بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یعقوب را دوست داشتم | طاقچه
تصویر جلد کتاب یعقوب را دوست داشتم

بریده‌هایی از کتاب یعقوب را دوست داشتم

۴٫۳
(۳۲)
«تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.»
i_ihash
اگر بتوانی جلو بینی‌ات را بگیری تا بویی را حس نکنی، یا چشمت را ببندی تا چیزی را نبینی، چرا نتوانی مغزت را خاموش کنی که به چیزی فکر نکنی؟
i_ihash
آن شب با حس تهی بودنی که درونم را می‌خورد، روی تخت دراز کشیدم.
i_ihash
تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.
نَعنا🌿
گاهی اوقات از دست خدا، به خاطر عدالتش عصبانی می‌شدم. اما عصبانیتم همیشه به پشیمانی ختم می‌شد.
i_ihash
ممکن بود فردا مرده باشند یا مالشان را از دست داده باشند؛ اما امروز همدیگر را داشتند.
نَعنا🌿
حتی نگران کارولین هم بودم، گرچه چرا باید نگرانش باشم وقتی دیگران، در تمام عمرشان نگران او بودند؟ منتظر روزی بودم که شاید متوجه من بشوند، همه‌ی رسیدگی و توجهی را که مستحقش بودم به من بدهند.
ز.م
به اندازه‌ی یک صیاد ماهر درباره‌ی خرچنگ‌ها اطلاعات داشتم. فقط لازم بود نگاهم به گوشه‌ی چنگال یک خرچنگ بیفتد تا بگویم که چند وقت دیگر آماده‌ی پوست‌اندازی می‌شود. اگر یک بند مانده به بند انتهایی چنگال خرچنگ شفاف بود، تا چند هفته‌ی بعد پوست می‌انداخت و خط محو پوسته‌ی جدید زیر پوسته‌ی کهنه دیده می‌شد. به این خط «علامت سفید» می‌گفتند. این خط محو کم‌کم تیره می‌شد و وقتی صیاد «علامت صورتی» را می‌دید می‌فهمید که تا یک هفته بعد پوست‌اندازی آغاز می‌شود، برای همین آرام چنگال بزرگ خرچنگ را می‌شکست تا نگذارد باقی خرچنگ‌ها را بُکُشد و او را به آلونک می‌آورد تا به‌موقع پوستش را بکند. «علامت قرمز» تا چند ساعت بعد دیده می‌شد و بعد هم «شکافتن پوست» شروع می‌شد.
Ava
«تو سارا لوییز، به من نگو هیچ‌کس هیچ‌وقت بهت فرصتی نداده. تو نیازی نداری کسی بهت چیزی بده. می‌تونی خودت فرصت‌هات رو بسازی. اما اول باید بدونی که دنبال چی هستی عزیزم.»
farahani
دست‌هایم از خشم یا خستگی یا ترس، خدا می‌داند از کدام یکی، می‌لرزیدند، اما توانستم لیوان را تا لبه از شیر زردرنگ داخل قوطی پر کنم. جلوم ایستاد تا مایع را بچشم. جرعه‌ی بزرگی نوشیدم. داغ‌تر از آن بود که بشود طعمش را حس کرد، اما سری تکان دادم که نشان دهم شیر کافی بوده است. نیمی از چای را که خوردم فهمیدم باید به جای شیر، شکر می‌خواستم، اما دیگر خیلی دیر شده بود.
Jasmine
یعقوب را دوست داشتم
ن. عادل
در آشفته‌ترین رویاهایم، صحنه‌ای را می‌دیدم که از رویاهای یوسف گرفته بودم. یوسف خواب دیده بود که روزی همه‌ی برادران و پدر و مادرش در برابر او تعظیم می‌کنند. تلاش می‌کردم کارولین را در حال تعظیم کردن به خودم ببینم. البته، اول می‌خندید و سر باز می‌زد اما بعد دست بزرگی از آسمان پایین می‌آمد و او را وادار می‌کرد زانو بزند. صورتش تیره می‌شد و عذرخواهی می‌کرد: «آه، ویز!» با وقار می‌گفتم: «من رو دیگه ویز صدا نکن. صدام کن سارا لوییز.» و در تاریکی لبخند می‌زدم و اسم مستعاری را که از وقتی یادم می‌آید برای من ساخته بود دور می‌انداختم.
ز.م
عجیب است که مردم این‌قدر هنگام روبه‌رو شدن با یک فاجعه شاد می‌شوند.
zoha

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۹۱ صفحه

حجم

۱۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۹۱ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان