دانلود و خرید کتاب یعقوب را دوست داشتم کاترین پترسون ترجمه بیتا ابراهیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب یعقوب را دوست داشتم اثر کاترین  پترسون

کتاب یعقوب را دوست داشتم

معرفی کتاب یعقوب را دوست داشتم

کاترین پترسون( -۱۹۳۲)، نویسنده آمریکایی است.

همه چیز از همان دوران کودکی‌شان شروع شد؛ زمانی که سارا متوجه رفتار متفاوت والدینش با کارولین خواهر دوقلویش می‌شود. کارولین از همان کودکی زیبا و با استعداد بوده و توجه همه را به خود جلب می‌کرد. سارا کم‌کم متوجه می‌شود که ماجرا فقط به رفتار متفاوت والدینش و تبعیضی که آن‌ها میان او و کارولین می‌گذارند ختم نمی‌شود، بلکه رفته‌رفته کارولین قصد دارد همه‌چیز را تصاحب کند. در اولین قدم عشق و توجه پدر و مادرشان را از آنِ خودش می‌کند، اما به تدریج جلوی چشمان سارا، دوستانش را یکی کی از او دور کرده و به خودش نزدیک می‌کند. در یکی از همین روزهاست که سارا دیگر تصمیم خودش را می‌گیرد که با این رفتارهای کارولین برخورد کند و جلویش را بگیرد. اما از چه راهی؟ کارولین عشق والدینشان، دوستان سارا و حتی رویاهایش را تصاحب کرده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«توفانی که برایش دعا می‌کردم، هفته‌ی بعد از راه رسید. توفانی بسیار شدید که پس از آن مدت‌ها طول کشید تا آب‌ها آرام بگیرند، توفانی که هرگز از یاد نمی‌رود.

در طول جنگ، اخبار آب و هوا یک خبر جانبی محسوب می‌شد؛ اما در جزیره رس نیازی نداشتیم که یک مرد شهری در رادیو درباره‌ی هوای توفانی به ما هشدار بدهد. پدرم، مثل هر ملاح دیگری، می‌توانست بوی فرا رسیدن توفان را حس کند، حتی پیش از آنکه خورشید پوشیده در غبار را ببیند. او سریع به خشکی برگشت و پنجره‌های خانه را با تخته بست. نمی‌توانست برای خرچنگ‌های پوست‌انداخته‌اش که در سبدها مانده بودند کاری بکند، فقط می‌توانست امیدوار باشد که توفان کمی از توپ‌های تورش و چندتایی از خرچنگ‌هایش را باقی بگذارد.»

نظرات کاربران

بلاتریکس لسترنج
۱۳۹۸/۰۱/۰۴

کتاب قشنگی بود راستش من تا وسط های کتاب نمیفهمیدم این تیتر یعقوب را دوس داشتم چه ربطی به متن کتاب داره!!! هیچکس اسمش یعقوب نبود!! بعد دیدم اشاره شده به یه بریده از کتاب انجیل "یعقوب را دوس داشتم و از عیسو

- بیشتر
نَعنا🌿
۱۳۹۹/۰۲/۰۲

هنوزم صدای دریا و خرچنگ ها و صدف ها توی گوشمه. چقدر لذت بخش بود، احساس میکنم واقعا به جزیره رَس رفتم و همراه با لوییز توی قایق، خرچنگ شکار میکنیم، به صدای امواج گوش میدیم و سرشار از تازگی می

- بیشتر
Saana
۱۳۹۹/۰۶/۰۳

داستان جالبی داشت و توصیفاتش کامل و خوب بودن.همش منتظر بودم که زودتر واسه سارا لوئیز اتفاق شگفت انگیزِ بیفته. بنظرم آخرش خیلی سریع بسته شد جوری که نتونستم باهاش کنار بیام.در کل خوب بود

ساکت
۱۳۹۸/۱۲/۱۷

مدت ها بود دلم می‌خواست این کتاب رو بخونم و واقعا منتظر بودم وارد طاقچه بینهایت بشه. داستان ساده، جذاب و شیرینی داشت. برای این روزهای کرونایی که آدم به آرامش احتیاج داره، گزینه خیلی خوبیه.

مایلزِ آلاسکا
۱۴۰۲/۰۸/۱۵

ارزش یه بار خونده شدن رو داره❤️

Fateme Soltani
۱۳۹۹/۰۱/۲۷

توصیه می شه به بچه هایی که همیشه در خانواده نادیده گرفته می شن.🙃 بعضی جاهاش که خیلی خندیدم.

میس سین
۱۳۹۹/۰۱/۰۴

خیلی زیبا و قشنگ بود ...داستان با ریتم کندی شروع میشه و در انتها به اوج میرسه.... چقدر اسم کتاب با مسما و معنی دار انتخاب شده... خوشحالم که این کتاب رو خوندم... مرسی از طاقچه که این کتاب رو

- بیشتر
Ava
۱۳۹۸/۱۱/۲۷

داستان با کشش خوبی بود

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

راوی کتاب « یعقوب را دوست داشتم » دختری نوجوان است که یک خواهر دوقلو دارد. اول او به دنیا آمده است و بعد خواهرش کارولین. او دختر سالمی است ولی کارولین هم از او ضعیف تر است و هم

- بیشتر
بهنوش
۱۴۰۰/۱۲/۰۹

خیلی دوست داشتنی بود،اگه میخوای ذهنتو رو کمی اروم کنی این کتاب رو بخون

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۲)
«تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.»
i_ihash
اگر بتوانی جلو بینی‌ات را بگیری تا بویی را حس نکنی، یا چشمت را ببندی تا چیزی را نبینی، چرا نتوانی مغزت را خاموش کنی که به چیزی فکر نکنی؟
i_ihash
آن شب با حس تهی بودنی که درونم را می‌خورد، روی تخت دراز کشیدم.
i_ihash
تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.
نَعنا🌿
گاهی اوقات از دست خدا، به خاطر عدالتش عصبانی می‌شدم. اما عصبانیتم همیشه به پشیمانی ختم می‌شد.
i_ihash
ممکن بود فردا مرده باشند یا مالشان را از دست داده باشند؛ اما امروز همدیگر را داشتند.
نَعنا🌿
حتی نگران کارولین هم بودم، گرچه چرا باید نگرانش باشم وقتی دیگران، در تمام عمرشان نگران او بودند؟ منتظر روزی بودم که شاید متوجه من بشوند، همه‌ی رسیدگی و توجهی را که مستحقش بودم به من بدهند.
ز.م
به اندازه‌ی یک صیاد ماهر درباره‌ی خرچنگ‌ها اطلاعات داشتم. فقط لازم بود نگاهم به گوشه‌ی چنگال یک خرچنگ بیفتد تا بگویم که چند وقت دیگر آماده‌ی پوست‌اندازی می‌شود. اگر یک بند مانده به بند انتهایی چنگال خرچنگ شفاف بود، تا چند هفته‌ی بعد پوست می‌انداخت و خط محو پوسته‌ی جدید زیر پوسته‌ی کهنه دیده می‌شد. به این خط «علامت سفید» می‌گفتند. این خط محو کم‌کم تیره می‌شد و وقتی صیاد «علامت صورتی» را می‌دید می‌فهمید که تا یک هفته بعد پوست‌اندازی آغاز می‌شود، برای همین آرام چنگال بزرگ خرچنگ را می‌شکست تا نگذارد باقی خرچنگ‌ها را بُکُشد و او را به آلونک می‌آورد تا به‌موقع پوستش را بکند. «علامت قرمز» تا چند ساعت بعد دیده می‌شد و بعد هم «شکافتن پوست» شروع می‌شد.
Ava
«تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.»
farahani
دست‌هایم از خشم یا خستگی یا ترس، خدا می‌داند از کدام یکی، می‌لرزیدند، اما توانستم لیوان را تا لبه از شیر زردرنگ داخل قوطی پر کنم. جلوم ایستاد تا مایع را بچشم. جرعه‌ی بزرگی نوشیدم. داغ‌تر از آن بود که بشود طعمش را حس کرد، اما سری تکان دادم که نشان دهم شیر کافی بوده است. نیمی از چای را که خوردم فهمیدم باید به جای شیر، شکر می‌خواستم، اما دیگر خیلی دیر شده بود.
Jasmine

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۹۱ صفحه

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۹۱ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان