کتاب سه شنبه های شرجی
معرفی کتاب سه شنبه های شرجی
کتاب سه شنبه های شرجی مجموعه اشعار حسین برومند است که در انتشارات سوره مهر، وابسته به حوزه هنری منتشر شده است. این کتاب شعرهای لطیف و زیبا را در خود جای داده است. غزلهایی که عاشقانه از امامان و ائمه اطهار میگویند و وصفی بر شجاعتها و رشادتهای شهدا و رزمندگان هستند.
شعر آیینی به شعری گفته میشود که در آن، شاعر، از آموزههای دینی و مذهبی سخن بگوید و یا از ارادت و محبتش نسبت به پیامبر (ص) و یا امامان (ع) بنویسند. به طور کلی میتوان گفت که هر شعری که متاثر از آموزههای دیانت اسلام باشد، شعر آیینی نام دارد.
کتاب سه شنبه های شرجی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
سه شنبه های شرجی، مجموعه اشعاری زیبا برای تمام دوستداران اشعار مذهبی و آیینی است.
بخشی از کتاب سه شنبه های شرجی
بر روی عرشه موی پریشان بادبان
یک کشتی است و یک ملوان ناخدای آن
کشتی به رنگ آبی و یک ماه در دلش
با بادبان ابر به مانند آسمان
بر عرشه ایستاده به شب خیره میشود
آواز خوانده است برای ستارگان
مرد جوان نه یک ملوان سفیدپوش
مانند یک کبوتر تنها در آسمان
با ماه حرف میزند انگار عاشق است
حالت گرفته است چه کم داری، ای جوان
طوفان شروع می شود و تاب میخورد
کشتی میان موج به دریای بی کران
کشتی شکسته میشود و تکههای آن
در دست موجهای جهان میخورد تکان
فردا کنار ساحل بی رحم تا ابد
خوابیده است یک بدن سرد داده جان
***
هر شب تمام شهر چراغانی شماست
این ماه روشنایی مهمانی شماست
نام شما که از دل من کم نمیشود
در سینهام هنوز فراوانی شماست
باید چگونه شعر بخوانم برایتان
حافظ طلایه دار غزل خوانی شماست
این شهر بی قرار و دلم بی قرارتر
بی وعده و قرار خیابانی شماست
هر شب پیاده پا به خیابان زدم ولی
در سینهام نشانی پنهانی شماست
هر تکه ابر چشمهای از چشم من شده ست
وقتی هنوز یکسره بارانی شماست
گاهی به حال و روز خودم گریه میکنم
این ندبههای غیبت طولانی شماست
***
بر ترسها و وسوسهها پا گذاشتی
در قلب مین اگرچه دو پا جا گذاشتی
در ایستگاه حادثه جا ماندی از قطار
هرچند دل به صبر و مدارا گذاشتی
رفتند دوستان تو رفتند یک به یک
دستی به روی شانه آنها گذاشتی
این بغض در گلوی تو آتش گرفته بود
آن را برای روز مبادا گذاشتی
ده سال انتظار کشیدی و شب به شب
سر را به روی بالش فردا گذاشتی
امروز صبح زود قطاری رسیده بود
ما را به صبح حادثه تنها گذاشتی
ّ این رد پای توست نه ریل قطار نیست
ما را در ایستگاه جهان جا گذاشت
***
امشب دلم گرفته که باران بیاورم
باید به چشمهای تو ایمان بیاورم
امشب دلم گرفته زمان مناسبی
تا من کمی شراب و دو فنجان بیاورم
مستی تویی، شراب تویی، این بهانهای ست
بیهوده است زیره به کرمان بیاورم
امشب کنار بندر آرام چشمهات
دریا شوم به چشم تو طوفان بیاورم
دریا شوم که از لب ساحل ببوسمت
رویت صدف بپاشم و مرجان بیاورم
ماهی شوی که تنگ در آغوش گیرمت
عریان کنم تو را و به دندان بیاورم
دریا شوم تو هم پری کوچکم شوی
افسانه را به باور انسان بیاورم
وحشی شوم به پنجه امواج گیرمت
آشوب را به نقطه پایان بیاورم
کشتی شوی که غرق کنم در بغل تو را
بر سینههات آتش طوفان بیاورم
وقتی که سیب سرخ نخستین من شوی
ایمان به امر حضرت شیطان بیاورم
میچینمت ز شاخه و میبویم از تنت
تا عطری از بهشت خدایان بیاورم
حتی اگر بهشت بریزم به پای تو
بیهوده است گل به گلستان بیاورم
آغوش باز کن که در آغوش گیرمت
سر را به روی سینه و دامان بیاورم
شوریده سر به عطر تنت میشوم رها
تا دست در لطافت بستان بیاورم
آن قدر وحشیام که اگر سرد هم شوی
امشب بهار را به زمستان بیاورم
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه