کتاب یک خانواده تقریباً معمولی
معرفی کتاب یک خانواده تقریباً معمولی
کتاب یک خانواده تقریباً معمولی داستانی از ام. تی. ادواردسن است که با ترجمه نسرین رمضانی منتشر شده است. این کتاب داستان خانوادهای را روایت میکند که با متهم شدن دخترشان به قتل، از هم میپاشد. حقیقت چیست؟ قاتل حقیقی چه کسی است؟
درباره کتاب یک خانواده تقریباً معمولی
یک خانواده تقریباً معمولی داستان خانوادهای است که خودشان فکر میکنند خانوادهای معمولی هستند. اما همه چیز در شبی که استلا دیر به خانه برمیگردد، تغییر میکند.
یک شب استلای هجده ساله دیر به خانه برمیگردد و فردا به قتل متهم میشود. خب، اگر شما به جای پدر و مادر او بودید، چه کار میکردید؟ تا کجا حاضر بودید برای نجات جان فرزندتان مرزهای اخلاق را پشت سر بگذارید؟
پدر خانواده مطمئن است که برای دخترش پاپوش درست کردهاند. مادرش فکر دیگری میکند و اطمینان دارد دخترشان در تلاش است تا چیزی را پنهان کند. اما خود استلا فکر دیگری میکند. او فکر میکند پدر و مادرش هیچ نمیدانند که از دست دخترشان چه کارهایی که برنمیآید!
این داستان از زبان هر سه عضو خانواده روایت میشود اما سوال اصلی این است که کدامشان حقیقت را میگوید؟
نشریه نیویورک تایمز (The New York Times) این کتاب را اینطور توصیف کرده است: «یک خانواده تقریباً معمولی رمان هیجان انگیزی است که خواننده را مجبور به مقابله با “سازش هایی که با خود میکنیم، افرادی که معتقدیم عزیزانمان انتظار دارند” میکند.»
نشریه بوک لیست (Book List) هم این داستان را یک رمان مهیج شدیدا قانونی توصیف کرده است که با موفقیت، احساسی واقع گرایانه و جذاب را در برابر یک پیچ و تاب قانونی تکان دهنده بازی میکند.
کتاب یک خانواده تقریباً معمولی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
یک خانواده تقریباً معمولی را به تمام علاقهمندان به رمانهایی با درون مایه روانشناسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک خانواده تقریباً معمولی
وقتی از خانه الکساندرا و دینو برگشتیم، ماشینهای پلیس هنوز کنار مدرسه پارک بودند. اتفاق خیلی ترسناکی افتاده بود که آدم را به وحشت میانداخت، در جایی که چندان از ما دور نبود. مثل اینکه جسد توسط مادر سحرخیزی که بچههای کوچکش را به زمین بازی برده بود، پیدا شده. حتی فکرش هم آزاردهنده بود.
الریکا پیاده شد و با عجله بهطرف در رفت.
پرسیدم: «نمیخوای دوچرخهت رو قفل کنی؟»
درحالیکه توی کیفش دنبال کلید میگشت یواشکی گفت: «دستشویی دارم.»
دوچرخهاش را کنار دوچرخه خودم زیر سقف فلزی پارک کردم. یادم رفته بود در گریل را که گوشه انبار افتاده بود، بگذارم.
وقتی وارد خانه شدم، الریکا روی پلهها ایستاده بود.
«استلا هنوز خونه نیومده. بهش زنگ زدم، جواب نمیده.»
گفتم: «احتمالاً تا دیروقت سرِ کاره. خودت میدونی اجازه ندارن با خودشون گوشی ببرن.»
«اما امروز شنبهس. مغازه چند ساعت پیش تعطیل شده.»
چیزی که الریکا گوشزد کرد، به ذهنم نرسیده بود.
«شاید با دوستش جایی رفته باشه. امشب دوباره باهاش صحبت میکنیم. نباید ما رو اینقدر نگران کنه.»
دستم را روی شانه الریکا گذاشتم.
گفت: «وقتی اینهمه پلیس رو اینجا دیدم، دلشوره گرفتم. قتل؟! اونم اینجا؟!»
«میدونم. منم حالم خوب نیست.»
روی مبل راحتی نشستیم و از روی گوشیام خبرها را برایش خواندم.
مردی حدوداً سیساله ساکن همان منطقه به قتل رسیده بود. پلیس فعلاً درمورد حادثه حرفی نزده بود. اما روزنامههای عصر نوشته بودند زنی که در همان نزدیکی زندگی میکند شبهنگام از پنجره خانهاش صدای درگیری و داد و بیداد را شنیده.
مثل آدمهای حرفهای گفتم: «اینجور اتفاقها برای هر کسی نمیاُفته. احتمالاً یا الکلی بوده یا معتاد. شاید هم یه قتل خیابونیه.»
الریکا روی شانههایم بهآرامی نفس میکشید.
اما من این حرفها را برای آرامکردن او نگفته بودم؛ فقط میخواستم خودم را متقاعد کنم.
«میخوام پاستا درست کنم.»
بلند شدم و صورتش را بوسیدم.
«الان؟! فکر نکنم بتونم حتی سالاد هم بخورم.»
لبخند زدم: «طول میکشه تا درست بشه عزیزم؛ تا اونموقع گرسنهت میشه.»
حجم
۳۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۳۷۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
نظرات کاربران
شروع داستان به شدت شمارو یاد دفاع جیکوب میندازه شروع داستان از زبان پدر خانواده که کشیش هست اغاز میشه مادر خانواده وکیل هستش و استلا دختر خانواده دختر سرکشی که محکوم به قتله داستان از سه زاویه ی دید
چندان جذاب نبود. نویسنده خیلی تلاش کرده بوده داستان رو جنایی و پرکشش کنه اما همه چیز به صورت زورکی کنار هم چیده شده بود، رفتار عجیب استلا و از اون عجیبتر شخصیت دوگانه آمینا، عملکرد غیرقابل باور دوست دختر سابق
از دیدگاه روانشناسی به این کتاب نگاه کنی نکات خیلی خوبی داره اینکه تا کجا به عقاید خودمون پایبندیم و کجا حاضریم اصول اعتقادی مون رو زیر پا بذاریم اینکه ظاهر زندگی آرام دیگران خبر از آشفتگی درون اون نمیده
داستان جذابه و شما رو مشتاق به خواندن میکنه.اما در پایان یکم تو ذوقتون میخوره که چطور چند نفر به راحتی میتونن سیستم قضایی رو بازی بدن؟! تا انتها فکر می کردم موضوع کتاب یک خانواده معمولیه با یک متهم
خوب بود داستان غافلگیر کننده و بر پایه یه قانون قضایی غلط تو کشور خودشون بود
داستان معمایی جنایی،جالب بود
بد نبود اما ضعیف بود
داستان در مورد دختر یه خاتواده معمولی ست که متهم به قتل می شود. تمام داستان از زاویه دید تک تک اعضای این خانواده روایت می شود. داستان کشش لازم برای یک داستان جنایی رو داشت و تقریبا تا اخر داستان
واقعا بی سر و ته تموم شد حیف زمانی که براش گذاشتم
دوست نداشتم.البته وقتی شروع میکنی طوریه که نمیتونی بی تفاوت باشی و ناچارا ادامه اش میدی اما بعد از تمام شدنش غصه داری... هشدار خطر کمی لو رفتن داستان . . . خیلی خوبه که تو ایران مجازات تجاوز اعدامه. فقط یک دختره که میفهمه