دانلود و خرید کتاب آماده ترور باش علی براتی کجوان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آماده ترور باش اثر علی براتی کجوان

کتاب آماده ترور باش

معرفی کتاب آماده ترور باش

کتاب آماده ترور باش نوشته علی براتی کجوان است. روایت‌های کتاب آماده ترورباش به قلم علی‌براتی‌کجوان روایتگر همین قصه‌های به ظاهر ساده‌ست، با بیانی ملموس و آشنا که ما را به روزهای دور و پرالتهاب مردمانی خالص و نزدیک می‌برد.

درباره کتاب آماده ترور باش

آجر به آجر بنای انقلاب را مردمانی از گوشه گوشه‌ این خطه چیده‌اند. از این رو هنوز هزاران قصه ناگفته است. روایت‌ها گاهی آینه‌ای می‌شوند برای بازنمایی آدم‌هایی که در شلوغی تاریخ از یادها رفته‌اند. قهرمان‌هایی که دیوارهای کوچه و بازار و مسجد به خود دیده‌اند و از یاد نبرده‌اند. پسر نوجوانی که بسته حاوی اعلامیه‌ها را در میان نگاه‌های جست‌و‌جوگرانه ماموران ساواک به مقصد می‌رساند. خواهری نگران که کیفی پر از اعلامیه را جا به جا می‌کند. پسری که به امر مادرش در ساعات حکومت نظامی نوار سخنرانی‌ای را به دست صاحبش می‌رساند.

خواندن کتاب آماده ترور باش را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌ معاصر پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب آماده ترور باش

زمستان است، برف زده و همه‌جا را سفید کرده، زمین ترکیده! سُر، لیز! نزدیک درِ ورودی ایستگاه قطار پایم لیز می‌خورد. همهٔ اطرافم به حرکت درمی‌آید و صدای استخوان‌های کمرم می‌ریزد توی گوشم و دردی سخت تمام بدنم را می‌گیرد. صدای خندهٔ رانندهای تاکسی جلوِ ایستگاه بلند می‌شود. ابرهای تیرهٔ پف‌کرده، تنها چیزی است که می‌بینم. چند دست دراز می‌شوند و ازروی زمین بلندم می‌کنند. درد می‌ریزد توی پاهایم. گیج‌ومنگ به صاحب دست‌ها نگاه می‌کنم. یکی می‌گوید:

«جناب‌سروان یه‌کم خودتو لاغر کنی بد نیست.»

و صدای خنده‌ها به آسمان می‌رود. دست‌هایم را از میان دست‌هایشان جدا می‌کنم. به دیوار نزدیک می‌شوم و خودم را می‌کشانم توی ایستگاه. به پاسگاه می‌روم. هوای گرم و مطبوع حالم را بهتر می‌کند. روی صندلی که ولو می‌شوم درد توی ستون فقراتم می‌پیچد. همکارم برایم چای می‌آورد. تا می‌خواهم اوّلین جرعه را بنوشم، چند نفر باهم وارد پاسگاه می‌شوند. استکان چای را روی میز می‌گذارم. چهار نفر هستند با چهره‌های عبوس، با کت‌وشلوار و بی‌سیم به دست. از جایم بلند می‌شوم. یکی از آن‌ها که کمی درشت‌تر است با صدای بلند می‌گوید:

«رئیس این خراب‌شده کیه؟»

_ من.

_ نیروهات رو جمع کن، قطار تهران داره می‌رسه. باید چند نفری رو بگیریم.

و عکس‌هایشان را روی میز می‌گذارد. چهار نفرهستند، با عکس‌های کمی محوشده.

_ چه‌کار کردن؟

_ به تو ربطی نداره. دستور رو اجرا کن.

عکس‌ها را نگاه می‌کنیم. آن‌ها را برمی‌دارد. صدای بلندگو می‌پیچد توی ایستگاه:

_ قطار توربوترن تهران_مشهد تا چند دقیقهٔ دیگر وارد ایستگاه می‌شود.

به‌صف ایستاده‌ایم، ما و آن‌ها. قطار خودش را آرام به سکو می‌کشاند و درهایش باز می‌شود. یک نفر از ما ایستاده و به‌دقّت مسافران را نگاه می‌کند. من کمی دورتر به چهره‌ها خیره شده‌ام. آن‌ها هم جلوِ مسافران را می‌گیرند و سؤال می‌کنند. یکی از ما صدایش بلند می‌شود:

_ یکی داره فرار می‌کنه.

«واگن‌ها رو کِی تمیز می‌کنن؟»

_ تا یک ساعت دیگه.

_ تنه‌لش! یک تکونی به خودت بده؛ با نیروهات برید توی همهٔ کوپه‌ها رو بگردید. یک کیف با کلّی اعلامیه و نوار شاید تو یکی از همین کوپه‌هاست.

از جایم بلند می‌شوم و داد می‌زنم:

«گروهبان...»

و بقیه به‌خط می‌شوند. ما چهار نفریم. به همراه آن‌ها به کوپه‌ها می‌زنیم. یکی‌یکی را می‌گردیم. وقتی بیرون می‌زنیم می‌پرسد:

«پیدا نکردید؟»

ما سر تکان می‌دهیم. می‌پرسد:

«کسی جلوتر از ما ندیدید که بیاد تو واگن‌ها؟»

یکی از ما می‌گوید:

«قربان چندتا پسر هستن که گاهی می‌آن و هرچی تو کوپه‌ها مونده باشه، می‌دزدن. امروز جناب سروان یکی‌شونو گرفت که با تیرکمان زدند توی چشمشون و فرار کردن.»

به پاسگاه برمی‌گردیم. توی اتاق روبه‌رویم می‌ایستد و می‌پرسد:

«می‌شناسی این پسرها رو؟»

_ می‌دونم اهل‌سمرقند هستن. بچه‌های کوچهٔ حسین‌باشی. چند باری دیدمشون می‌آن دزدی.

_ بعد تو اینجا چه گُهی می‌خوری؟ اگه می‌خوای ازاینجا بزنی بیرون و جای بهتری برای خودت دست و پا کنی، پیداشون کن. این هیکل گنده‌تو، یه‌کم جمع‌وجور کن تا از چندتا پسربچه کتک نخوری.

راهش را می‌گیرد و می‌رود. بیرون را نگاه می‌کنم. لباسم را عوض می‌کنم و از ایستگاه بیرون می‌زنم.

***

نظرات کاربران

Paiam Irani
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

داستان های به ظاهرساده اماعمیق وجذاب پرحادثه وپرکنش خواندن این کتاب وتوصیه می کنم به دوستان

pariomah
۱۴۰۰/۰۲/۰۷

نثر روان وشیوا دارد و تجربه زیستی هر فردی ممکن است باشد .توصیه میکنم حتمن بخوندیش

emad
۱۴۰۰/۰۲/۱۲

بهترین عیدی که توی تمام عمرم گرفتم،،، عالی👌👌

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۹۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۵۶,۰۰۰
تومان