کتاب مردن
معرفی کتاب مردن
کتاب مردن داستان یک زندگی است. کری تیلر زمانی که متوجه شد به سرطان مبتلا شده است، درباره مرگ، احساسات و زندگیاش نوشته است. این کتاب را میعاد بانکی به فارسی ترجمه کرده است.
کتاب مردن در سال ۲۰۱۷ نامزد جایزه استلا شد.
درباره کتاب مردن
کتاب مردن، خاطرهای از یک زندگی است. کری تیلر متوجه شد که به بیماری سرطان ملانوما مبتلا شده است. بیماری او کمکم رو به وخامت گذاشت و در نهایت مرگ او را در پنجم جولای ۲۰۱۶ رقم زد.
او در این کتاب از اندوهی مینویسد که گریبانش را میگیرد. زمانی که متوجه میشود بیمار است.. احساسات، افکارو حالاتی را که پشت سر میگذارد، ترسهایی که تجربه میکند. باورش درباره مرگ و ... زندگیاش در کودکی، نوجوانی، از دست دادن پدر و مادرش و ... همه از مطالبی است که در این کتاب درباره آنها نوشته است. این کتاب در فهرست کتابهای مورد علاقه باراک اوباما قرار دارد. با اینحال کتابی نیست که خواندنش راحت باشد. چون ذهن را درگیر میکند و به چالش میکشد.
جولین بارنز، نویسنده کتاب درک یک پایان، درباره این کتاب چنین مینویسد: سرگذشتنامهای صریح و تکاندهنده، پاسخی هوشمندانه و تحسینبرانگیز به تصادفی بودن مرگ و زندگی.
کتاب مردن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب مردن را به علاقهمندان ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم. این کتاب درباره مفهوم مرگ است و اگر دوست دارید درباره این مفهوم بخوانید، این اثر گزینه مناسبی برای شما است.
درباره کری تیلر
کری تیلر در سال ۱۹۵۵ در کوئینزلند متولد شد. دوران کودکیاش را در فیجی و کنیا گذراند و در رشته تاریخ در دانشگاه استرالیا درس خواند.
او برای شبکه ABC به عنوان نویسنده مستقل سینما و تلویزیون کار میکرد و برای کودکان داستان مینوشت. در سال ۲۰۰۵ به بیماری ملانوما (تومور با منشا سلولهای ملانیندار) مبتلا شد و به داستان نویسی برای بزرگسالان روی آورد. او دو رمان به نام دوبله (۲۰۱۱) و دشمن زیبای من (۲۰۰۱۳) نوشت. جایزه من بوکر و جایزه کتاب مشترک المنافع برای منطقه اقیانوس آرام را برای دوبله برنده شد. کتاب دیگر او نیز نامزد جایزه فرانکلین اعلام شد.
زمانی که وضع سلامتی کری تیلر رو به وخامت گذاشت کتاب مردن را نوشت. در این کتاب هم از احساساتش درباره مرگ و تجربه زندگی پیش از مرگ نوشته است. او در ۵ جولای ۲۰۱۶ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب مردن
پسرخالهام و همسرش برایم دعوتنامهای دائمی فرستادند که بروم پاریس و ملاقاتشان کنم، بنابراین حساب بانکیام را خالی کردم و بلیتی خریدم. یادم میآید همانطور که روی عرشه کشتی ایستاده بودم و شهرک فوکستون را در آن بعدازظهر طوفانی ماه نوامبر ترک میکردم، توی دلم گفتم که زندگیام تازه از همین لحظه شروع میشود، که این آغاز ماجراجویی عظیم و فوقالعادهام است. از وقتی در دبیرستان سر کلاسهای فرانسه آقای کالینز که حالت زنانه داشت نشسته بودم، فرانسه همیشه برایم جذابیتی جادویی داشت. مجبورمان میکرد نقشه فرانسه را با تمام رودخانههای اصلی، خصوصیات جغرافیایی و فرآوردههای کشاورزیاش طراحی کنیم. فرانسه برایم سرزمین وفور نعمت بود؛ با خودم عهد بستم که روزی فرانسه را با چشمهای خودم ببینم.
آقای کالینز برای هر کداممان اسمی فرانسوی انتخاب کرد تا احساس کنیم داریم برای سفر دریایی آماده میشویم. اسم من ژین بود. به اسم جدیدم به چشم فرصتی برای داشتن شخصیتی کاملاً متفاوت، که به زبانی دیگر حرف میزد، نگاه میکردم؛ فردی که از من پُختهتر و دنیادیدهتر بود، دختری که راه و چاه را بلد بود. مجالی بود برای بازسازی، و مجذوبش شدم؛ هنوز هم مجذوبش هستم. بهمحض اینکه به خاک فرانسه قدم گذاشتم احساس کردم همزاد دوران دبیرستانم دوباره جان گرفته. ژین پاکتی سیگار گولواز خرید که جشن بگیرد و همانطور که توی قطار کتاب عاشق مارگریت دوراس را میخواند سیگارها را دود کرد. با خودش گفت، ایکاش میتوانستم چنین کتابی بنویسم، و بیدرنگ به تردیدهایش درباره ترک دانشگاه پایان داد.
پسرخالهام را در خیابان موفتار دیدم و همانطور که برای شام خرید میکرد همراهیاش کردم. یکعالم پنیر، شراب، شیرینی، سوسیس و کالباس. کُلی غذای دریایی که از شدت تر و تازگی برق میزدند. در چهره رهگذران، در زبان هوسانگیزشان، در خانههایی افسانهای که پای تپهها قرار داشتند، یک دنیا زیبایی به چشم میخورد. از خوشحالی نفسم بند آمده بود. اگر واقعاً دلم میخواست، میتوانستم آنجا بمانم. هیچ پولی نداشتم، اما اگر میکوشیدم میتوانستم شغلی پیدا کنم. پسرخالهام مدرس زبان انگلیسی بود، پس من هم میتوانستم تدریس کنم، یا به گمانم میتوانستم با مؤسسههای اُپر تماس بگیرم. زبان فرانسوی را خوب بلد نبودم، اما میتوانستم یاد بگیرم. راستش، پس از دو سه روز دلانگیز، برگشتم به آکسفورد و درباره تغییر رشته به لیسانس زبان فرانسه و اسپانیایی تحقیق کردم؛ متوجه شدم با درآمد ناچیزم شدنی نیست. میتوانستم از مادرم پول قرض بگیرم، اما خودش بعد از طلاق زیر بار قرض بود. به همین دلیل بیخیال پاریس شدم؛ خیال میکردم فرصتی دیگر پیدا میکنم که به خودم تکانی بدهم، که در نقش ژین فرو بروم و توی اتاق زیر شیروانیام در منطقه پنج پاریس رمانهای فوقالعاده بنویسم. چنین شانسی نصیبم نشد. مسلم است که نشد. اما بعد فهمیدم خوششانسی همان تصمیمم بوده، چون خیلی زود موقعیتهای دیگری فراهم شد (همانطور که معمولاً فراهم میشود) و فرصتهای دیگری برای بازسازی خودم سر راهم قرار گرفت که حتی فکرش را هم نمیکردم.
شکل رؤیابافی این است که همیشه خیال میکنی میدانی زندگی دیگرت چگونه میشده. و زندگی دیگرت همیشه از زندگی فعلیات بهتر است. زندگی دیگرت چشمگیر است و هدفمند. به شکل عجیبی عاریست از شکستها و بدبیاریها. گاهی ممکن است همین خلأ میان رؤیا و حقیقت نارضایتی شدیدی در پی داشته باشد. اما من دیگر از بیتابی رنج نمیکشم. حالا دیگر به زندگیای که داشتهام به چشم تنها زندگیام نگاه میکنم؛ زندگیای منحصربهفرد، مالامال از یگانگیاش. حسادت ورزیدن به زندگی دیگری که میتوانستم داشته باشم (زندگیای که در پاریس میماندم، یا زندگیای که کارشناس تاریخ مشروطه ولز جنوبی نو میشدم) حالا برایم بدجوری احمقانه جلوه میکند.
حجم
۱۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۱۸۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
نظرات کاربران
چقدر همه چیزش عالی بود. نه زیاده گویی داشت، نه اغراق. ترجمه هم خیلی تمیز و روان. پیشنهاد میشود👌🏻
من این کتابو به صورت فیزیکی خریدم و خیلی دوستش داشتم؛ داستان زندگی زنی است که سرطان داره و روزهای آخر عمرشو سپری میکنه و قصد داره با مرگ کنار بیاد.... کتاب درباره ی مرگ است اما مایوس کننده نیست!! از زبان نویسنده:به
یک نفس خواندم. فوق العاده تاثیرگذار
من داشتم این کتاب رو تو طاقچه بی نهایت میخوندم چرا یه دفعه حذفش کردید میخواید حذف کنید چرا اصلا میذارید نصفه موند🤨
این کتاب واقعا لذت بخش بود. اگر کتاب مفید و مختصر فلسفیطور دوست دارید پیشنهاد میکنم. با وجود اینکه درباره مرگه اما اصلا حس بدی منتقل نمیکنه بهت
"همیشه، فقط یک میلیمتر با مرگ فاصله داریم، حیف که نمیدانیم." در روزگاری که میگذرانیم، با وجود بیماری کرونا که هر روز جان هزاران انسان را در جهان میگیرد؛ محال ممکن است که به مرگ فکر نکرده باشید.حال اگر بدانید فرصت
کتاب رو دوست داشتم وقتی انسان وارد میان سالی می شود و یا بیمار می شود به مرگ فکر می کند قسمت روابط نویسنده با خواهر و برادر برایم جالب بود چون تقریبا خودم با خواهر و برادرانم همین رابطه را دارم هم
جالب بود سرگذشت وخاطرات بود ولی مطالب خوبی هم داشت.
فصل اول خیلی برامجذاب بود. درمورد تجربه یه شخص که مرگش نزدیکه، و از این ترس میگه. اما دو فصل بعدی خیلی جذاب نبودن، بیشتر خاطرات نویسنده بود از مرگ عزیزانش که شخصا فکر میکنم چیزی بهم اضافه نکرد . جذابیت
توقع من رو برآورده نکرد