کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم
معرفی کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم
کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم داستانی از اسکارلت تامس با ترجمه فاطمه حسینی سارانی است. در این داستان افی از مدرسه اخراج میشود و دیگر نمیتواند به آن برگردد مگر اینکه یک یک نسخه از کتاب برگزیدهها را پیدا کند اما مشکل اینجاست که از این کتاب هیچی باقی نمانده است.
انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم
پنج سال قبل جهان لرزه بزرگی اتفاق افتاد که تمام دنیا را لرزاند. بعد از این جهان لرزه طولانی دنیا از تکنولوژی پاک شد. اینترنت کار نمیکرد و موبایل به درد نمیخورد. افی در این جهان لرزه مادرش، اورلیا را گم کرده بود. این ماجرا عجیب بود چون در این جهان لرزه اصلا کسی از بین نرفته بود. بهرحال افی مجبور شد با پدر و نامادری وحشتناکش زندگی کند. اما وقتی به مدرسه مخصوص کودکان مشکلدار، بااستعداد و با انرژی جادویی میرود همه چیز تغییر میکند.
در کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم همه چیز خوب بود تا اینکه افی از مدرسه اخراج شد. او نمیتواند به دنیای جادویی برگردد و این وحشتناک است چون او به آنجا تعلق دارد. تنها راهی که به وسیله آن میتواند خودش را نجات دهد، پیدا کردن کتاب برگزیدهها است. اما مشکل اصلی اینجاست که فردی ثروتمند، تمام نسخههای این کتاب را خریده و از این برده است. افی باید صاحب تنها نسخه باقیمانده این کتاب شود...
کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم را به تمام نوجوانان و دوستداران رمانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم. اگر جلد اول مجموعه را خوانده و دوست داشتید، حالا نوبت جلد دوم کتاب است.
بخشی از کتاب پس از جهان لرزه؛ جلد دوم
«دوتا افسونگر بزرگ تشخیص دادی چون خدمتکارم که اینجاست این نشونهها رو داره. من دارم اون رو پرورش میدم. شیادی که تشخیص دادی اصلاً شیاد نیست. اون فقط یه پسربچهست که قراره به عنوان شاگرد قبولش کنم. قطعاً هنوز افسونگر بزرگی نشده، ولی لیاقتش رو داره که یه روزی بشه. فکر کردم فقط داری من رو بررسی میکنی. آخه مثلاً من رو دعوت کردن.»
«میدونی که پیشگویی افراد توی اتاق باهم تداخل میکنه. معمولاً غیرممکنه این تداخلها رو حذف کرد. مطمئنم درک میکنی.»
«من که از پیشگویی استفاده نمیکنم. هنر تو هم پرزحمته و هم غیرحرفهای. نتیجهش هم دقیق نیست و بیارزشه.»
«شاهدخت اینطور فکر نمیکنه.»
«پس شاهدخت ابلهه.»
سکوت سنگینی در اتاق برقرار شد. ماکسیمیلیان با خودش میگفت الان است که خود شاهدخت از یک گوشه تاریک اتاق ظاهر شود و بگوید: «اوه پس من ابلهم، هان؟» و بعد عموی مسخرهاش را اعدام کند. ولی این اتفاق نیفتاد.
السپِث گفت: «زندانیشون کنین. خود شاهدخت روند آزمون رو کامل میکنن و بعد با شیاد برخورد میشه.»
ماکسیمیلیان را با عمویش و فرانتس به سیاهچال بردند. برای رسیدن به آنجا ناچار از یک پلکان سنگی مارپیچ و طولانی و سرگیجهآور پایین رفتند. در تمام طول راه فرانتس هی میخواست با ایما و اشاره چیزی را به ماکسیمیلیان بفهماند، ولی ماکسیمیلیان منظور او را نمیفهمید. فرانتس انگار اول به خودش اشاره میکرد، بعد به استاد و بعد به ماکسیمیلیان. همینطور هی یواش به سرش ضربه میزد. کاش ماکسیمیلیان میتوانست یکجوری با او حرف بزند. ولی دو نگهبان هیکلی و قوی داشتند آنها را تا پایین پلکان میبردند؛ معلوم بود زندانیها باید ساکت میماندند.
کاش... ماکسیمیلیان یکدفعه دوباره یادش افتاد که میتوانست ذهنخوانی کند. این کار معمولاً بیادبی بود، انگار که دفتر خاطرات یک نفر را بخوانی یا به تماس تلفنی دو نفر گوش کنی. ماکسیمیلیان اصلاً دوست نداشت با فرانتس چنین کاری بکند. ولی شاید این همان چیزی بود که فرانتس سعی داشت به ماکسیمیلیان بگوید. برای همین ماکسیمیلیان تمرکز کرد. این کار در حال راه رفتن سختتر بود، مخصوصاً وقتی داری از پلکان مارپیچ پایین میروی. ولی ماکسیمیلیان تمام سعیش را کرد.
وقتی ذهنهایشان به هم متصل شد، فرانتس بدون اینکه کلمهای به زبان بیاورد گفت: «چه عجب.»
بعد نگهبانها ماکسیمیلیان و فرانتس را به دو جهت مخالف بردند. قرار نبود باهم یک جا زندانی شوند. ولی ماکسیمیلیان حسابی تمرکز کرد و توانست ارتباطشان را حفظ کند تا اینکه او را در سیاهچالش محکم غل و زنجیر کردند. غل و زنجیر کردن معمولاً یعنی بستن دستها با دستبند زنجیردار، ولی نگهبانها محض محکمکاری حلقههای آهنی بزرگی هم به پاهای ماکسیمیلیان زدند و چیزی شبیه پیراشکی فلزی عجیبوغریبی دور کمرش بستند.
ماکسیمیلیان از راه ذهنش به فرانتس گفت: «داریم از راه تلهپاتی باهم حرف میزنیم؟» کلمه تِلهپاتی اواخر قرن نوزدهم میلادی (دقیقاً سال ۱۸۸۲) رایج شد، اما این مفهوم از ابتدای تاریخ وجود داشت. وقتی دو ذهن باهم ارتباط برقرار میکنند و حرف میزنند، ردوبدل کردن کلمات لازم نیست، فقط مفاهیم لازماند. برای همین فرانتس تقریباً فهمید که منظور ماکسیمیلیان چه بود.
فرانتس جواب داد: «بله. باید عجله کنیم.»
«تو کجایی؟»
«من تو سیاهچال کناری تو هستم. لوپلدوس هم اون طرف منه.»
«باید چیکار کنم؟»
«اول باید چیزی که تو ذهن منه برداری. تا جایی که میشد ذهنم رو برات باز کردم. زود باش. وقی این دانش رو به دست آوردی، عموت رو نجات میدیم و فرار میکنیم.»
حجم
۳۰۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۰۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
نظرات کاربران
من کتاب چاپی اش از دارم فوقالعاده است. دو از بهترین کتاب هایی هستند که خوانده ام . جلد اولش هم عالی بود
ممنون از طاقچه به خاطر جلد دوم🌷🏅🌷🏅🌷🏅
اونطور که انتظار داشتم نبود مثل جلد اولش جذابیت نداشت ولی بیشتر قابل فهم بود داستان پایان باز بود یا ممکنه نویسنده ادامه بده
هر دو کتاب جهان لرزه داستان جادویی و قشنگی داشتن ولی من گاهی وسط کتاب حوصلم سرمی رفت چون مثلا یک صفحه فقط یه کتابخونه رو توصیف میکرد آخرش جوری بود که انگار تموم شد ولی خیلی از موضوع ها بی
عالی بود. یاد گرفتم هر کتاب یه مدخل جادویی به سوی جذب محارت، دانش و قدرتی جدیده. و مسیر رشد انسان رو هموارتر میکنه.
مثل جلد اولش عالی بود🥲💕
کاشکی جلد دوم در طاقچه بی نهایت بود