دانلود و خرید کتاب صوتی جشن بیمعنایی
معرفی کتاب صوتی جشن بیمعنایی
کتاب صوتی جشن بی معنایی نوشته میلان کوندرا نویسنده مشهور است که با ترجمه قاسم صنعوی و صدای کاظم طباطبایی منتشر شده است. این کتاب را میلان کوندرا در ۸۶ سالگی و پس از ۱۳ سال دوری از نویسندگی نوشته است.
درباره کتاب جشن بی معنایی
کتاب جشن بی معنایی، داستان چهار مرد اهل پاریس است که با هم ارتباطی دوستانه دارند. داستان با روایت گفتگوها، روابط و افکار این چهار شخصیت پیش میرود و در این داستان شخصیتهای سیاسی مهمی همچون استالین، خروشچف و کالینین (از اعضای اصلی حزب کمونیست شوروی) هم وارد روایت میشوند. اَلن با زنی بسیار جوانتر از خودش رابطه دارد، رومن استاد بازنشسته و افسردهای است که پیرترین فرد جمع است، چارلز مرکز تهیه غذا دارد و کالیبان بازیگری بیکار و خدمتکار میهمانیهای چارلز است.
قرار است مردی به نام داردلو یک مهمانی جشن تولد بگیرد. چارلز این مراسم را آماده میکند. داردلو که مدتی قبل نشانههای سرطان داشته و بعد از مراجعه به پزشک فهمیده است بیمار نیست اما میخواهد به دوستانش دروغ بگوید.
کوندرا در این کتاب نگاه منفیاش به برقرای ارتباط کلامی را نشان میدهد. شخصیتهای این داستان همیشه در حال فرار از برقرای ارتباط با دیگرانند و پوچی روابط بین فردی به خوبی در جشن بیمعنایی نشان داده شده است. فصلهای این کتاب همچون پازلی در کنار هم کامل میشوند و خواننده در روند داستان به کشفهای جالبی میرسد.
شنیدن کتاب جشن بی معنایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره میلان کوندرا
میلان کوندرا، ۱ آوریل ۱۹۲۹ در برنو، چکسلواکی، متولد شد. او نویسنده اهل چک است که بعد از تبعیدش به فرانسه، تابعیت فرانسوی گرفت و خود را نویسنده اهل فرانسه میداند. او همچنین بر این موضوع که آثارش باید در دستهبندی آثار فرانسوی قرار بگیرند، تاکید خاصی دارد.
کوندرا چندین بار نامزد جایزه نوبل ادبیات شده است. او در خانوادهای فرهیخته رشد پیدا کرد. پدرش نوازندهای مشهور بوده است و علاقه کوندرا به موسیقی را میشود در آثارش دید. مشهورترین اثر میلان کوندرا سبکی تحمل ناپذیر هستی است که در فارسی با نام بار هستی هم ترجمه شده است. از میان کتابهای دیگر او میتوان به هویت، جاودانگی، زندگی جای دیگری است، جشن بیمعنایی و عشقهای خندهدار اشاره کرد.
بخشی از کتاب جشن بی معنایی
تقریباً در همان لحظهای که رامون از نمایشگاه آثار شاگال چشم میپوشید و پرسه زدن در پارک را برمیگزید، داردلو از پلکانی بالا میرفت که به دفتر پزشکش منتهی میشد. آن روز درست سه هفته مانده به سالگرد تولدش بود. از چند سال پیش، رفتهرفته از این سالگردها بیزاری پیدا کرده بود. علتش، رقمهایی بودند که به آنها میچسبیدند. ولی او موفق نمیشد آنها را نادیده بگیرد، زیرا این خوشبختی که برایش جشن گرفته شود، در او بر شرمِ ناشی از پیر شدن غلبه میکرد. بهخصوص که اینبار، دیدار از پزشک رنگ تازهای به این جشن اضافه میکرد، زیرا آن روز میبایست از نتیجهی تمام آزمایشهایی آگاه شود که به او میگفتند آیا نشانههای مشکوکِ کشف شده در پیکرش ناشی از سرطان هستند یا خیر. به اتاق انتظار قدم گذاشت، و با صدایی لرزان در دل برای خود تکرار کرد که سه هفتهی دیگر تولدِ آن همه دور و مرگِ آن همه نزدیکش را جشن خواهد گرفت؛ جشن مضاعفی ترتیب خواهد داد.
ولی بهمحض اینکه چهرهی خندان پزشک را دید، دریافت که دعوت از مرگ پس گرفته شده است. پزشک برادرانه دست او را فشرد. داردلو، اشک در چشم، نتوانست کلمهای به زبان بیاورد.
مطب پزشک در خیابان اوبسرواتوار، در دویست متری باغ لوکزامبورگ بود. داردلو چون در خیابان کوچکی در آن سوی پارک زندگی میکرد، خواست از وسط آن بگذرد. قدم زدن روی سبزهها، خوشخلقی تقریباً دیوانهواری به او بخشید، بهخصوص پس از دور زدن دایرهی بزرگ پدید آمده از پیکرههای ملکههای قدیمی فرانسه تراشیده شده از مرمر سپید، برپا، با حالتهای باشکوه که به نظرش اگر نه شاد، دستکم خندهدار رسیدند، گویی این بانوان میخواستند خبر خوشی را جشن بگیرند که او تازه شنیده بود. داردلو نتوانست جلوی خودش را بگیرد، دو یا سه بار دستش را بالا برد و به آنها سلام داد، و قاهقاه خندید.
زمان
۲ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۳۲۴٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۵۷ دقیقه
حجم
۳۲۴٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد