دانلود و خرید کتاب صوتی انگور فرنگی
معرفی کتاب صوتی انگور فرنگی
کتاب صوتی انگور فرنگی نوشته نویسنده مشهور روسیه آنتوان چخوف است که با ترجمه عبدالحسین نوشین و صدای میلاد تمدن منتشر شده است.
درباره کتاب انگور فرنگی
انگور فرنگی دربردارنده چند داستان کوتاه است. عنوان داستانها عبارتند از: «چاق و لاغر»، «حربا»، «شوخی»، «سرگذشت ملال انگیز»، «انگور فرنگی»، «سر به هوا»« «اینیچ»، «جان دلم» و «وانکا» است. چخوف نه با بیان صریح، بلکه به وسیلهی نمایش، ماجراها، ساختمان و موضوع داستان، به خواننده میگوید. او مخاطب را برای شناخت فضای داستان با خود همراه میکند و مرحله به مرحله شخصیتها را برایش تشریح میکند.
چخوف نویسنده خوش قریحهای بوده است، ولی علاوه بر این، همیشه برای خواننده با قریحه مینوشته؛ به تیزهوشی و نکتهسنجی خواننده باور داشته است، گفتار خود را تفسیر نمیکرد، هرگز نمیخواست لقمه بجود و به دهان خواننده بگذارد، و یا با دستورهای کلی، خود را به آنها تحمیل کند. اطمینان داشت که خود خواننده همهچیز را به درستی میفهمد و در پیچ و خم نوشتههای او «سردرگم نمیشود.»
شنیدن کتاب انگور فرنگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره آنتوان چخوف
آنتون پاولوویچ چِخوف متولد ۱۸۶۰ و درگذشته ۱۹۰۴، داستاننویس و نمایشنامهنویس برجسته روس است.
وی در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی خلق کرد و او را مهمترین داستانکوتاهنویس برمیشمارند و در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشته است.
چخوف در نیمه ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهیاش را در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در این سال نخستین مطلب او چاپ شد به همین دلیل آن را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی وی برمیشمارند.
او بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی بهطور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد و نخستین مجموعه داستانش را دو سال پس از دریافت درجه دکترای پزشکی به چاپ رساند.
یکسال بعد، انتشار مجموعه داستان «هنگام شام»، جایزه پوشکین را، که فرهنگستان روسیه اهدا میکرد، برایش به ارمغان آورد.
در داستانهای او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه است، تعریف میشود.
چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان، مفهوم طرح را نیز در داستاننویسی تغییر داد.
او در داستانهایش سعی میکند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستانهای موفق وی رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانه آدمهای داستان را تشکیل میدهد.
چخوف اواخر قرن نوزدهم قصد داشت سفری به « پارس» و آسیای میانه و حتی دور دنیا داشته باشد اما چخوف به جزیره ساخالین رفت و در نهایت اثر ادبی عصر را خلق کرد. داستان طنز « شیر و خورشید» او با « ایران» در ارتباط است. قهرمان اصلی این داستان، شهردار شهری کوچک است که در آرزوی دریافت نشان « شیر و خورشید» به مسافر ایرانی میگوید: « در مقابل « ایران» تعظیم کنید! به « ایران» بگویید که دوستش داریم!»
از نمایشنامههای او، که بارها در ایران به روی صحنه رفته است، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
«ایوانف»، «خرس»، «عروسی»، «مرغ دریایی»، «سه خواهر»، «باغ آلبالو» و «دایی وانیا».
چخوف را «مهمترین داستانکوتاهنویس همه اعصار» نامیدهاند
بخشی از کتاب انگور فرنگی
در ایستگاه راهآهن نیکولایوسکایا، دو دوست با هم برخورد کردند: یکی چاق و دیگری لاغر. چاق چند لحظه پیش در ایستگاه ناهار خورده بود. لبهای آلوده به چربیاش مانند آلبالو برق میزد و بوی شراب و بهارنارنج میداد. لاغر نیز لحظاتی پیش از قطار پیاده شده بود با چمدان و بقچهی بسته و جعبهیی سنگین. بوی گوشت خوک و قهوه میداد. در پشت او بانوی لاغر و دراز چانهیی، که زناش بود، و دانشجوی بلندقدی با چشمهای نیمهبسته، که پسرش بود، دیده میشد.
«پورفیری!»
چاق همین که چشماش به لاغر افتاد او را به ناماش صدا زد و گفت: «عجب! این تویی؟ چشم ما روشن! جان دلام! سالهاست که ندیدهمت!»
لاغر با بهت و حیرت گفت: «پروردگارا! میشا! دوست دیرین دورهی کودکی من! تو کجا، اینجا کجا؟!»
چاق و لاغر سه بار یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند. مدتی با چشمهای اشکبار به هم نگاه کردند. هر دو از این دیدار در ذوق و شوق بودند.
لاغر پس از روبوسی به حرف آمد: «عزیز دلام! اصلاً انتظارش را نداشتم! برایم خیلی ناگهانیست! خب، درست به من نگاه کن ببینم! بله، همان خوشگل و خوشتیپی که بودی، همانطور باقی ماندی! همان ناز و پرکرشمه و خوشلباس و شیکپوش دورهی بچگی! پروردگارا، عجب! خب، بگو ببینم حالت چهطور است؟ کار و بارت چهطور است؟ زن گرفتهیی یا هنوز یکه و یالغوزی؟ من مدتهاست زن و بچه دارم، نگاه کن... این زن من است: لوییزا، نام خانوادگی پدریاش وانسنباخ... خودش پروتستانی و پیرو لوتر است... این هم پسرم، نافاناییل، دانشآموز سال سوم.» رو به پسرش گفت: «نافانیا، این آقا دوست دورهی بچگی من است. دورهی دبیرستان را با هم گذراندیم.»
نافاناییل کمی فکر کرد و سپس کلاهاش را برداشت.
زمان
۷ ساعت و ۴۹ دقیقه
حجم
۴۵۰٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۴۹ دقیقه
حجم
۴۵۰٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد