دانلود و خرید کتاب روزنامه پاکستان سیدامیر سادات‌موسوی
تصویر جلد کتاب روزنامه پاکستان

کتاب روزنامه پاکستان

امتیاز:
۳.۶از ۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب روزنامه پاکستان

کتاب روزنامه پاکستان نوشته سید امیر سادات موسوی است. کتاب روزنامه پاکستان را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. این کتاب شرح و تفسیر یک سفر دو هفته‌ای به جمهوری اسلامی پاکستان است.

درباره کتاب روزنامه پاکستان

نویسنده در مقدمه می‌گوید در آغاز جوانی وقتی هنوز بیست ساله نشده بوده، با چهارصد هزار تومان پول و یک کوله‌پشتی، راهی زاهدان می‌شود تا به پاکستان برود. موقع عبور از گمرک مرزی میرجاوه، فقط یک شماره تلفن داشته از یک جوان پاکستانی. جوانی که مدت‌ها پیش در ترمینال جنوب دیده بوده. همینطور رفته پاکستان و دو هفته بعد برگشته است. خاطراتش را هر روز در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرده و بعد گذشت سال‌ها به کمک پدرش این مجموعه را بازنویسی و ویرایش کرده است و در اختیار مخاطبان قرار داده است. .

خواندن کتاب روزنامه پاکستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به سفرنامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب روزنامه پاکستان

روی بلیتِ قطارم نوشته بود:

قطار درجه یک شش تخته، تهران ـ کرمان، زمانِ حرکت ۱۶:۵۰، تاریخ پنجشنبه ۱۱ تیر.

پنجشنبه ۱۱ تیر ماه، داخل یک صرّافی در حوالی میدان فردوسی تهران، نشسته بودم و آقای صرّاف داشت به کسی زنگ می‌زد تا برایمان روپیه پاکستان بیاورد. ساعت را نگاه کردم: ۱۶ و ۴۰ دقیقه!

بیشتر از نیم ساعت بود که داشتم از این صرّافی به آن صرّافی می‌رفتم، به خاطرِ اینکه ۱ روپیه یک‌جا ۱۳ تومان بود و یک‌جا ۱۲.۷ تومان و یک نفر می‌گفت ۱۲.۵ هم گیر می‌آید.

ـ من دیرم شده، ده دقیقه دیگه قطارم می‌ره... خداحافظ.

ـ آقا صبر کن... الان روپیه‌ها می‌رسن.

و از الطاف خفیّه الهی همین بس که یک موتورسوار را مبعوث می‌کند تا سه‌سوته تو را به راه‌آهن برساند!

اصلاً باورم نمی‌شد که داخل قطار نشسته‌ام. هنوز توی فکرِ ویراژهای موتورسوار بودم. گازش را گرفته بود و به هیچ چیزی جز قطاری که قرار بود مرا به کرمان ببرد فکر نمی‌کرد. دویدم داخلِ راه‌آهن و درها را به سرعت پشتِ سر گذاشتم تا رسیدم به قطار. مهمان‌دارِ قطار گفت: «شانس آوردی که قطار تأخیر داشت». فقط ده ثانیه از ورودم به قطار می‌گذشت که قطار حرکت کرد. فقط ده ثانیه! و حالا قرار بود که من به کرمان بروم، از کرمان به زاهدان و از آنجا به پاکستان.

ـ پاکستان؟ این همه کشورِ درست و حسابی! چرا پاکستان؟

این اولین برخوردِ بسیاری از دوستانم با این خبر بود. راستش را بخواهید خودم هم درست نمی‌دانم چرا راهیِ پاکستان شدم. فقط می‌دانم که همه چیز از چند ماه قبل شروع شد:

و بدین ترتیب من یک برادرِ جدید پیدا کردم، یک برادرِ واقعی: محمّد اَسد عبّاس! یک جوانِ عجیب و غریبِ پاکستانی!

اَسد حدودِ یک سال در کوبا پزشکی می‌خوانده و بعد که می‌بیند آنجا رعایتِ امورِ شرعی برایش سخت است، از دفترِ تعدادی از مراجع استفتاء می‌کند که «چه کنم؟» پاسخ می‌دهند: «آنجا را رها کن و برو جایی که شرایطش مناسب‌تر است». به همین سادگی کوبا را ول می‌کند و بر می‌گردد پاکستان. حالا آمده بود ایران، هم برای زیارتِ قم و مشهد، و هم برای پرس‌وجو درباره شرایطِ تحصیل خارجی‌ها در ایران.

از دیدار اول مدتی گذشت تا اینکه یک بار وقتی به قم رفتم با او تماس گرفتم. داخل حرم حضرت معصومه، بالای گِرِیوِ۱ شهید مطهری قرار گذاشتیم و بعد با هم به خوابگاهِ تعدادی از طلبه‌های پاکستانی رفتیم. شب را آنجا ماندم و صحبت‌های زیادی کردیم. بعد از مدّتی اسد راهیِ پاکستان شد و دوست داشت که من هم بروم پیشش و حالا واقعاً داشتم می‌رفتم پیشِ او. آرش ـ یکی از دوستانم ـ به من می‌گفت: «تو سه سال است مرا می‌شناسی و تا حالا نیامده‌ای شیراز خانه ما. حالا داری می‌روی پاکستان، پیشِ کسی که چند وقت قبل تویِ ترمینال دیده‌ای؟»

کتاب دوست
۱۴۰۰/۰۵/۰۵

کتاب کوتاه و قشنگیه چند وقت بود دنبالش بودم برای همین با علاقه خواندمش ....روایت کتاب که سفرنامه است حالت اپیزودی و منقطع دارد تا روایت پشت سرهم و سلسله وار... تصویر مختصر و خیلی محدودی از پاکستان برای ما

- بیشتر
نورا
۱۴۰۰/۰۷/۱۲

کتاب به نسبت سفر دو هفته ای نویسنده، کوتاه و مختصر بود. اتفاقات هیجان انگیز نداشت ولی شناخت نسبی از مردم پاکستان میده. میشد راوی از میزبانانش اطلاعات بیشتری بده، سر حرف رو در مورد چیزهای مختلفی باز کنه و از

- بیشتر
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
۱۴۰۱/۰۷/۰۹

(۵۶)_١۴٠١ سفرهای کمتری از جانب ایرانی ها به پاکستان انجام می شود که بعد هم نوشته شوند.این دلیل باعث می شود این سفرنامه خاص باشد: موضوعش. نویسنده موضع گیری های سیاسی و اعتقادی خودش را دارد و گاهی هم آن ها را

- بیشتر
شاهین احمدی
۱۴۰۱/۰۴/۲۱

متن پخته نیست. سردرگم است و ادا در می‌‌آورد.

A L I
۱۴۰۱/۰۳/۰۴

انتظار سفرنامه ای که باهاش از منظر خیال به پاکستان سفر کنید نداشته باشید! انتظارتون در حد کپشن های سریالی اینستاگرام باشه؛ خود نگارنده هم بر همین مبنا دست به قلم برده که به همین علت، سبکیِ کتاب اذیت کننده

- بیشتر
2m,z,s
۱۴۰۰/۱۱/۱۸

با توجه به اینکه افراد کمی از کشور ما به پاکستان سفر می کنند،همین اندک سفرنامه هم غنیمته. حتی شعر اقبال لاهوری از کتاب درسی مدرسه هم حذف شده. چطور مردم ما قراره با کشور همسایه شون آشنا بشن؟

Ho3ein Mosavi
۱۴۰۰/۱۰/۲۹

بهتر از اونی بود که فک میکردم یه دیدگاه کلی و جالبی راجع به پاکستان بهم داد کتاب کوتاه و کشش خوبی داره به اونایی که سفرنامه دوست دارن میشنهاد میشه

جواد
۱۴۰۰/۱۰/۲۶

چه قدر دلم خواست من هم یه دوست پاکستانی داشتم و می رفتم پاکستان و شهرهاش و آن کشمیر زیبا❤

صدف
۱۴۰۰/۰۷/۱۱

برای من که علاقه مند به سفرنامه هستم جالب و اموزنده بود البته خیلی سریع و منقطع روایت شده بود جا داشت بیشتر به بعضی از مناطق یا اداب و رسوم این کشور پرداخت میشده البته فکر میکنم مدت کوتاه

- بیشتر
گیله مرد
۱۴۰۰/۰۵/۱۴

من نسخه چاپی این کتاب رو خونده بودم خیلی کوتاه است و البته بسیار جالب و جذاب. ما رو بیشتر با پاکستان و فرهنگ و مردمانش آشنا می کنه. چیزی که من قبلش هیچ دیدی نسبت بهش نداشتم.

بین مردم رایج است که غلام احمد ادعای نبوت داشته است و به همین دلیل احمدی‌ها به خاتمیت حضرت رسول معتقد نیستند. اما ظاهراً این حرف چندان درست نیست. احمدی‌ها به قرآن و حضرت محمد و دین اسلام، معتقدند و احمد را همان مهدی موعودی می‌دانند که پیامبر وعده ظهورش را داده است. حدود سی سال پیش، قانونی در پاکستان تصویب شده است که به موجب آن احمدی‌ها مسلمان دانسته نمی‌شوند و به همین دلیل از بسیاری از حقوق محروم شده‌اند. وهّابی‌ها هم یکی از دشمنان سرسخت احمدی‌ها هستند و هر از چندی با یک بمب‌گذاری و حمله انتحاری آن‌ها را مورد نوازش قرار می‌دهند. به همین دلیل ربوه (یعنی شهر مذهبی احمدی‌ها)، شهر ناامنی است و احتمال بمب‌گذاری در آن زیاد است. البته گفتن این حرف‌ها دیگر فایده‌ای ندارد. برای اینکه من الان ترک موتور سید حسین نشسته‌ام و در حال رسیدن به شهر ربوه هستیم.
مادربزرگ علی💝
«ما خارجی‌ها را به دانشگاه راه نمی‌دهیم»! برای‌شان توضیح دادم و گفتم که «من به کشور این دوست، سفر کرده‌ام و با او از نظامی‌ترین خط‌ها گذشته‌ایم و با عزت و احترام، در یک شهر کاملاً امنیتی، خودمان را به مزار عبدالسلام رسانده‌ایم. حالا من می‌خواهم در بین‌المللی‌ترین دانشگاه ایران، دوستم را به کتابخانه عبدالسلام ببرم. چطور ممکن است راهی وجود نداشته باشد؟» دست آخر مرا به مسئول حراست ارجاع دادند. مسئول حراست به من توضیح داد که ورود یک پاکستانی به دانشگاه، کار خطرناک و غیر قانونی‌ای است. وقتی زیاد اصرار کردم، راهی جلوی پایم گذاشت و گفت: «فقط در یک صورت می‌توانیم اجازه دهیم. در صورتی که یکی از اساتید دانشگاه، شخصاً مسئولیت این ماجرا را به عهده بگیرد». سریع رفتم داخل دانشگاه و یکی از اساتید دانشکده فیزیک (دکتر سامان مقیمی) را دیدم. ماجرا را برایش تعریف کردم و ایشان حضوراً آمد و خواست اجازه بدهند سید حسین وارد خاک دانشگاه شریف شود. حراست دوباره بهانه‌تراشی کرد و گفت: «نه خیر! این طور نمی‌شود. باید رئیس دانشکده نامه بدهد»! سید حسین مرا کنار کشید و گفت: «ولش کن! ظاهراً ورود به دانشگاه شما از ورود به زندان سخت‌تر است. بالاخره آدم می‌تواند دست به خلافی بزند و او را ببرند زندان، ولی ورود به این دانشگاه به این سادگی‌ها شدنی نیست»
مادربزرگ علی💝
از مسجد پادشاهی و قلعه لاهور، خارج شدیم و به دیدن مناره پاکستان رفتیم. قرارداد معروف سال ۱۹۴۰ که به موجب آن کشور پاکستان (بخش مسلمان‌نشین هندوستان) شکل گرفته، اینجا بسته شده است. بر روی دیواره‌های مناره پاکستان، متن این معاهده به زبان‌های اردو، هندی و انگلیسی نوشته شده است. در قسمتی از دیواره هم سرود ملی پاکستان دیده می‌شود. اگر بگویم تمام سرود ملی پاکستان، فارسی است، اغراق نکرده‌ام. حتی ساختار زبانش هم فارسی است، و فقط یک حرف غیر فارسی (کا) در آن وجود دارد. اصلاً قضاوت با خودتان. این شما و این سرود ملی جمهوری اسلامی پاکستان، سروده «حفیظ جالَندهَری»‌:
مادربزرگ علی💝
توی ایران، رایج است که واژه‌های معادلی مثل «پیامک»، «رایانه» و... به سخره گرفته شود. معمولاً تصور می‌شود کسی که از این واژه‌ها استفاده می‌کند، قُلمبه سُلمبه حرف می‌زند. زیاد پیش آمده که به خاطر تلاش برای استفاده از واژه‌های بومی، مورد طعنه دوستانم قرار گرفته‌ام. شاید روزگاری هم کسانی که به «بَلَدیه» می‌گفتند «شهرداری»، مسخره می‌شدند. خلاصه اگر شما هم حرف زدنتان پر از sms و okay و search و باقی واژه‌های خارجکی است، این یک فقره را از برادر کوچک‌تان بپذیرید و بیش از این دلِ من و آقای غلامعلی حدادعادل را نشکنید. زبان اردویی که امروزه در پاکستان استفاده می‌شود، مدینه فاضله کلمات دخیل است. هر وقت یک نفر کنارم اردو حرف می‌زند، احساس می‌کنم اکثر لغات را می‌فهمم. برای اینکه اغلب واژه‌ها انگلیسی‌اند. انگار دارند انگلیسی حرف می‌زنند منتها با دستور زبان اردو. یادم می‌آید داخل ایستگاه قطار، این عبارت را به همین شکل، روی دیوار نوشته بودند: «پولیس هیلپ سینر»!
مادربزرگ علی💝
نه افغانیم و نه ترک و نه تاریم، چمن‌زادیم و از یک شاخساریم. تمیز رنگ و بو بر ما حرام‌ست، که ما پرورده یک نوبهاریم!
Fateme
کسی اجازه ندارد جلوی پدر و مادرم علیه ایران حرف بزند. حیف که ایران به ما اقامت نمی‌دهد... دیش ماهواره خریده‌ام و حدود ۱۷ تا شبکه فارسی را می‌گیریم. عشقم این است که بنشینم پای فیلم‌های شبکه‌های ایران. ـ مثلاً چه فیلم‌هایی؟ ـ جنون. ـ جنون؟ نکند جومونگ را می‌گویی؟! جومونگ که کره‌ای بود. ـ آره. اما دوبله‌اش خیلی خوب بود.
fatemeh
می‌گوید: «کشور شما قانون دارد. همین طوری داخلش کشت و کشتار نیست. هرچند وقت یک بار خبر نمی‌دهند که رفیقت را فلان‌جا سر بریده‌اند». من سنگ صبورش شده‌ام. از نفوذ آمریکا در پاکستان می‌گوید و آمریکا را عامل تمام بدبختی‌ها می‌داند. حرفِ سید حسین را، این بار از زبان او می‌شنوم:‌ «الان ایران تنها کشوری‌ست که جلوی آمریکا ایستاده است...» ـ کسی اجازه ندارد جلوی پدر و مادرم علیه ایران حرف بزند. حیف که ایران به ما اقامت نمی‌دهد...
کاربر ۱۰۰۷۳۲۰
درست کنار مزار ضیاء الحق یک برگه کاغذ روی دیوار چسبانده بودند. بچه‌ای گم شده است و آگهی زده‌اند که اگر کسی او را دید، با تلفن تماس بگیرد و خانواده‌ای را از نگرانی در بیاورد. بالای آگهی بزرگ نوشته: «تلاش گمشده»! تلاش در زبان اردو به معنای «جست‌وجو» است. ولی برای ما که اردو بلد نیستیم، «تلاش گمشده» معنی جالب‌تری می‌دهد. باید با شماره تلفنی که گذاشته‌اند، تماس بگیرم و بگویم: بنده تلاش گمشده تان را پیدا کردم: جمهوری اسلامی پاکستان!
کاربر ۱۰۰۷۳۲۰
پاکستان کشوری‌ست با مساحتی کمتر از نصف ایران که بیش از دو برابرِ ایران جمعیت دارد! این تراکم جمعیت سطح توقعاتِ مردم را به شدت پایین آورده است. کثیف بودنِ لباس، زیاد اذیتشان نمی‌کند و خیلی در بندِ آسایش محل استراحت نیستند.
Parvane
حواس‌مان باشد که سیاست و فرهنگ، دو عالم جداگانه‌اند. چرا راه دور برویم؟ مگر نه اینکه ما سی و چند سال است که نسبت به غرب، استقلال سیاسی پیدا کرده‌ایم (حتی شاید به شکل افراطی)، اما استقلال فرهنگی نه! دلیلش چیست؟ شاید اینکه در عالم سیاست می‌شود خیلی کارها را با بخش‌نامه و دستور انجام داد، ولی در عالم فرهنگ، هرگز! مگه فیلم هندیه؟!
Parvane
این را به خوبی متوجه شده‌ام که همه شیعیانِ پاکستان، علاقه‌مند و دوست‌دار حکومت ایران هستند. حتی برایم جالب است که امنیت و ثبات ایران را (در مقایسه با پاکستان) به پای حکومت شیعه‌ای می‌گذارند که در ایران حاکم است.
فاطمه
می‌گوید به خاطر همین جسارت‌های کلامی احمدی‌نژاد، در انتخابات ۸۸ ایران، اغلبِ پاکستانی‌ها ـ حتی وهابی‌هایی که خون شیعه را حلال می‌دانند ـ طرفدار احمدی‌نژاد بوده‌اند. این علاقه جهانی به احمدی‌نژاد، واقعیت دارد. شاید واقعیت تلخی باشد، اما به هر حال وجود دارد. شهرت بین‌المللی احمدی‌نژاد را قبلاً در اندونزی و مالزی دیده بودم و حتی در سفر حج. البته مهم‌تر از این شهرت، دلیل روان‌شناسانه این شهرت است! باید بررسی کرد که در این سال‌ها آمریکا و اسرائیل و حتی مجامع بین‌المللی، چه بلایی بر سر کشورهای جهان سوم آورده‌اند، که آن‌ها این طور عاشق کسی می‌شوند که زیر میز قدرت‌های جهانی می‌زند.
fatemeh
روحیه استکبارستیزِ مردم پاکستان (و نه حکومت‌شان) شبیه حکومت ماست (و نه مردم‌مان)! شاید بشود گفت پاکستانی‌ها مثل سی سال پیش ما هستند. آن‌ها هنوز طعم خلاصی از نفوذ خارجی را به درستی حس نکرده‌اند، و استکبار خارجی برای‌شان یک مسئله عینی است، اما امروز مسئله استکبارستیزی در میان مردم ما (دست کم در مقایسه با سی سال پیش) تبدیل به یک مسئله تاریخی شده‌است.
Hydrogen
گفت: «ما خارجی‌ها را به دانشگاه راه نمی‌دهیم»! برای‌شان توضیح دادم و گفتم که «من به کشور این دوست، سفر کرده‌ام و با او از نظامی‌ترین خط‌ها گذشته‌ایم و با عزت و احترام، در یک شهر کاملاً امنیتی، خودمان را به مزار عبدالسلام رسانده‌ایم. حالا من می‌خواهم در بین‌المللی‌ترین دانشگاه ایران، دوستم را به کتابخانه عبدالسلام ببرم. چطور ممکن است راهی وجود نداشته باشد؟»
سکوت
چند جمله یک بار، ناسزایی نثارِ وضع پاکستان می‌کند. می‌گوید: «کشور شما قانون دارد. همین طوری داخلش کشت و کشتار نیست. هرچند وقت یک بار خبر نمی‌دهند که رفیقت را فلان‌جا سر بریده‌اند».
سکوت
با این حساب احتمالاً ظاهرِ ناموجّهِ تفتان را باید بر اساس قاعده «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند»، توجیه کرد
۱۲۱۲
ـ نه این طور نیستم. ما با شما دوست و برادر هستیم. خودم از این جواب، بَدَم آمد. مگر پیرمرد حرف دیپلماتیک زده که دیپلماتیک جوابش را می‌دهی؟ ـ ممنون، ولی من حقیقت را می‌دانم. خودم بارها برای زیارت به ایران آمده‌ام و رفتار مردم ایران را وقتی متوجه می‌شوند اهل پاکستانم، دیده‌ام. حالا ولش کن. تیک هه! تیک هه! حس دیپلماتیکم را بی‌خیال می‌شوم و سعی می‌کنم خودم به عنوان یک ایرانی، درست و حسابی برخورد کنم. شاید همین رفتار کوچک، کمی تصویر ذهنی پیرمرد را تغییر دهد. تعارف را کنار بگذاریم. نگاه ما به مردم پاکستان چگونه است؟ در ایران پاکستانی کم پیدا می‌شود، ولی افغانستانی که زیاد است. زیاد دیده‌ام در اتوبوس یا رستوران، زشت‌ترین توهین‌ها به یک افغانستانی شده است. به جرم اینکه خارجی است! ـ سلام مرا به ایرانی‌ها برسان. بگو با اینکه شما خیلی از ما خوشتان نمی‌آید، اما ما زیاد شما را دوست داریم. و این یک پیغام دیپلماتیک نبود!
نورا
خوشش آمده بود از این جمله احمدی‌نژاد: «آن قدر قطعنامه صادر کنند تا قطعنامه‌دونِ شون بترکه». من به او می‌گویم: «شما از حرف‌های تند و تیز احمدی‌نژاد خیلی خوشحال می‌شوید، اما باید حواستان باشد که همه چیز هم مبارزه لفظی نیست. مثلاً الان ایران در خیلی زمینه‌ها تحریم شده است. آیا درست‌تر نیست شیوه‌ای را پیش بگیریم که این تحریم‌ها کمتر شود؟!» با خیال راحت می‌گوید: «بگذارید تحریم کنند. اگر آمریکا نفوذ کند دیگر نمی‌شود جلویش را گرفت. تو مثل ما در وضعیتی که آمریکا همه‌کاره کشورت باشد، نبوده‌ای. هر روز گوشه‌ای از کشورت بمب‌گذاری نشده است. به خاطر همین است که حرف‌های مرا نمی‌فهمی. من حاضرم توی بیابان زندگی کنم ولی آزاد!» می‌گوید به خاطر همین جسارت‌های کلامی احمدی‌نژاد، در انتخابات ۸۸ ایران، اغلبِ پاکستانی‌ها ـ حتی وهابی‌هایی که خون شیعه را حلال می‌دانند ـ طرفدار احمدی‌نژاد بوده‌اند.
نورا
روحیه استکبارستیزِ مردم پاکستان (و نه حکومت‌شان) شبیه حکومت ماست (و نه مردم‌مان)!
صدف
من فکر می‌کنم اولین بار «مرزهای سیاسی» را «مرض‌های انسانی» به وجود آورده‌اند.
صدف

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۳٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰
۵۰%
تومان