کتاب دری که به کجا باز شد
معرفی کتاب دری که به کجا باز شد
کتاب دری که به کجا باز شد داستانی فانتزی و تخیلی از سالی گاردنر است که با ترجمه فرمهر امیردوست میخوانید. قهرمان داستان در این کتاب، سفری در زمان میکند و به لندن سال ۱۸۳۰ سری میزند و از دیدن آنچه جلوی چشمانش است، شوکه میشود.
درباره کتاب دری که به کجا باز شد
ای جی فلین شانزده ساله در امتحاناتش نمره جالبی نمیآورد. مادرش که از او ناامید شده است و تقریبا قطع امید کرده برایش کاری در یک موسسه حقوقی پیدا میکند. به این امید که این کار بتواند کمک خرجی برای زندگیشان باشد. ای جی هم امیدوار است که این کار بتواند زندگیاش را تغییر دهد. البته که زندگیاش پس از ورود به موسسه حقوقی تغییر میکند اما نتیجه اصلا چیزی که او انتظار داشت، نیست.
ای جی در موسسه کلیدی به نام و تاریخ تولد خودش پیدا میکند. این هم از عجایب این موسسه حقوقی است چرا که به جز مادر ای جی کس دیگری از نام کامل او خبر ندارد. او با کلید دری را باز میکند که به لندن سال ۱۸۳۰ میرسد. شهری کثیف، که از بیماری، قتل و جنایت پر شده است. این شهر با لندنی که او میشناسد حسابی فرق دارد. حالا تصمیم با ای جی است. او باید تصمیم بگیرد که در آنجا بماند یا به شهر محل زندگی خودش برگردد.
کتاب دری که به کجا باز شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دری که به کجا باز شد، داستانی جذاب برای تمام نوجوانان و دوستداران داستانهای علمی تخیلی است.
درباره سالی گاردنر
سالی گاردنر در سال ۱۹۵۴ در انگلستان به دنیا آمد و در بیرمنگام بزرگ شد. در سن ۱۲ سالگی تشخیص دیسلکسی شدید (اختلال خوانش پریشی) گرفت و تا ۱۴ سالگی نوشتن را بلد نبود. اما موفق شد تا در دانشکده هنر و نمایش خوب عمل کند و الان به عنوان نویسنده و تصویر مشغول به فعالیت است.
سالی گاردنر اولین داستانش را در سال ۱۹۹۳ منتشر کرد. او برای آثارش جوایز بسیاری از جمله جایزه کارنگی را از آن خود کرده است. از میان کتابهای او میتوان به ماه کرمو، این قصه به روایت من و دری که به کجا باز شد اشاره کرد.
بخشی از کتاب دری که به کجا باز شد
«به هیچ جایی نمیرسی، ایجی فلین نه با یه گواهی.» باز دوباره شروع کرده بود، مثل طبل بر سر خرابکاریها و شکستهای ایجی میکوبید. اما امروز، یک ماه بعد از اینکه نتایج فاجعهبار امتحاناتش را گرفته بود، خشم مادرش انگار هدفی مشخص را دنبال میکرد. این بار عصبانیتش را بر سر وسایل آشپزخانه خالی میکرد، انگار که ماهیتابه و قابلمه شخصاً در این افتضاح دست داشتند.
«میدونی چی هستی؟» ادامه داد و در کمد و کابینت را به هم کوبید و ماهیتابه را روی اجاق پرت کرد. سؤالش بیشتر به شکل قابلمهای در حال پرواز بود تا چیزی که نیازی به پاسخ داشته باشد. «من بهت بگم؟»
ایجی میدانست هیچجوری نمیشود جلویش را گرفت.
«نونخور اضافی، همین. شونزده سالته و چی عایدت شده؟ یه گواهی کوفتی.»
ایجی در آشپزخانهی کوچک آپارتمان یکاتاقهشان ایستاده بود و مادرش گوشت چرخکردهی یخزده را در ماهیتابه تفت میداد و با قاشق رویش را میکند تا در روغن بپزد. در این فاصله نزدیک، تنها پناه ایجی این بود که مادرش هیولایی است که از اعماق بیچارگی آمده، خزندهای قرمز با زبان زهرآگین. باز داشت ادامه میداد، دوباره خشمش را خالی میکرد. اگر میگذاشتی ضربه بزند صدمه جدی وارد میکرد.
«از روزی که به دنیا اومدی هیچی نداشتی جز دردسر. فکر نکن فرانک میگذاره همینطوری تو خونه ول بچرخی و هیچ کاری نکنی.»
صدای فرانک از نشیمن آمد.
داد زد: «جن، یه آبمیوهای، چیزی مییاری؟»
فرانک و مبل سه تکه سفید صدفی که از دنیای مبلمان خریده بودند دکوراسیون اخیر خانه بودند. همین یک دست مبل تمام فضای نشیمنشان را میگرفت، و فرانک کل آپارتمان را اشغال کرده بود. مردی بزرگ و تن لش بود که رد چربی گوشت و تخمه پشت سرش به جای میگذاشت.
فرانک از اعماق مبل صدفی امیدوارانه گفت: «بهش بگو. بهش بگو که شرش رو کم کنه. جن، پس این آبمیوه کوفتی چی شد؟»
ردی از امید در دل ایجی پدیدار شد. شاید همین کافی بود که آب شود و در زمین فرو رود و از در بیرون بزند. بعدش فقط پنج طبقه پله بود و آزادی در هیاهوی لندن، آژیرهای آرامش، منتظرش بود. همین.
اما به جای اینکه مثل روبات همان کاری را بکند که فرانک خواسته بود، مادرش نامهای به دست ایجی داد. نامه به نام خانم جنیس فلین بود و از طرف دفتر حقوقی بالدوین گروت. قلب ایجی هری ریخت.
پرسید: «این چیه؟»
«شبیه چیه؟»
ایجی گفت: «نامه رسمی. ولی به من چه ربطی داره؟»
«خوندن که بلدی، نیستی؟»
ایجی خواند. آقای مورتن بلک فردا شما را به مصاحبهی کاری دعوت میکند.
ایجی پرسید: «چه جور کاری؟»
مامان گفت: «کوفت. حتی اگه قرار باشه کفشاشون رو واکس بزنی، باید قبول کنی.»
«ولی از کجا منو میشناسه؟»
«من خاک بر سر بهش گفتم.»
ایجی میدانست که دیگر هرچه بپرسد پاسخی نخواهد گرفت. گفتگو با جمله معروف خزنده به اتمام میرسید: «چون من دارم بهت میگم، همین و بس.»
حجم
۲۱۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۱۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
نظرات کاربران
می تونم بگم که احتمال نود و نه درصد نمی تونید زمین بذاریدش :) داستان جدیدی داره. نمونه ش رو تا حالا ندیده بودم. تقریبا نمی تونید حدس بزنید این گره چطوری باز میشه و دقیقا موقع باز شدنش و یه
دوستان ، لندن سال ۱۸۳۰ جذابیت خاص خودش را دارد که انسان های بسیاری را مجذوب خود میکند و آنها را به ماندن وادار میکند اما مواظب باشید لندن سال ۱۸۳۰ خطرات خاص خود را نیز دارد چه میشد اگر
کتاب داستان جذابی دارد اما متأسفانه ترجمه بسیار بد مترجم به اون لطمه زده. در سراسر کتاب با جملههای بسیاری مواجه میشیم که اصلا نمیفهمیم مترجم چی نوشته و نویسنده چی میخواسته بگه و خودمون باید حدس بزنیم. ضعف مترجم
تخیل قوی داشت ولی اونطور که فکر می کردم جالب نبود.
این چه قیمت هچل هفتی برای یه کتاب الکترونیکی هست؟؟ چشم آدم اذیت میشه کلی که توی گوشی و تب لت بخونه بعد اختلاف قیمت چاپی و الکترونیکی کلا ۹ هزار تومن؟؟؟ خب چاپی میگیرم چه حرکتی آخه😑😑😑😑
داستان ریتم تندی داره اینقدر که به نظر خام میاد! سوژه جالبه ولی نیمی از کتاب اینطور به نظر می رسه که یه مشت جمله پرت شده وسط کاغذ و خواننده مجبوره داستان رو از میون این شلختگی پیدا کنه...
دوستانی که مطالعه کردن مناسب برای ده سال هست؟ترسناک هست یا نه؟
این کتاب به شدت قشنگ بود و عاااالی بود حتما مطالعه کنید خیلی زیبا بود.
کتاب «دری که به کجا باز شد» رمانی نوشته ی «سالی گاردنر» است که نخستین بار در سال 2015 به چاپ رسید. آینده ی «ای. جی. فلین» تاریک به نظر می رسد: نمره های او پایین تر از حد انتظار
سطر آخر بعضی صفحات نصفه و ناخوانا است مانند صفحات ۲ و ۹و ۱۳ و...