دانلود و خرید کتاب دشمن به زانو درآمد عبدالله متولی
تصویر جلد کتاب دشمن به زانو درآمد

کتاب دشمن به زانو درآمد

معرفی کتاب دشمن به زانو درآمد

کتاب دشمن به زانو درآمد نوشته عبدالله متولی، زندگینامه داستانی آیت‌الله میرزای شیرازی است که در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. 

درباره کتاب دشمن به زانو درآمد

سید محمدحسن حسینی شیرازی ۴ اردیبهشت ۱۱۹۴ متولد شد و ۱۵ بهمن ۱۲۷۳ در سن ۸۲ سالگی در سامرا از دنیا رفت. آرامگاهش در یکی از حجرات صحن حرم علی بن ابی‌طالب در شهر نجف است. او که به نام میرزای شیرازی و میرزای مجدد شناخته می‌شود، مرجع تقلید شیعه ایرانی بود کخ حکم تحریم تنباکو را امضا کرد. مرجعیت عامه شیعه در سال ۱۲۴۳ و پس از فوت مرتضی انصاری شوشتری به او منتقل شد. میرزای شیرازی حدود ۳۰ سال در این مقام به رفع مشکلات مردم و اداره حوزه‌های علمیه مشغول بود.

عبدالله متولی در کتاب دشمن به زانو درآمد، زندگینامه داستانی آیت‌الله میرزای شیرازی را با تمام فراز و نشیب‌هایش بیان کرده است. 

کتاب دشمن به زانو درآمد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دشمن به زانو درآمد را به تمام دوست‌داران کتاب‌های زندگینامه پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دشمن به زانو درآمد

یکی از روزهای ماه مبارک رمضان، سید حسین درحالی‌که دست میرزا حسن را در دست گرفته بود، به طرف مسجد بازار می‌رفت. میرزا حسن هرچه از او پرسید که به کجا می‌روند، دایی‌اش پاسخی نمی‌داد و فقط می‌گفت: «به‌زودی خواهی فهمید.» وقتی به مسجد رسیدند، میرزا حسن با خود فکر کرد که: «حتماً در نماز جماعت شرکت کرده و به سخنان خطیب مسجد گوش می‌دهیم.» اما این اولین باری نبود که او و دایی‌اش برای خواندن نماز و شنیدن سخنان خطیب به مسجد می‌رفتند. در این فکر بود که وارد حیاط مسجد شدند و پس از گرفتن وضو، به صف نماز پیوستند. سید حسین همراه میرزا در صف اول و پشت سر امام جماعت ایستادند. نماز مغرب و عشا را که خواندند، سید حسین خود را به امام جماعت رساند و شروع کرد به صحبت کردن با او. کمی بعد، با دست به میرزا اشاره کرد که جلوتر برود. میرزا خود را به امام جماعت رساند.

سید حسین رو کرد به امام جماعت و گفت: «حاج ابراهیم آقا! این میرزا و این هم شما، هر گلی که زدی به سر خودت زدی. مطمئن باش از هوش و ذکاوت هیچ کم‌وکسری ندارد.» بعد نگاهی به میرزا انداخت و گفت: «دایی جان! حاج ابراهیم آقا از دوستان پدر خدابیامرز توست. ایشان از دوستان نزدیک من هم هستند. در ضمن، از سخنرانان معروف این دیارند. من امیدوارم که هر چیزی از تو می‌خواهد، به‌خوبی انجام دهی تا ان‌شاءالله بتوانی خطیب و سخنور خوبی شوی. از فردا در محضر حاج‌آقا حاضر می‌شوی و درس را شروع می‌کنی.»

بعد از آن دیدار، سید حسین دست میرزا را گرفت و پس از خداحافظی با حاج ابراهیم آقا، از مسجد بیرون آمدند.

از فردای آن روز، میرزا در کلاس درس حاج ابراهیم آقا حاضر شد و عزم خود را جزم کرد که دستورات استادش را درست انجام دهد. استاد هم از همان جلسه اول متوجه فراست و توانایی شگفت‌آور میرزا شد. همان روز، کتابی را معین کرد و به میرزا گفت که هر روز یک صفحه از آن را حفظ کرده و در مسجد وکیل شیراز برای مردم بازگو کند. گرچه انجام این کار بسیار دشوار بود، اما میرزا با علاقه خاصی به این کار تن داد و پس از دو بار مطالعه هر صفحه از کتاب در بین دو نماز، مطالب آن را برای حاضران بیان می‌کرد. هنوز مدت کوتاهی از این ماجرا نگذشته بود که میرزا در سن نه‌سالگی به خطیبی توانمند تبدیل شد. او به‌راحتی می‌توانست با سخنان خود جمعیت داخل مسجد را جذب کند.

حاج ابراهیم آقا که پیشرفت فوق‌العاده میرزا را از نزدیک شاهد بود، یکی از روزها میرزا را به گوشه‌ای از مسجد برد و پس از اظهار رضایت و مسرّت از پیشرفت او، نامه‌ای به او سپرد و گفت: «این نامه را فردا از طرف من به کلاس درس آقا شیخ محمدتقی می‌رسانی و جواب آن را می‌گیری.»

میرزا نامه را گرفت و پس از خداحافظی، از مسجد خارج شد. در راه، تمام فکرش به محتوای نامه بود. قبل از آن، اسم و آوازه شیخ محمدتقی را شنیده بود و می‌دانست که در کلاس درس او، تنها افرادی انگشت‌شمار شرکت می‌کنند که از توانمندی ویژه‌ای برخوردارند. او گرچه حدس می‌زد که حاج ابراهیم او را برای حضور در کلاس درس شیخ معرفی کرده است، اما نمی‌توانست این موضوع را باور کند. به‌هرحال بسیار شادمان بود که می‌تواند به آن کلاس برود و مطالب شیخ را از زبان خودش بشنود. خیلی دلش می‌خواست که بداند دلیل شهرت و آوازه شیخ چیست.

سیّد جواد
۱۴۰۰/۰۳/۲۷

کتاب ۴۱۱ از کتابخانه همگانی ، کتابی شیوا و روان از زندگی و زمانه یکی از علمای بزرگ جهان تشیع، میرزای شیرازی ، رحمت الله علیه.

به هر روش که می‌دانید این غائله را خاتمه دهید. حتی در حرمسرا هم حرف ما را نمی‌خوانند. از روزی که این ماجرا آغاز شده، حتی یک قلیان هم برای ما درست نکرده‌اند. آخر نمی‌دانم این چه سّری است که خودش در سامرا نشسته، اما حکمش در حَرَ‌م‌سرای ما هم نافذ است. زودتر فکری بکنید. تاب و توان ما تمام شده. نه روزمان را می‌فهمیم نه شبمان را. نه در تفریح به ما خوش می‌گذرد و نه حتی شکار به ما روی خوش نشان می‌دهد.»
علی اکبر
سربازی که پشتش گرم نباشد و دائم در این فکر و خیال است که خانواده‌اش از گرسنگی و ناامنی مرده‌اند یا زنده، چطور می‌تواند از مملکت دفاع کند؟ با چه امیدی بجنگد؟ از این قشون نابسامان و آن دربار گرفتار هرج‌ومرج و آن دشمن سر تا پا آماده، چه انتظاری جز شکست و ننگ معاهده بستن؟!
seyed rasoul mousavi

حجم

۹۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۹۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۵۰%
تومان