. چطور چنین چیزهایی میتوانند روی زندگی ما تاثیر بگذارند و روند روزمره زندگی را فلج کنند؟ پائولو کوئیلو در این داستان، به تمام این مسائل پاسخ داده است.
خلاصه کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
هشدار: این بخش مممکن است پایان داستان را افشا کند!
این رمان، داستان زندگی دختری به نام ورونیکا است. دختری اهل اسلوونی که در زندگی خود از همهچیز برخوردار است. او زندگی خوبی دارد. ۲۴ ساله است و در اوج دوران جوانی خود زندگی میکند. تفریحاتش سر جای خودش است، دوستانی دارد و با مردان جذاب هم قرارهای ملاقات میگذارد و بیرون میرود. اما مشکل اینجاست که ورونیکا شاد نیست. او خلأیی در زندگیاش احساس میکند که گویی با تمام این خوشیها پر نمیشود.
همین احساس که مدتها بود در وجود ورونیکا شکل گرفته بود باعث شده بود تا او فکرهای عجیبی بکند. مثلا اینکه در زندگی او همهچیز یکنواخت است. چند وقت دیگر، او روزهای جوانی را هم پشت سر میگذارد، پیر میشود و پیر شدن هیچ چیز خوبی برایش ندارد. بیمار میشود، دوستانش را از دست میدهد و... . او فکر دیگری هم داشت. با اینکه همیشه اخبار را دنبال میکرد، اما میدانست که در دنیا هیچ چیز در جای درست خودش قرار نگرفته است. همهچیز اشتباه است و به نظر نمیرسد راهی برای درست کردن وضع دنیا وجود داشته باشد. خب، هرکس دیگری هم که به جای ورونیکا بود، احساس عجز و ناتوانی میکرد.
این فکرهای تمامنشدنی، او را به سمت تصمیمی عجیب پیش میبرد؛ ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد. چندین بار پیش دوستانش از بیخوابی گله کرد و آنها هم به او قرصهای خوابآور را پیشنهاد کردند. حالا همهچیز برای او مهیا شده است. البته قرصها چند هفتهای کنار تختخوابش میمانند تا اینکه کمکم آماده شود از دنیا خداحافظی کند. اما بالاخره روزی که انتظارش را میکشید، فرا رسید. تصمیمش را گرفته بود.
ورونیکا به جای اینکه قرصها را در آب حل کند و بخورد، آنها را یکی یکی میخورد. اینطوری اگر در میانهی راه تصمیمش تغییر میکرد، فرصت جبرانی برای خودش باقی گذاشته بود. هرچند، با هر قرصی که میخورد، بیشتر مطمئن میشد. فکر میکرد که با خوردن اینهمه قرص به سرعت بیهوش میشود اما فعلا خبری از بیحالی و بیهوشی نیست. سرحال است و وقت دارد. برای وقتکشی شروع به خواندن مجلهای میکند که کنار دستش است و آنجا مقالهای توجهش را جلب میکند؛ مقالهای که با این سوال شروع شده است: میدانید اسلوونی کجاست؟
ورونیکا با کمی شیطنت تصمیم میگیرد نامهای برای مجله بنویسد و به آنها توضیح دهد اسلوونی کجاست! اینطوری شاید به نظر برسد که او از این موضوع که مردم دنیا نمیدانند اسلوونی کجاست رنجیده و دست به خودکشی زده است. این نامه درست مانند نامه خودکشیاش عمل میکند. بعد از منتشر شدن نامه و پخش شدن خبر خودکشی ورونیکا عجب جار و جنجالی به پا میشود...
اما، با تمام اینها، حتی با وجود اینهمه قرص خوابی که ورونیکا خورده است، نمیمیرد. عجیب است اما انگار قرار است زنده بماند تا چیزهای عجیبتری را تجربه کند. یک هفته زندگی میان مرگ و زندگی، آن هم در یک بیمارستان روانی تجربه خاص و متفاوتی است. اما همهچیز زمانی به هم میریزد که پزشک به ورونیکا خبر دیگری میدهد: او چند روزی بیشتر زنده نمیماند!
درباره پائولو کوئیلو
پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) با نام کامل پائولو کوئیلو د سوزا (Paulo Coelho de Souza)، ۲۴ آگوست ۱۹۴۷ در ریودوژانیرو، برزیل به دنیا آمد. زندگی او پر از اتفاقات مختلف و تجربیات سخت و پرچالش بود. زمانی که هفدهساله بود، پدر و مادرش او را به یک آسایشگاه روانی بردند. هرچند این تجربه برای او سخت و سنگین بود، اما همیشه این باور را داشت که پدر و مادرش، قصد آسیب زدن به او را نداشتند و فقط سردرگم بودند.
پائولو کوئیلو رویای نویسنده شدن را در سر میپروراند اما پدر و مادرش، اصرار داشتند که پسرشان در رشته حقوق درس بخواند. هرچند او وارد دانشکده حقوق شد، اما آن را بعد از یک سال رها کرد. مدتی را مانند هیپیها زندگی کرد. در این دوران سفرهای بسیاری کرد؛ آمریکای جنوبی، مکزیک، آفریقای شمالی و اروپا جاهایی بودند که او در سفرهایش به آنجا رفت. در سالهای ۱۹۶۰ شروع به مصرف مواد مخدر کرد.
وقتی پائولو کوئیلو به برزیل برگشت، کار جدیدی را به عنوان ترانهسرا آغاز کرد. اما دولت وقت، محتوای ترانههای او را خطرناک میدانست و به همین دلیل او را بازداشت کرد. او بعد از آزادی کارهای مختلفی را تجربه کرد. اما در نهایت به سراغ آرزو و رویای دیرینهاش یعنی نویسنده شدن رفت.
پائولو کوئیلو کتابهای بسیاری را منتشر کرده است. از میان آنها میتوان به شیطان و دوشیزه پریم، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم، خاطرات یک مغ، مکتوب، الف، زهیر، کوه پنجم، برنده تنهاست، بریدا و... اشاره کرد. کتابهای او رویهمرفته، بیش از صدمیلیون جلد در سراسر جهان فروش داشتهاند و او را به پرفروشترین نویسنده زنده پرتغالی زبان تبدیل کردهاند.
بهترین ترجمه رمان ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
از کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، ترجمههای بسیاری در دسترس است. آرش حجازی (نشر کاروان) و بهناز سلطانیه (نشر مجید)، دو ترجمه خوب از این اثر ارائه کردهاند. ترجمههای دیگر این کتاب عبارتند از ترجمهی حسین نعیمی (نشر ثالث)، دلآرا قهرمان (نشر فرزان روز) و شیرین لاوردی (نشر آسیم).
اقتباسها از این کتاب
امیلی یانگ در سال ۲۰۰۹ با اقتباس از کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، فیلمی به همین نام ساخت. سارا میشل گلر، جاناتان تاکر، فلورنسیا لوزانو ملیسا لئو و دیوید تویلس از جمله هنرمندانی هستند که در این فیلم ایفای نقش کردند.
نظرات افراد و مجلههای مشهور درباره کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
کتابفروشی Barnes & Noble که یکی از بزرگترین کتابفروشیهای آمریکا است، کتاب ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد را اثری بسیار جذاب و تفکر برانگیز میداند.
انتشارات هارپر کالینز که ناشر این کتاب به زبان انگلیسی است، این اثر را به این صورت توصیف میکند: نکوداشتی شاعرانه و هیجانانگیز از هر روز زندگی به عنوان فرصتی دوباره.
نقد کوتاهی بر رمان ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
هرکسی که کتابی را از پائولو کوئیلو خوانده باشد میداند که در آثار دیگر او هم باید انتظار داستانی زیبا را بکشد که با عنصر غافلگیری همراه شده است. این بار هم در این کتاب، نویسنده، توجه مخاطبانش را به معجزههای کوچکی جلب میکند که هر روز رخ میدهد و زندگی را میآفریند. هر کدام از ما ممکن است برای لحظاتی دلسرد شویم و خسته و ناامید به فکر پایان بیفتیم. اما همین لحظات کوتاه و معجزات کوچک است که میتواند به ما توان و امیدی برای ادامه دادن بدهد.
نویسنده، شخصیت داستانش را تا مرز مرگ میبرد و برمیگرداند تا به مخاطبش چیزهایی را یادآوری کند. اینکه هر فرد میتواند خارج از عرف و چهارچوبهایی زندگی کند که جامعه، سنتها و قوانین به او تحمیل کردهاند. او تجربههای شخصی خودش را هم وارد داستان کرده است تا آن را باورپذیرتر کند. و البته که به خوبی از پس این کار برآمده است.
بخشی از کتاب صوتی ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
"مثل عمهٔ پرستاری که دیروز ـ یا شایدم روزای قبل ـ دقیقاً نمیدونم ـ صحبت میکرد، شروع میکنم به افزایش وزن. بعدش رژیم میگیرم، اما هر روز و هر هفته، رژیمم شکست میخوره. در اون زمان، شروع میکنم به خوردن قرصای ضدافسردگی، بعدشم چند تا بچهٔ دیگه به دنیا میآرم که ثمرهٔ شبای زودگذر معاشقه هستن. به همه میگم بچههام تنها دلیلم برای زندگی هستن، اما درحقیقت، زندگی من تنها دلیلِ وجودِ اوناست.
"مردم، همیشه ما رو به چشم یه زوج خوشبخت میبینن، درحالیکه هیچکدوم تصور نمیکنن که زیر نقاب این خوشبختی پوشالی، چه تلخی و چه سازشی نهفتهس.
"تا اینکه بالاخره، یه روز میرسه که شوهرم برای اولینبار معشوقه میگیره و من احتمالاً مثل عمهٔ اون پرستار، جاروجنجال راه میندازم و یا شایدم دوباره به فکر خودکشی میافتم. اما دیگه توی اون سن، پیر و ترسو شدم و البته دوسهتایی بچه دارم که به کمکم نیاز دارن و چارهای ندارم جز اینکه قبل از دست کشیدن از همهچیز، اونا رو بزرگ کنم تا توی این دنیا یه جایگاهی برای خودشون دستوپا کنن. نه، خودکشی نمیکنم: نمایشی ترتیب میدم، تهدید میکنم که ترکت میکنم و بچهها رو هم با خودم میبرم؛ مثل همهٔ مردا شوهرم هم کوتاه میآد و به من میگه که دوستم داره و این مسئله دیگر تکرار نمیشه. حتی فکرش رو هم نمیکنه که اگه واقعاً تصمیم به ترکش بگیرم، تنها راهی که دارم، اینه که به خونهٔ پدرومادرم برگردم و تا آخر عمرم همونجا بمونم و اونجا مجبور باشم به حرفای مادرم گوش بدم که میگه چطور با دست خودم فرصتای خوشبختی رو از دست دادمو اینکه شوهرم، باوجود خیانتش، یه شوهر ایدئاله؛ که بچههام بهخاطر این متارکه لطمه میبینن.
زمان
۷ ساعت و ۱۴ دقیقه
حجم
۶۰۱٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۱۴ دقیقه
حجم
۶۰۱٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
نظرم رو کامل بخونید چون مثبت و منفی رو باهم نوشتم. موقع خوندن این کتاب و حدودا وسطاش خیلی احساس عالی ای داشتم...حس رهایی و آزادی و زندگی و دیوانه بودن...حس میکردم هرکاری دلم بخواد میتونم انجام بدم.آزادانه تمام کتاب رو
از تمام کتابهایی که از پائوکوئیلو خوندم این کتاب جذابیت بیشتری برام داشت گویندگی هم خوب بود یاداوری و لمس چیزی که همه ی ما در کشاکش روزمرگی هامون گمش کردیم رو به زیبایی به تصویر کشیده "زندگی در لحظه" هرروز از
کتاب خوبی بود ولی داستان اصلی تازه از شصت درصد کتاب به بعد شروع میشه و تازه میفهمی که نویسنده قصد داره چه چیزی رو مطرح کنه. اونقدر گیرا و جذاب نبود چون دوست نداشتم کتاب رو نصفه رها کنم ادامه
اگر گویندگی خوبی نداشت و کتاب صوتی نبود اونقدر کشش نداشت برام که تمومش کنم و همینطور داستان نسبتا طولانی بود اما چون پیام داستان برام جذاب بود ادامه دادم و پایانش رو بسیار پسندیدم
شروع خوبی داره و پایانش هم برای من جالب بود در حین بیان داستان پیام های قشنگی هم داره توصیف بیماری های روانی مثل پنیک اتک خیلی دقیق انجام شده و این باعث شد داستان منو بیشتر درگیر خودش کنه اواسط داستان
همه ی ما در شرایطی مملو از ناامیدی قرار گرفتیم و احساس نیاز به وجود کسی یا چیزی کردیم تا ما رو از سیاهی ها بیرون بیاره و این کتاب میتونه همین حکم رو براتون داشته باشه . اکثر ما
در بی نظیر بودن کتاب که شکی نیست. این اولین تجربه ی من در کتاب صوتی بود و من عاشق صدا و لحن و شخصیت پردازی خانم فیض شدم. عالی بود
کتاب عالی بود از همه ی جوانب .
کتاب معروفی هست و نیاز به توضیح زیادی نداره، من قبل از خوندنش خیلی مقاومت داشتم چون فکر میکردم خیلی غمگینه، زمانی که خودم دچار افسردگی شده بودم شروع به گوش دادن این کتاب کردم... و چه تصمیم درستی گرفتم.
کتاب خیلی جالبی بود در انتها غافلگیری داره و جملات بینظیری داره