دانلود کتاب صوتی پست طهران با صدای مسعود فروتن + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی پست طهران

دانلود و خرید کتاب صوتی پست طهران

انتشارات:نشر سماوا
امتیاز:
۳.۵از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی پست طهران

کتاب صوتی «پست طهران» نوشتهٔ هادی حکیمیان با صدای مسعود فروتن در ناشر صوتی سماوا چاپ شده است. رمان «پست طهران» برشی از زندگی خانواده‌ای پرماجراست، اما روایت حول شخصیت سرهنگ شکل می گیرد. در این داستان زندگی پر فرازو نشیب سرهنگ و خانواده‌اش در شرایط سیاسی و پیامد‌هایی که شکل می‌گیرد تشریح شده است. هادی حکیمیان در سال ۱۳۴۷ در شهر یزد متولد شد. از آثار او می‌توان به برج ناز، برج قحطی، خواب پلنگ اشاره کرد.

درباره کتاب پست طهران

کتاب حاضر روایتی جذاب از زندگی یک خانواده پرماجراست؛ اما داستان متمرکز بر شخصیت اصلی یعنی سرهنگ شکل گرفته است. پست طهران روایت زندگی سرهنگی است که در دوران ستمشاهی زندگی می کند و دچار تردید می شود. او که از ارتش اخراج شده است، در روزهای آغازین نهضت امام خمینی به دنبال یافتن حقیقت است. شرایط سیاسی سال ۱۳۴۲ تهران و پیامدهای آن از دل زندگی پرماجرای سرهنگ و خانواده و نزدیکانش روایت می‌شود. آنچه به فاصله ۵ ماه، ابتدا در دل سرهنگ رخ می دهد و بعدتر در صفحات پایانی کتاب به تصمیمی ختم می‌شود که از او قهرمان می‌سازد، قهرمانی که دوستان و خانواده‌اش را که زمانی از او انتقادهای مستمر داشتند، حالا به تعظیم وا می‌دارد. سرهنگ در یکی از حجره های بازار تهران مشغول به کار شده است و حالا می تواند به گذشته کاری و دوران خدمت خویش بیاندیشد.

کتاب پست طهران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به داستان‌هایی با موضوع سال‌های آغازین انقلاب پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب پست طهران

سرهنگ موهای مادر را از توی صورتش پس زد و لباس را به‌زور تنش کرد.

- من اسدم‌، پسرت!

و مادر وسط اتاق نشست به هوهو گریه‌کردن.

- پسرام‌و کشتن... این مغول‌های گوربه‌گوری همهٔ پسرام‌و کشتن.

بعد دست برد سمت کاسه‌ای که در آن نان ترید کرده بودند و آن‌را پرت کرد طرف افراسیاب.

- ای بی‌شرف‌! زن خان مغول شدی هان؟ تف تو صورتت بی‌شرف بی‌حیا!

افراسیاب خواست جلو بیاید اما پیرزن باز هم به سمتش لیوان پرت کرد. لیوان خورد به دیوار و شکست. افراسیاب وارفت‌. سر جایش روی زمین پهن شد و بنا کرد گریه‌کردن. سرهنگ مثل کسی که قصد دلجویی داشته باشد طرف او رفت و آرام شانه‌اش را گرفت و ناخودآگاه‌، آن هم بعد از سال‌ها دوباره به دایه‌اش گفت: «بی... بی‌بی خدیج‌، من رو نگاه‌کن... بی‌بی خدیجه!»

این اسم اصلی افراسیاب بود که البته توی محل هیچ کاربردی نداشت، چون به خاطر هیکل درشتش همه او را به افراسیاب می‌شناختند؛ لقبی که با دلمشغولی عمده‌اش، یعنی دلاله‌گری برای زن و شوهردادن جوان‌های دم‌بخت گره خورده بود و اصلا هم معلوم نبود چه کسی و کی این اسم را روی او گذاشته. در این میان شیخ‌رضا هم برای خودش یک اجتهاد دیگر کرده بود و به زنش می‌گفت: «خدیج خاتون». البته سرهنگ همان‌طور که روی زمین نشسته بود و دست به سرشانه دایه‌اش داشت چند بار هم او را مثل شوهرش صدا زد اما باز هم افاقه نکرد. حالا هر دو زن با هم گریه می‌کردند، طوری که اگر کسی داخل می‌شد نمی‌توانست تشخیص بدهد کدام حال‌ندار است و کدام پادار. سرهنگ بلند شد رفت بیرون و همان دمِ خروجی کلید برق را زد. سرپایی‌های کهنه‌اش را پوشید و رفت آن‌طرف حیاط، سمت مطبخ. توی قوطی‌های سر طاقچه دنبال گل‌گاوزبان گشت. توی یک کتری کوچک دم گذاشت و بعد از یک‌ربع همراه یک تکه نبات آورد برای مادرش. دم‌کشیدهٔ گل‌گاوزبان را به کمک افراسیاب به مادرش خوراندند‌. پیرزن کمی قرار شد. سرهنگ برایش متکا گذاشت و خوابید. افراسیاب می‌خواست بماند اما سرهنگ تشکر کرد و گفت لازم نیست، به‌خصوص که شیخ‌رضا هم در خانه تنها بود. مادر که خوابید پسر یک پتو انداخت رویش و در اتاق را پیش کرد، فتیله علاءالدین را بالاتر داد و روی آن یک کتری پرآب گذاشت. چراغ را خاموش کرد. شلوارش را عوض کرد و یک پیژامه پوشید و توی تاریکی نشست به سیگار دودکردن. سیگار چهارم یا پنجم را همان‌طور نصفه گذاشت گوشه یک نعلبکی و نفهمید کی خوابش برد.

م.دهقان
۱۴۰۱/۰۶/۱۱

حقیقتش با وجود اینکه گوینده ی این کتاب معروف هستند ، ولی برای بنده اصلا خوب نبود این مدل از گویندگی و خیلی آزار دهنده بود ، به همین دلیل هم اصلا بیش از چند دقیقه نتونستم گوش کنم...و نظری

- بیشتر

زمان

۹ ساعت و ۳۴ دقیقه

حجم

۷۸۸٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

زمان

۹ ساعت و ۳۴ دقیقه

حجم

۷۸۸٫۵ مگابایت

قابلیت انتقال

دارد

قیمت:
۸۵,۰۰۰
۵۹,۵۰۰
۳۰%
تومان