دانلود و خرید کتاب قند خون لیلی عاج
تصویر جلد کتاب قند خون

کتاب قند خون

نویسنده:لیلی عاج
انتشارات:نشر آماره
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قند خون

نمایشنامه قند خون اثری از لیلی عاج است که در نشر آماره منتشر شده است. این اثر روایتی از مشکلات اجتماعی مردم حاشیه‌نشین و کارگران یک کارخانه تعطیل شده در ورامین است.

 درباره نمایشنامه قند خون

قند خون روایت قندی است که خون به دل تولید کنندگانش می‌کند. کام کارگران در کارخانه قند ورامین تلخ است چون کارخانه تعطیل شده و آنها بیکار شده‌اند. این روایت برداشتی دراماتیک و هشداردهنده از تعطیلی کارخانه قند ورامین در سال ۱۳۹۴ است. لیلی عاج در این نمایشنامه، نگاهی مستندگونه ندارد و تلاش نکرده تا مسائل و دلایل تعطیلی کارخانه قند ورامین را واکاوی کند بلکه این موضوع برای او بهانه‌ای شده است تا مخاطب را متوجه خطراتی کند که تعطیلی واحدهای صنعتی برای کارکنانش در پی خواهد داشت.

کوهستان یک مهاجر کرد که از تعطیلی کارخانه قند، بیکار شده و به جای بخشی از طلب خود، قند دریافت کرده، قندها را به خانه می‌آورد و پروانه، همسرش آنها را بسته‌بندی می‌کند و به مغزه‌های محل می‌فروشد تا مایحتاج روزانه را تامین کند. در این میان شیرین، خواهر کوهستان نیز که شوهرش او را به بهانه بیکار شدن طلاق داده وارد خانه آنها می‌شود و مشکلات این زوج مضاعف می‌شود. شیرین سعی دارد با بخشیدن مهریه‌اش، همسرش را به ادامه زندگی راغب کند. در این بین کوهستان فکری در سر دارد. او می‌خواهد در جریان یک بازی فوتبال کارگری، بنری بزند و وضع خود و امثال خود را به گوش مسئولان برساند ولی افراد ناشناسی او را ربوده و تهدید می‌کنند....

 لیلی عاج در این نمایشنامه نگاهی به معضل بیکاری کارگران واحدهای صنفی و کارخانجات داشته است و توانسته به خوبی تاثیرات بیکاری بر یک خانواده کارگری را نشان دهد. 

این نمایشنامه اولین‌بار با بازی ارسطو خوشرزم و الهام شعبانی در سال ۱۳۹۶ در جشنواره تئاتر فجر به روی صحنه رفت و تحسین منتقدان را برانگیخت.

 خواندن کتاب قند خون را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به نمایشنامه و تئاتر را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 بخشی از کتاب قند خون

کوهستان: داشتم می‌رفتم تا دکه سر کوچه ... یه زانتیا نوک مدادی آرام اومد کنار پام وایساد... یه بابایی که سن و سالی ازش گذشته بود، صدام زد... گفت ببخشید یه سوالی از خدمتتون داشتم. آدرس مسجد مهدیه رو پرسید تا اومدم جواب بدم... اصلن نفهمیدم چی شد... دو تا از عقب پیاده شدن... دستام رو از پشت گرفتن... یکی شون اسم و فامیلم رو بلد بود، دهنش آورد در گوشم گفت: کوهستان صفامنش عین بچه آدم سوار شو... همچین دستم رو از پشت پیچیده بود نمی‌شد تکون خورد... خر زوری بود ها...

شیرین: چه شکلی بودن؟

کوهستان: عین آدمیزاد... عادی... مرتب... موجه ... شیشه‌های عقب دودی بود... اول ندیدمشون... صورت راننده هم اصلن ندیدیم... اون یکی چنگ انداخت پس گردنم رو گرفت چپوندم تو ماشین... اینقدر تر وفرز بودن دو دقیقه‌ام طول نکشید... اونی که اسمم رو بلد بود... یه چاقو ضامن دار گرفتم سمتم... گفت: صدات در نیاد... تا نشستم همچین ماشین تیک‌آف کرد و گازش رو گرفت که نفهمیدم از کجا رفت... سرم رو فشار دادن گذاشتن بین پاهام... گفتن: سرت رو بالا بیاری سگ‌کش‌ات کردیم... همین جوری گاز می‌داد و می‌رفت... گفتم: آقا شما کی هستین؟ چی می‌خواین؟ من پول همرام نیست تو کارتمم فقط پول یارانه‌است مال خودتون... اینو نگفتم... یکی‌شون با آرنج محکم کوبید تو کتفم نفسم بند اومد (وقتی کوهستان: این‌ها را تعریف می‌کند، پروانه: و شیرین: به شدت ترسیده و نگران گوش می‌دهند.) گفتم چرا می‌زنی؟ اون یارو کثافته که جلو نشسته بود...

پروانه: همون که ازت آدرس پرسید؟

کوهستان: آره... گفت فلان فلان خواهرت رو ... (حرص می‌خورد و جمله را ناتمام می‌گذارد.) منو می‌گی زور زدم سرمو بیارم بالا...که همون پیره گفت: ببین یه روز زنت رو می‌آریم تو همین بیابونای ورامین فلان فلان‌اش می‌کنیم... (آنقدر حال‌اش بد شده نمی‌تواند ادامه دهد.)

پروانه: (با شنیدن این اتفاقات کم‌کم دارد از حال می‌رود.) غلط کردن با هفت جد و آبادشون... هر چی گفتن خواهر و مادر خودشون.

کوهستان: فکر کنم یه چند ساعتی هر چی لایق خواهر و مادر و زن و بچهٔ خودشون بود بارم کردن... تا می‌خواستم تکون بخورم... می‌گرفتنم به کتک...

شیرین: پلاک ماشین‌شون رو ندیدی؟!

کوهستان: بچه‌ای!!! بریم پیش کی از کی شکایت کنیم... اومده بودن زهر چشم ازم بگیرن... گفتن دهن گوه خوریت رو نبندی می‌فرستیمت اون جای که عرب نی انداخت و هرشب فلان فلان خواهرت و زن‌ات... (بغض کرده) دیگه طاقت نداشتم ... یه لحظه تونستم سرمو بیارم بالا دست یکی‌شون گاز گرفتم... اونی که جلو نشسته بود خم شد عقب سه نفری ریختن سرم فقط ضربه بود که از چپ و راست می‌اومد فکر کنم یه ساعتی غش کردم... از هوش رفتم... چشام رو باز کردم دیدم تکیه دادم به درخته سر کوچه پشتی...

(پروانه: توان راه رفتن ندارد با این وجود یک لیوان آب آورده مشتی قند در آن انداخته و با تف حلقهٔ طلایش را از انگشت‌اش بیرون آورده و داخل لیوان آب و قند می‌اندازد.)

پروانه: بیا بخور... آب طلاس ترس رو می‌ریزه...

کوهستان: اتفاقن دیگه ازشون نمی‌ترسم... هرچی منو نکشه قوی‌ترم می‌کنه... من کتک خورم ملسه... هرچی زدن یه کلمه نگفتم... احتمالا فهمیدن... گور بابای همه‌شون کرده... جا نمی‌زنم.

شیرین: چی رو فهمیدن؟

کوهستان: هیچی... هر چی کمتر بدونین من خیالم بیشتر از بابت شماها راحته... رفتن شیشه‌های مینی‌بوس آقا فیضی بیچاره رو هم خرد کردن... پیرمرد زرد کرده از ترس...

پروانه: بخور... تا ته‌اش رو بخور ترس از تنت بیاد بیرون (ناراحت) خوب شد؟ راحت شدی؟ اگه بلایی سرت می‌آوردن ما چیکار می‌کردیم؟ سرت رو می‌بریدن می‌نداختن تو همون بیابونا... از دست تو کوستان... از دست تو... آخه ما دو تا زن بدبخت بدون تو چیکار کنیم؟... ول کن... وا بده... ما هم یکی مثل همه... بترس... نکن... شر نکن... زبون به دهن بگیر... اصلن بذار این کارخونه تا قیام قیامت باز نشه. هی اولدورم بولودورم نکن .... ساکت شو دیگه!

کوهستان: چرا؟ چرا ساکت شم... دزدی کردم، هیزی کردم... از دیوار کی بالا رفتم... دستم خالیه... اما حقمون رو می‌گیرم... حقمون رو می‌گیریم...

شیرین: همون دیگه کوهستان، نباید دستت خالی باشه... کاش تو هم یه چیزی با خودت می‌بردی.

کوهستان: چی مثلن... سوهان ناخن تو رو می‌بردم یا قند شکن پرپر (برای دلجویی از پروانه:) پرپری خوف نکن من پوستم کلفت تر از این حرفاس...

شیرین: آره به خدا کاش قند شکن رو با خودت می‌بردی حداقل با این می‌زدی کلهٔ یکی‌شون رو می‌شکستی...

کوهستان: دیگه چی؟ فقط انگ اراذل و اوباش کم دارم... بهونه دستشون بدم که با دمپایی و زیر شلواری تو پاکدشت بچرخونمم... قیافه‌مون غلط انداز... مگه نه پرپری...

پروانه: دیگه بهم نگو پرپر... دلم رو نسوزون...(با تمسخر) حتمن حقت رو می‌گیری با دو تا بوق بوق تو استادیوم به همین خیال باش! (گریه‌اش می‌گیرد.)

کوهستان: قربون دلت برم دربست... خانوم خوشگلم... نمردم که آبغوره می‌گیری... بفرما سر و مور و گنده...

پروانه: (با گریه) خدا وکیلی من تو این دنیا چی دارم؟ ها؟ چی؟ دلم باید به چی خوش باشه... خسته شدم...دیگه نمی‌کشم... بیا نگا کن (کف دست‌اش را نشان می‌دهد.) تاول زده از بس با این قندشکن کوفتی (گریه‌اش می‌گیرد.) کوهستان من جز تو چی دارم؟ قربون قدت برم... دورت بگردم... بیا یه زنگ بزن شوهر خواهرم بریم... اینجا همینه بن بسته... کار نیست... جون پرپر وا بده... جمع کنیم بریم... مگه این پاکدشت بی صاحاب مونده چقدر مسافر داره که از صبح تا شب با این موتور سگ دو می‌زنی... تازه اونم که یه خط در میون خرابه... یادته تصادف کردی چه مکافاتی داشتیم، خدا رحم کرد وگرنه الان از اینجا تا اینجا پلاتین تو پات بود... الهی قربون اون چشات بشم... ما نه پشت داریم نه پول... بیا جمع کنیم بریم.

کوهستان: (عصبانی) شروع شد...

پروانه: می‌ریم تو شلوغی تهرون گم می‌شیم... می‌ریم پی زندگیمون... تو یه بار به حرف من گوش کن اگه بد گفتم بزن تو دهنم... بیا دیگه بیا بزن تو دهنم...

کوهستان: نمی‌خوام زنم بشه گوه شور این و اون... شروع نکن پروانه سرم داره سوت می‌کشه...

پروانه: (قاطی کرده) بابا پردیس سینمایی زدن... شیک و مجلل از اونایی که فقط آدم حسابی‌ها تو ش میان و می‌رن... قیمت یه شام و نهارش به اندازه خرجی یه ماه خونهٔ ماست... (جدی) همچین می‌گه گوه انگار توالت سر راهیه، می‌گم جای آدم‌حسابی‌هاست... تازه تو دستشویی زنونه اصلن از این خبرا نیست...

شیرین: راست می‌گه داداش زنا میان دستشویی روسریشون رو درست می‌کنن... آرایششون رو درست می‌کن... رژلبی چیزی می‌زنن میرن... یه عطرایی می‌زنن که تا یه ماه بوش روت می‌مونه... اصلن اونجوری که فکر می‌کنی نیست... فوق فوق‌اش خانوما اونجا فقط یه جیش کوچولو می‌کنن... می‌رن.

کوهستان: نمی‌خواد همون جیش کوچولو رو هم من اجازه نمی‌دم... در ضمن تو هیچی نگو که هنوز از دستت شکارم... جیش کوچولو... جیش کوچولو...

پروانه: (از توی موبایل‌اش عکسی را به کوهستان: نشان می‌دهد.) کوستان درد و بلات به جونم بیا نگا کن..

کوهستان: خب؟!! منظور؟

پروانه: این کیه؟ قشنگ نگا کن... رضا عطارانه دیگه اینم ربیع شوهر فرزانه‌اس... به خدا جای خوبیه آدم حسابیا میان می‌رن... نگا جشن شروع یه فیلمی بوده بفرما آقا ربیع قوزمیت با مهناز افشارم عکس داره...

کوهستان: چه مهناز افشار چه نیکی کریمی چه هدیه تهرانی چه هر کی... دلم نمی‌خواد زنم و خواهرم برن جیش کوچولو بشورن... تمام... فردا بگن کوهستان صفامنش با اون گردن کلفتش زنش توالت می‌شوره خرجش رو می‌ده... حیثیت واسه آدم نمی‌ذارین.

پروانه: چرا لج می‌کنی؟ ماهی یه تومن می‌دن، بیمه هم می‌کن... شیرین هم می‌ره سر کار از این فکر و هوس افشین در میاد... بیمه می‌شیم... یه موتور نو می‌خری... تهران مسافرکشی می‌کنی پیکی چیزی می‌شی... قرضامون رو می‌دیم... نفس می‌کشیم... زندگی می‌کنیم.

کوهستان: اینجا حقمون رو بخورن... عادت می‌کنیم به توسری خوری. زنین دیگه... مغزتون فندقیه، نمی‌فهمین من چی می‌گم. فرار نمی‌کنیم!! ته ته‌اش برمی‌گردیم شهر خودمون می‌رم کولبری...

پروانه: (پروانه: عصبی و ناراحت قند شکن را بر می‌دارد.) به خدا به جون خودت با همین قند شکن میزنم...

کوهستان: بیا تعارف نکن... همه که ما رو زدن... توهم روش... بزن تو سر من... بمیرم راحت شم.

پروانه: تو چرا بمیری ایشالا من یه سرطانی چیزی بگیرم جلو چشات آب شم پرپر شم، راحت شم از این زندگی... باشه تهران نمی‌ریم، می‌تمرگیم اینجا تو بدبختی بهم می‌لولیم (قهر می‌کند.)

کوهستان: پرپر نوکرتم... به علی... جون عزیزت تموم‌اش کن.

پروانه: تمومش می‌کنم... فقط بیا حق حساب منو تو این چند سال زندگی روشن کن، ببینیم با هم چند چندیم؟ یادته می‌گفتی پرپر بعد عروسی ماهی یه بار با موتور می‌زنیم جاده چالوس... حساب کن ببین چند تا جاده چالوس به من بدهکاری؟ می‌گفتن مش کن خوشگل کن برام... چند تا پول رنگ و مش به من بدهکاری؟ می‌گفتی سالی یه بار می‌برمت مشهد... چند تا امام رضا به من بدهکاری؟!! چند روز دل خوش به من بدهکاری؟ (عصبانی‌تر) بر باعث و بانی‌ش لعنت، لعنت بر قبر پدرت...

کوهستان: (فکر می‌کند منظورش اوست.) ئه پرپری!!!

پروانه: ایشالا تریلی ۱۸ چرخ از روت رد شه با آسفالت خیابون یکی بشی مرادپور که این آتیش بی‌پولی و بدبختی انداختی به زندگی ما...

کوهستان: (چیز مهمی را به یاد می‌آورد.) وا وی لا... مرادپور رو یادم رفته بود... پروانه قال نکن... مرادپور تو اتاق پشتی حیاطه صدات رو می‌شنوه.

شیرین: و پروانه: چی؟

(تاریکی)

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۹۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان