کتاب سلفی با خراب کار
معرفی کتاب سلفی با خراب کار
کتاب سلفی با خراب کار اثری از طاهره مشایخ است. این کتاب داستان نوجوان کنجکاوی به نام یونس است که در تلاش است از راز شباهت عکسی که در یک نمایشگاه عکاسی دیده، با یکی از اقوامشان پرده بردارد.
درباره کتاب سلفی با خراب کار
سلفی با خراب کار داستان یونس و کنجکاویهای او است. طاهره مشایخ به سراغ یک نوجوان رفته است و کنجکاویهای او را برای پرده برداشتن از یک راز خانوادگی در قالب داستانی جذاب نوشته است. همه چیز از یک نمایشگاه عکسهای انقلابی آغاز میشود. او در نمایشگاه، تصویر یکی از شکنجهگران را میبیند که شبیه یکی از اقوام مادریاش است. او در خانه مادربزرگش، تاج الملوک، عکسی از پسر شهید او دیده است که شبیه به همان شکنجهگر نمایشگاه است.
کنجکاوی او، سوال پرسیدن از مادرش و ... نتیجهای نمیدهد. برعکس همه از او میخواهند که دست از کنجکاوی کردن بردارد. معلم پرورشی مدرسه، آقای سماک به سراغ او میآید و کمکش میکند و نمونه عکسی را که در نمایشگاه دیده است، به دستش میرساند. او عکس را به مادربزرگ نشان میدهد و او از شدت ناراحتی دیدن عکس سکته میکند.
هرچند یونس از این بابت ناراحت شده است و عذاب وجدان دارد اما وقتی به خانه میرود تا قاب را بردارد، متوجه میشود که پشت عکس چیزهایی پنهان شده است. نامهها و عکسهایی از همان مردی که در نمایشگاه دیده بود. همان مرد ساواکی. او که میتواند نامه بنویسد، باید زنده باشد...
کتاب سلفی با خراب کار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
سلفی با خراب کار داستانی جذاب برای تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی و دوستداران داستانهایی از تاریخ معاصر ایران است.
بخشی از کتاب سلفی با خراب کار
سر زنگ ریاضی بهجای اینکه حواسم به درس باشد، کتاب آقای سماک را ورق میزنم. سالهای بنفش، ۲۹۶ صفحه است. کی حال دارد اینهمه را بخواند؟ عجب گیری افتادیم. همان صفحه اوّل چشمم به کلماتِ خون و بازجو و شکنجه میخورد؛ یعنی جواب سؤالات من داخل این کتاب است؟ راحیل کتاب را خوانده. میگویم برایم تعریف کند؛ از این بهتر نمیشود. سیامک امروز از دنده پیامکبازی بلند شده. قبل از شروع کلاس پرسیده بود:
«سماکباشی چی میگفت؟»
پیامش را توی کتاب مینویسد، هل میدهد طرف من. من هم جوابش را مینویسم، تحویلش میدهم. برایش از فیلمی که آقای سماک نشانمان داد، گفتم. اصرار داشت او هم فیلم را ببیند. خبر نداشت آقای سماک فیلم را پاک کرده است. همان ساعت اوّل سر درس فارسی چند باری از بچهها متلک شنیدم. حتّی یکیدوتا پیام کاغذی هم دریافت کردم:
«از دکتر ساواکیتون چه خبر غولومی؟ دعوا سر آقای دکتر ساواکی شیرکاکائو داشت؛ وای به حال پیداشدن خود دکتر. حتماً همه رو دعوت میکنی رستوران شیلات.»
دوست دارم خفهشان کنم. خیلی روی اعصاب هستند. اصلاً میخواستم امروز نیایم مدرسه؛ اما هم بهخاطر گیردادنهای مامانخان و هم فکر میکردم اگر نیایم نشانه ضعف است، آمدم. باید با خودم کنار بیایم و بیخیال نیش و کنایه بچهها شوم. تابهحال اینطور مورد حمله و هجمه بچهها نبودهام. همیشه میدیدم فرید و دارودستهاش سربهسر بقیه بچهها میگذارند؛ اما تابهحال صابون فرید اینطور به من نخورده بود. این غولومی صداکردنش بدجور روی اعصابم بود و اذیتم میکرد. مطمئنم فرید و دارودستهاش بچهها را کوک میکنند تا حرص مرا دربیاورند. باید پوستکلفت شوم و نیش و کنایهها را نشنیده بگیرم وگرنه اگر بخواهم دعوای لفظی و فیزیکی راه بیندازم، خودم ضرر میکنم و باید دوباره تاوان بدهم. فرید که ککش هم نمیگزد. منِ بیچاره مگر سر گنج نشستهام تا هر بار به بچهها شیرینی مفت بدهم کوفت کنند؟ هرچند که آقای سماک بهجز شیرینیدادن چند راهحلّ دیگر هم گذاشته بود. نوشتن مقاله و درستکردن روزنامهدیواری و تمیزکردن نمازخانه مدرسه و مسجد محله هم جزء برنامه بود که البته کمتر کسی قبول میکند. البته اگر دعوا خیلی حاد باشد، جمعکردن آشغال کلاسها و راهرو و حیاط مدرسه هم از گزینههای روی میز آقای سماک است؛ اما ازآنجاکه آدمهای طرف دعوا یا خیلی متکبر و مغرور هستند یا پولدار، جاروکردن و جمعآوری آشغال بچهها برایشان خیلی افت دارد. نوشتن و مطالعه هم که تکلیفش روشن است. خب کسی که اهلدرس و کتاب باشد که دیگر وقتی برای دعوا و مرافعه ندارد. خلاصه این سیاستگذاریهای جناب سماک خیلی چالشآفرین بود.
ظهر موقع تعطیلشدن ازاینکه از فرید و نوچههایش خبری نیست، تعجّب میکنیم. نگو رفتهاند داخل یکی از کوچههای سر راه ما کمین کردهاند تا ما برسیم و نمایش مسخرهشان را اجرا کنند. یکی روی زمین خوابیده و دیگری با کمربندش او را میزند. فرید هم مثل اربابها سیگار گوشه لبش گذاشته و مرتب میگوید:
«دکتر ساواکی محکمتر بزن این غولومی رو. ناخنش رو هم از ته بکش. وحشیانهتر بزن. بگو غلط کردم. باید مثل سگ پارس کنی. بزنینش تا مثل سگ پارس کنه.»
چندش میکنم از این نمایش مسخره. مثلاً به خیالشان برای خودشان صحنه شکنجه ساواک را شبیهسازی کرده بودند. نمیدانم ایده این مسخرهبازی از کدامشان بود. اگر صاحب ایده فکرش را صرف کارهای خوب میکرد، حتماً در آینده شخص موفقی میشد. حسابی آن روی سگ مرا بالا آورده است. سیامک با دیدن این تئاتر خیابانی اوّلش میزند زیر خنده و لودگی؛ اما بعدش که متوجه عصبانیت من میشود، خودش را جمع میکند.
درست وقتی به خودم میآیم که یقه فرید توی دستم چروک شده. کار خدا بود که یکدفعه صحنه فیلمی که آقای سماک نشانمان داده بود، میآید جلوِ چشمم و فوری یقهاش را ول میکنم. بوی سیگار خفهام میکند. نمیدانم چقدر زمان رفته؛ اما انگار لب مرز دعوا بودم و مجبور به تاوان و جریمه نیستم. بعدش هم فرید و دارودستهاش به دعوا و خشونت معروف هستند؛ کسی حرف اینها را قبول نمیکند. اصلاً برایشان افت دارد بروند اعلام دعوا کنند و بگویند اینها ما را زدهاند. الهی شکر شانس آوردم. زیر لب صلواتی میفرستم. نفس عمیق میکشم و راهم را میگیرم میروم. ناخودآگاه میدوم. انرژی ناشی از عصبانیت باید یکجایی خالی شود. سرعتم را زیاد میکنم. این صلوات را هم از مامانتاجی دارم. از وقتی یادم هست، میگفت:
«هرجا گرفتار شدین، یا بسماللّه بگین یا صلوات بفرستین.»
حجم
۱۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
حجم
۱۴۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۹۸ صفحه
نظرات کاربران
به دوستان توصیه میکنم حتما این کتاب رو مطالعه کنن🌹
بسیار مناسب برای روحیه ی کنجکاو نوجوانان که تا صفحات آخر کتاب مخاطب با غافلگیری رو به رو می شود نه تنها نوجوانان که بزرگسالان هم از خواندنش لذت می برند
کتاب ایده های خوبی رو داراست. همین طور نگاه متفاوتی به انقلاب و جریان اون داره. ایده ها و مضمون کلی کتاب پتانسیل خوبی برای یک رمان هست. یکی از ویژگی های خوب کتاب وجود مکان های بومی و استفاده
اگر میخواهید رمانی پرماجرا و جذاب با حال و هوای شمال بخوانید، این کتاب را از دست ندهید
مطالعه نسخه چاپی موضوعش متفاوت بود خیلی خوب به شخصیت ها پرداخته بود حتما پیشنهاد میشه
عالی بود. حتما توصیه می کنم
یک داستان ساده و زیبا که برای قشر نوجوان که روحیه کنجکاو دارند ،بسیار جالب خواهد بود.
کتاب متفاوت آموزنده و زیبایی بود
به نظرم نگاه متفاوت این کتاب به جریان انقلاب و نشان دادن طیفهایی مختلفی که در مسیر اتفاقات آن زمان وجود داشتند، نقطهی قوت کار هست . مضاف بر اینکه آن جریانات رو به زندگی یک نوجوان امروزی در شمال