دانلود و خرید کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت
معرفی کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت
کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت، اثر ریچارد فنتون و آندریا والتز، به مخاطبانش یاد میدهد: دستیابی به «بله» هدف است و «نه» نردبان رسیدن به آن!
نسخه صوتی کتاب «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت را با ترجمه علیرضا خاکساران و صدای گرم میلاد فتوحی بشنوید و از تمام نههای زندگی، پلهای برای موفقیت بسازید.
دربارهی کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت
همهی ما دوست داریم در برابر پرسشها و خواستههایمان، جواب بله دریافت کنیم. هیچکس از شنیدن نه خوشش نمیآید. هربار که با پاسخ منفی از طرف اعضای خانواده، دوستان، همکاران یا افراد دیگر روبهرو میشویم، ممکن است انگیزهی خودمان را از دست بدهیم. این انگیزهی از دست رفته به ما کمک نمیکند تا به موفقیت برسیم. بلکه باعث درجا زدن و چه بسا پسرفت ما بشود. اما راه چاره چیست؟ چطور میتوان از هر جواب «نه» که میشنویم، درس ارزشمندی برای موفقیت بگیریم؟ ریچارد فنتون و آندریا والتز در کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت از تمام تجربیاتی میگویند که یک جواب نه میتواند به همراه داشته باشد. تمام پاسخهای «نه» ای که در نهایت راهی برای موفقیت، رسیدن به خواستهمان و تبدیل «نه» به «بله» هستند.
کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت یک اثر عالی برای تمام کسانی است که از شنیدن نههای مختلف در زندگی، دلسرد شدهاند. کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت به آنها کمک میکند تا دوباره انگیزهی لازم برای رسیدن به موفقیت را به دست بیاورند و هر پاسخ منفی را که میشوند، به عنوان پلهای برای موفقیت، استفاده کنند.
بخشی از کتاب صوتی «نه» شنیدن؛ نردبان موفقیت
هفته ی سوم مارس ۱۹۹۰ بود.
فرمان ماشین را چرخاندم و در کنار باجهی خالی تلفن پارک کردم. «کاتلس» به هیچ وجه خودروی انتخابی من نبود (اگر به انتخاب خودم بود، یک خودروی کوچک اسپورت دو دَر را انتخاب میکردم)، ولی این خودرویی بود که شرکت در اختیار کل فروشندهها میگذاشت و هیچ استثنایی هم قائل نمیشد. سومین سالی بود که داشتم برای شرکت تجهیزات لیزینگی وسترن کار میکردم و از نظر خودم، کارم را تقریباً خوب انجام میدادم. ۲۸ سالم بود، متاهل بودم و پول خوبی هم در میآوردم. البته نه اینکه فکر کنید هنر فروشندگیام زبانزد خاص و عام بود. عملکردم بین سایر همکارهای شرکت متوسط بود، ولی در مقایسه با بیشتر دوستانم، شغلی رویایی داشتم. به عنوان نمایندهی لیزینگ در واحد فروش دستگاههای کپی، ساعات کاریام را خودم تعیین میکردم. هیچ محدودیت درآمدی وجود نداشت و امروز یکی از همان روزهایی بود که نشان دادم با تمرکز روی کارم، چه کارها که نمیتوانم بکنم.
سکهای را در شیار تلفن انداختم و شماره را گرفتم.
«بعد از ظهر بخیر. با گالری فورث استریت تماس گرفتهاید، الین براتون هستم.»
همان طور که نیشم تا بناگوش باز بود گفتم: «حدس بزن امروز شوهرت چی کار کرده!.»
« عزیزم الان اصلاً وقت مناسبی برای ۲۰ سوالی نیست. امروز سرم واقعاً شلوغه و یک نفر هم پشت آن یکی خط منتظره.»
«پس سریع حدس بزن»
«باشه، لابد بانک زدی؟»
«تقریباً درست حدس زدی. سه تا تماس گرفتم و با هر سه قرارداد بستم. با اینکه تازه هنوز دوشنبه است، به هدف فروشم رسیدم! نظرت چیه؟ »
همسرم گفت: «عالیه» و بعدش هم گفت: « شاید بتوانیم پس اندازمان را در صندوق سرمایهگذاری هاوایی افزایش دهیم.»
با احتیاط گفتم: «صبر کن، جوجه را آخر پاییز میشمارند. هنوز به یک فروش دیگر نیاز دارم تا به حدنصاب فروش شرکت برسم. اجازه بده این کار را انجام بدم تا ببینیم بعدش چی میشه»
«باشه. ببین من دیگر باید قطع کنم. امشب از بیرون شام میگیری یا خودمان درست می کنیم؟»
«خیلی هوس غذای چینی کردم. شام امشب با من. »
«دوستت دارم، خداحافظ.»
«منم دوستت دارم، خداحافظ» تلفن را قطع کردم و به ساعتم نگاه کردم. ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود و اگر درست خاطرم باشد، لیکرز و نیکس توی ورزشگاه گاردن با هم مسابقه داشتند. حساب کتاب کردم و دیدم با احتساب اختلاف زمانیِ سه ساعتهای که با ایالت نیویورک داریم، میتوانم کمی میگو بخرم و برای تماشای بازی درست سر موقع به خانه برسم.
زمان
۲ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۱۴۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۳۴ دقیقه
حجم
۱۴۲٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب خیالی خوب بود ، ولی موزیک های وسط بسیار آزار دهنده و صدای بلندی داشت
عالی بود
هر چند دقیقه یکبار موزیک وحشتناکی با صدای خیلی بلند پخش میشود که اصلا قابل تحمل نیست