دانلود کتاب صوتی رقص گردنبند با صدای نگین بنی عقیل + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی رقص گردنبند

دانلود و خرید کتاب صوتی رقص گردنبند

انتشارات:واوخوان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی رقص گردنبند

کتاب صوتی رقص گردنبند نوشته گراتزیا دلددا است که با ترجمه بهمن فرزانه و صدای نگین بنی عقیل منتشر شده است. 

درباره کتاب رقص گردنبند

این كتاب داستان مردي است كه سال‌ها قبل مادرش گردن بند مرواريد گران بها و زیبای خود را نزد مردی گرو گذاشته است و حالا مرد می‌خواهد با حقه‌بازی گردنبند را از دختر  مرد پسبگيرد اما در این میان تصادفی با برادر زاده او آشنا می‌شود و همین آشنای زمینه داستانی عاشقانه را می‌سازد. کتاب سرشار از احساسات زیبا است. 

شنیدن کتاب رقص گردنبند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات اروپای غربی پیشنهاد می‌کنیم

درباره گراتزیا دلددا

گراتزیا در ۲۷ سپتامبر ۱۸۷۱ در شهر نیورو در جزیرهٔ ساردینیا در خانواده‌ای متوسط متولد شد. گراتزیا تا سوم ابتدایی بیشتر درس نخواند زیرا در جامعه او زنان موقعیت مناتسبی برای تحصیل نداشتند اما او خوش‌شانس بود زیرا  در خانهٔ عمه‌اش کتاب‌خانهٔ بزرگی وجود داشت او توانست در آنجا و تحت تعلیمات خصوصی معلمی در خانهٔ عمه‌ درس بخواند و هم‌زمان به مطالعه آثار ایتالیایی و فرانسوی و روس پرداخت. او به آثار گابریله دانونزیو شاعر و نویسندهٔ معاصر ایتالیایی بسیار داشت. 

گراتزیا دلددا در هفده سالگی (خودش در نامه‌ای می‌گوید چهارده سالگی) اولین داستان کوتاه خود را به نام «خون کسی از اهالی ساردنی» برای یکی از مجلات رم فرستاد که آن را منتشر کردند.

دلددا در ۱۸۹۶، با انتشار اولین رمانش، راه خطا شهرت به سزایی به دست آورد. در سال ۱۹۰۰، با پالمیرو مادزانی ازدواج کرد و همراه او برای ادامه زندگی به رم رفت و تا پایان عمر در این شهر زندگی کرد و صاحب دو پسر شد: ساردوس و فرانتز.

فعالیت ادبی او روز به روز بیشتر و شهرت او جهانگیر می‌شد. در سال ۱۹۲۶ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او تنها نویسنده زن ایتالیایی است که این جایزه را به‌دست آورده است. آخرین کتابی که در زمان زندگی‌اش منتشر شد، کلیسای مریم منزوی، داستان زن جوانی است که سرطان دارد. گراتزیا دلدا خود نیز در ۱۵ اوت ۱۹۳۶ بر اثر ابتلا به بیماری سرطان درگذشت.

بخشی از کتاب رقص گردنبند

خیابان در جایی عریض می‌شد و به میدانی می‌رسید که گویی کوچه‌ها از هر طرف آن پابه فرار گذاشته بودند، خیابانهایی سرمست و شاد از ویلاها. باغهایی با زمینه‌هایی آبی‌رنگ و نقره‌فام. خیابان ادامه می‌یافت، اندکی دورتر، هرچند ساختمان‌های عظیم خفه‌اش کرده بودند، متروک به‌نظر می‌رسید و همچنان به آن مرد و به آن زن تعلق داشت. با این حال، در انتهای خیابان مردم در رفت و آمد بودند، ماشین‌ها درگذر بودند و صدای قیل و قال شهر زنده به‌گوش می‌رسید.

زن قدمهایش را سریع کرده بود. انگار کسی در انتهای آن خیابان او را به خود می‌خواند و در انتظارش بود. مرد نیز قدمهایش را تند کرده بود، حسادتی غریزی او را فرا گرفته بود، یا بهتر بگوییم، مانند صیادی بود که می‌بیند طعمه‌اش دارد از چنگش می‌گریزد و در میان بوته‌ها ناپدید می‌شود. زن در پیاده‌رو به سمت چپ پیچید و مرد توانست درست به موقع با نگاهش او را تعقیب کند. به‌نظرش می‌رسید که شنل رنگی او در میان آن توده خاکستری‌رنگ جمعیت همانند اشعه‌ای گرم به اطراف پخش می‌شود و او را نیز در پرتو خود می‌گیرد و گرچه به‌سرعت قدم بر می‌داشت، چنان می‌نمود که روی زمین سُر می‌خورد و پرواز می‌کند، از کنار مردم رد می‌شود بی‌آنکه به آنها برخورد کند و با آن پرواز صرفآ راه را در جلوی خود باز می‌کند.

لحظه‌ای او را دید که لَختی مقابل یک در توقف کرد. انگار می‌خواست داخل شود. شاید به مقصد رسیده بود، شاید هم قصد فرار از چنگ مردی را داشت که او را دنبال می‌کرد. قدمهای خود را سریع‌تر کرد، ولی زن از جلو درگذشته بود. انگار تشویش مرد را احساس کرده بود و قصد داشت به این ترتیب او را بیش از پیش تحریک کند.

و باز در گوشه خیابانی ناپدید شده است. حالا دیگر واقعآ باید شروع کند به دویدن و مرد، چابکی زمان نوجوانی خود را به دست آورده است تا خود را به او برساند. تعجبی نمی‌کند از اینکه می‌بیند او دارد دری حکاکی شده را فشار می‌دهد. گدای کوری دم در نشسته است و دستش را برای گدایی جلو آورده است. دستی گود که گویی از چوب ساخته شده است، همانند یک ملاقه. درِ کلیسایی بود.

داخل کلیسا را یک هرم بزرگ از شمع‌های مصنوعی روشن کرده بود که با چراغ برق روشن شده بودند.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۴ ساعت و ۴۳ دقیقه

حجم

۲۵۹٫۹ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۴ ساعت و ۴۳ دقیقه

حجم

۲۵۹٫۹ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۵۸,۵۰۰
۴۰,۹۵۰
۳۰%
تومان