دانلود و خرید کتاب پاریس من و پدرم پاتریک مودیانو ترجمه فاطمه مطیع
تصویر جلد کتاب پاریس من و پدرم

کتاب پاریس من و پدرم

امتیاز:
۳.۶از ۲۸۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پاریس من و پدرم

کتاب پاریس من و پدرم اثری از پاتریک مودیانو، نویسنده برنده جایزه نوبل با ترجمه فاطمه مطیع است. این داستان درباره دو دنیای متفاوت است که کارتین تجربه می‌کند. یکی دنیایی پر از خیالات، بدون عینک و دیگری دنیایی واقعی، در زمان‌هایی که عینکش را می‌زند.

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب پاریس من و پدرم

پاریس من و پدرم، داستان زیبا و لطیفی از زندگی کاترین سرتیتود است. دختری که مانند پدرش باید عینک به چشم بزند و دوست دارد مانند مادرش، ژیمناستیک‌کار بشود! البته او همیشه برای ورزش کردن عینکش را برمی‌دارد. چون با عینک نمی‌تواند تمرین کند. اما همیشه، درست زمانی که عینکش را برمی‌دارد پا به دنیای دیگری می‌گذارد. در حقیقت کاترین دو دنیا را تجربه می‌کند. یکی دنیای خیالاتش، زمانی که عینکش را برمی‌دارد و دیگری دنیای واقعی، زمان‌هایی که عینک به چشم دارد. 

دنیای خیالی کاترین دنیایی لذت‌بخش، مه‌آلود و لطیف است. وقتی که عینکش را دوباره عینکش را به چشم می‌زند، انگار ارتباط جادویی که میان او و دنیای خیالی‌ خودساخته‌اش وجود دارد قطع می‌شود...

کتاب پاریس من و پدرم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

نوجوانان را به خواندن کتاب پاریس من و پدرم دعوت می‌کنیم. 

درباره پاتریک مودیانو 

ژان پاتریک مودیانو ۳۰ ژوئیه ۱۹۴۵ در فرانسه به دنیا آمد. او نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس قرن بیستم میلادی اهل فرانسه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۴ است. مودیانو که توسط آکادمی نوبل به عنوان «پروست زمانه» معرفی شده است، در حال حاضر یکی از چهره‌های مهم و سرشناس ادبی فرانسه محسوب می‌شود. مودیانو را به عنوان نویسنده‌ای نوگرا می‌شناسند که رمان‌های تاریخی هم می‌نویسد و اشغال فرانسه به دست آلمان نازی یکی از تم‌های کارش است.

او موفق شده است تا علاوه بر نوبل ادبیات، جوایز بسیار دیگری مانند جایزه بزرگ آکادمی فرانسه، جایزه گنکور و جایزه دل‌دوکای فرانسه را هم از آن خود کند.

آثار پاتریک مودیانو به فارسی ترجمه شدند و با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شدند. از میان آثار او می‌توان به تصادف شبانه، جوانی، ویلای دلگیر، سیرکی که می‌گذرد و خیابان بوتیک‌های خاموش اشاره کرد. 

بخشی از کتاب پاریس من و پدرم

در میان آن‌ها دختربچه‌ای هست که عینک می‌زند. او قبل از شروع کلاس عینکش را روی صندلی گذاشته، درست مثل کاری که من در همان سن و سال در کلاس خانم دیسمایلوا انجام می‌دادم. آخر با عینک که نمی‌شود تمرین کرد. یادم می‌آید زمانی که شاگرد خانم دیسمایلوا بودم، تمام روز تمرین می‌کردم که دیگر عینک نزنم. بدون عینک آدم‌ها و اشیا قالب درست‌وحسابی نداشتند، همه‌چیز تار بود و حتی صداها هم کمتر شنیده می‌شد. دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم تا اینکه بالأخره خوابم می‌برد.

بابا ازم پرسید:

ـ کاترین داری درباره چی خیال‌بافی می‌کنی؟ بهتره عینکت رو بزنی.

من به حرفش گوش دادم و دوباره همه‌چیز مثل قبل خشن و واضح شد. با عینکم دنیا را جوری که واقعاً هست می‌دیدم و دیگر نمی‌توانستم خیال‌بافی کنم.

اینجا در نیویورک چند سالی عضو یک گروه ژیمناستیک بودم. سپس با مادرم مدیریت یک کلاس ورزشی را برعهده گرفتیم. بعد مادرم خودش را بازنشسته کرد و من بدون او این کار را ادامه دادم. الان هم با دخترم کار می‌کنم. پدرم هم بهتر بود بازنشسته شود اما نمی‌توانست خودش را قانع کند. اما دقیقاً بازنشستگی از چه کاری؟ من که هیچ‌وقت نفهمیدم شغل بابا دقیقاً چیست. او و مامان الان در آپارتمان کوچکی در گرینویچ ویلاژ ساکن هستند. در کل چیز خاصی درباره ما وجود ندارد که برایتان بگویم. ما هم یکی مثل بقیه نیویورکی‌ها. تنها چیزی که درباره ما کمی فرق دارد این است که قبل از آمدن‌مان به آمریکا، من کودکی‌ام را در منطقه ده پاریس سپری کرده‌ام و از آن زمان حدود سی سال می‌گذرد.

ما بالای جایی شبیه مغازه زندگی می‌کردیم که بابا هرشب ساعت ۷ کرکره آهنی‌اش را پایین می‌کشید. آنجا شبیه انبار ایستگاه قطار شهرستان‌ها بود که چمدان‌ها و وسایل مسافران را در آن به امانت می‌گذارند و بعد برای صاحبانشان می‌فرستند. در آنجا همیشه جعبه‌ها و بسته‌هایی روی هم تلنبار شده بودند. آنجا ترازوی بزرگی هم بود که کفه‌اش تقریباً هم‌سطح زمین بود و برای وزن کردن اشیای بسیار سنگین استفاده می‌شد، چون صفحه مندرجش تا وزن ۳۰۰ کیلو را نشان می‌داد.

اما من که هیچ‌وقت چیزی روی کفه این ترازو ندیدم، به‌جز بابا. در معدود زمان‌هایی که شریک بابا، آقای کاستراد، نبود، بابا دست در جیب و با سرِ پایین، بی‌حرکت و ساکت میان کفه این ترازو می‌ایستاد. او با نگاهی متفکرانه به صفحه مندرج ترازو خیره می‌شد. یادم می‌آید که عقربه‌اش ۶۷ کیلو را نشان می‌داد. گاهی بهم می‌گفت:

ـ تو هم می‌آی کاترین؟

و من هم می‌رفتم روی ترازو. هر دویمان روی آن می‌ایستادیم و دست‌های بابا روی شانه‌هایم بود. از جایمان تکان نمی‌خوردیم، انگار که جلوی دوربین یک عکاس ژست گرفته‌ایم. من عینکم را برمی‌داشتم، بابا هم عینکش را برمی‌داشت و همه‌چیز دور و بَرمان لطیف و مه‌آلود می‌شد. زمان از حرکت باز می‌ایستاد و ما حالمان خوب بود.

یک روز شریک بابا، آقای کاستراد، روی آن ترازو غافلگیرمان کرد و پرسید:

ـ شما اونجا چی‌کار می‌کنین؟

آن ارتباط جادویی قطع شد و ما، یعنی من و بابا، عینک‌هایمان را دوباره به چشم زدیم.

(:Ne´gar:)
۱۴۰۰/۰۳/۰۷

کوتاه و پر احساس . اما نه احساسات تکراری . رابطه بین پدر و دختر خیلی لطیف به تصویر کشیده شده بود . دنیای خیال و واقعیت وقتی از هم جدا می شدن که دختر ، عینک رو برمیداشت و

- بیشتر
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
۱۴۰۰/۰۹/۱۴

اگه عینکی شدنِ اینجوری وجود داشت که با نزدن عینک برم تو دنیای دیگه و صدایی نشوم و هر وقت خواستم بیام تو دنیای واقعی عینکم رو بزنم منم میخوام عینکی بشم و یکی از این عینک ها سهم من باشه..((

- بیشتر
Shadmehr
۱۴۰۰/۰۱/۱۳

خیلی کتاب قشنگی بود یکی از بهترین کتاب هایی بود که خوندم پیشنهاد میکنم حتما بخونینش🙂🍫

Mohammad
۱۴۰۱/۰۴/۰۴

(۴-۵-[۴۶]) داستان ساده ای داره ولی حس خوبی به آدم میده؛ برای گروه سنیی که نوشته شده خیلی هم خوبه چون با دغدغه هایی که شخصیت اصلی داستان داره میتونن همذات پنداری کنن. خوندنش برای کودک درون منم لذتبخش بود.

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۴۰۰/۰۵/۰۹

واییییییی خیلی قشنگ بود🤩💜

𝘙𝘖𝘡𝘈
۱۴۰۰/۰۲/۱۸

کتاب خیلی قشنگی بود و بهتون پیشنهاد میکنم بخونیدش و یکی از بهترینای طاقچه بینهایته!🤗

💜
۱۴۰۰/۰۳/۱۷

خیلی کتاب قشنگ و جذابی بود🔮💜 اگه بخونید حتماً عاشقش میشین🍭❤ اونایی که نخوندن حتماً بخونن.😉🍫

ati
۱۴۰۰/۰۳/۲۱

داستان خاصی نداشت. خسته کننده بود یکم برام.

دختر کتاب خوان 📖 🌸
۱۳۹۹/۱۲/۱۲

خیلی خیلی قشنگ بود فوق العاده عالیییی 👍🏻💕😍 حتی ۱۰۰۰۰۰ ستاره هم براش کمه ⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

Lyranity
۱۴۰۱/۰۵/۱۸

اگه به نگاه دفترچه خاطرات مامان‌بزرگم یا هر فرد دیگه‌ای بهش نگاه کنم، خیلی اثر بانمک و تودلبرویی می‌شه. اما از اونجایی که می‌دونم خیلی‌ها این نظر رو ندارن و قیمت کتاب هم اونقدر بالا هست که نخوایم الکی براشون

- بیشتر
وایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم.
mehrsa
شما شهامت ندارین که دنیا رو اون‌جوری که هست ببینین... بهتره عینکتون رو بزنین...
Mohammad
ـ می‌دونی کاترین کوچولوی من... برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات...
mehrsa
برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات...
i_ihash
برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات...
داماد65
اوایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم.
Moonlight
ما همان آدم‌ها مانده‌ایم همان‌طور که در گذشته بودیم و تا وقتی که زمانمان به‌سرآید به زندگی کردن ادامه می‌دهیم
(:Ne´gar:)
بدون عینک آدم‌ها و اشیا قالب درست‌وحسابی نداشتند، همه‌چیز تار بود و حتی صداها هم کمتر شنیده می‌شد. دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم تا اینکه بالأخره خوابم می‌برد.
Sara.iranne
می‌دونی کاترین کوچولوی من... برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات...
Sara.iranne
اوایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم. دنیای ورزش زندگی واقعی نبود، دنیایی بود که در آن، به جای آنکه به سادگی راه برویم، می‌پریدیم یا پاهایمان را به صورت ضربدری در هوا می‌چرخاندیم. بله، یک دنیای رویایی مثل دنیایی که من بدون عینکم می‌دیدم، مه‌آلود و لطیف. به‌محض اینکه از اولین جلسهٔ کلاس درآمدیم به بابا گفتم: ـ اصلاً تمرین کردن بدون عینک اذیتم نمی‌کنه.
Sara.iranne
می‌دونی کاترین کوچولوی من... برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات..
روزنه های دانش
کاترین داری دربارهٔ چی خیال‌بافی می‌کنی؟ بهتره عینکت رو بزنی. من به حرفش گوش دادم و دوباره همه‌چیز مثل قبل خشن و واضح شد. با عینکم دنیا را جوری که واقعاً هست می‌دیدم و دیگر نمی‌توانستم خیال‌بافی کنم.
فرهاد
بدون عینک آدم‌ها و اشیا قالب درست‌وحسابی نداشتند، همه‌چیز تار بود و حتی صداها هم کمتر شنیده می‌شد. دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود
sepehr
خیلی دوست دارم من رو به پدر و مادرت معرفی کنی چون هنوز باهاشون آشنا نشدم.
کاربر ۳۵۰۹۱۷۶
مطالعه‌ی این کتاب را با خرید نسخه‌ی کامل می‌توانی ادامه دهی.
شهرزاد بانو😇
بابا بعدها برایم توضیح داد که نام خانوادگی اصلی ما خیلی پیچیده‌تر بوده، چیزی مثل تسرستیستسکودز یا شرتشتیتودزویلی.
M
جایی که پدرش همین فامیل تسرستیستسکودز یا شرتشتیتودزویلی را برایش انتخاب کرده بود. در آن دفتر آفتابگیر و سوت‌وکور ثبت‌احوال، کارمندی تنها حضور داشته است. او وقتی نام خانوادگی پیچیدهٔ پدرم را می‌نوشته نفس عمیقی کشید
M
من راجع به شریکش ریموند کاستراد حرف می‌زد، به او لقب «سریش» می‌داد. ـ کاترین کوچولوی من، امروز عصر نمی‌تونم بیام مدرسه دنبالت... باید تمام شب رو با «سریش» کار کنم.
M
عینکتون رو بزنید تا دنیا رو اون‌جوری که هست ببینید...
روزنه های دانش
اوایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم.
Dr.matin

حجم

۷۱۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۷۱۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان