دانلود و خرید کتاب مجیستریوم؛ جلد اول هولی بلک ترجمه محیا کمالوند
تصویر جلد کتاب مجیستریوم؛ جلد اول

کتاب مجیستریوم؛ جلد اول

معرفی کتاب مجیستریوم؛ جلد اول

کتاب مجیستریوم؛ جلد اول، آزمون آهنی نام دارد. این کتاب اثر هالی بلک و کاساندرا کلر با ترجمه محیا کمالوند است. این داستان درباره پسری به نام کال است که در یک مدرسه آموزش جادوگری زیرزمینی پذیرفته می‌شود و ماجراهای بسیاری را پشت سر می‌گذارد. 

کتاب مجستریوم جوایز معتبر جهانی را از آن خود کرده و در فهرست کتاب‌های پرفروش هم قرار دارد. طبق قوانین بین‌المللی، حق انحصاری انتشار این مجموعه،به زبان فارسی در سراسر دنیا متعلق به نشر پرتقال است. 

این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب مجیستریوم؛ جلد اول

همه بچه‌های دنیا دوست دارند در مدرسه جادوگری مجستریوم پذیرفته شوند. حاضرند هرکاری انجام دهند تا در آزمون ورودی قبول شوند. البته همه به جز کال. 

پدر کال که او هم یک جادوگر است، همیشه کال را از جادو ترسانده است و از او خواسته تا از جادو و جادوگری و هر چیزی که به آن مربوط است دوری کند، کال تمام تلاشش را هم می‌کند تا در مدرسه پذیرفته نشود. اما قبول می‌شود. 

حالا او به مدرسه زیر زمینی مجستریوم می‌رود و ماجراهای عجیبی را پشت سر می‌گذارد. 

مجستریوم، توانسته است نظر مثبت طرفداران هری پاتر را هم به خود جذب کند. 

کتاب مجیستریوم؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن کتاب‌های فانتزی لذت می‌برید، خواندن کتاب مجستریوم؛ جلد اول را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره هالی بلک 

هالی بلک ۱۰ نوامبر ۱۹۷۱ متولد شد. او در ژانر تخیلی و فانتزی می‌نویسد و یکی از کتاب‌هایش در سال ۲۰۱۳ مدال افتخار نیوبری را به او هدیه کرد. 

درباره کاساندرا کلر

جودت روملت که با نان هنری کاساندرا کلر شناخته می‌شود ۲۷ ژوئیه ۱۹۷۳ در تهران در یک خانواده آمریکایی متولد شد. او نویسنده کتاب‌های کودک و نوجوان در ژانر تخیلی و فانتزی است. دوران کودکی را در کشورهای مختلفی از جمله سوئیس، انگلیس و فرانسه گذراند. 

او کتاب‌های مختلفی را نوشته است که از محبوبیت بالایی هم برخوردارند. از میان آن‌ها می‌توان به «سه گانه دراکو» بر اساس هری پاتر، و «خاطرات خیلی محرمانه» بر اساس ارباب حلقه‌ها اشاره کرد. 

بخشی از کتاب مجیستریوم؛ جلد اول

کال که به صدای جادوگر گوش می‌داد، هم‌زمان صدای کس دیگری را هم می‌شنید؛ صدایی که انگار از طرف همه می‌آمد؛ اما در واقع کسی حرفی نمی‌زد.

وقتی که صحبت‌های استاد نورث تموم شد، لطفاً همه داوطلب‌ها بلند شن و به ردیف جلو بیان. زمان برگزاری آزمون نزدیکه.

کال از پدرش پرسید: «صدا رو شنیدی؟»

پدر کال سر تکان داد. کال به دورتادور سالن نگاهی انداخت و متوجه سرهایی شد که همه به‌سمت جادوگرها می‌چرخیدند. بعضی از افراد لبخند می‌زدند و بعضی نگران بودند. «بچه‌ها هم شنیدن؟»

جادوگری که طبق حرف‌های صدای ناشناس، اسمش استاد نورث بود، حرف‌هایش را تمام کرد. کال آهسته از روی نیمکت بلند شد. وضعیت پایش نمی‌گذاشت پا به پای دیگران حرکت کند؛ برای همین، مجبور بود زودتر راه بیفتد.

پدر کال در جواب او گفت: «هر کسی که فقط یه سر سوزن استعداد جادو توی خونش باشه، صدای استاد فینیوس رو می‌شنَوه. از طرفی، بیشتر داوطلب‌های اینجا تجربیاتی شبیه همون اتفاقی رو دارن که توی زمین بازی برای تو افتاد. بعضی از داوطلب‌ها دقیقاً مثل تو می‌دونن چی هستن، بعضی‌ها تا حدود زیادی اطمینان دارن و بعضی‌های دیگه هم قراره به‌زودی بفهمن.»

با بلند شدن بچه‌ها از سر جایشان و حرکتشان به‌سمت محل آزمون، جایگاه فلزی به لرزه درآمد.

کال از پدرش پرسید: «پس این آزمون اول بود؟ شنیدن صدای استاد فینیوس، آزمون اول بود؟»

به نظر نمی‌رسید پدر کال متوجه حرف‌های پسرش شده باشد؛ حواس او کلاً جای دیگری بود. گفت: «فکر کنم... ولی آزمون‌های دیگه به‌مراتب سخت‌تره. فقط یادت باشه چی بهت گفتم و خیالت راحت باشه که همه‌چی زودتر از چیزی که فکرش رو بکنی، تمومه.»

دست کال را محکم فشار داد و کال کمی جا خورد. خوب می‌دانست پدرش چقدر دوستش دارد و چقدر به او اهمیت می‌دهد، اما اصولاً زیاد اتفاق نمی‌افتاد که احساساتش را با لمس کردن نشان دهد. پدر بار دیگر دست کال را فشرد و بعد سریع آن را رها کرد و گفت: «حالا دیگه برو.»

کال از وسط نیمکت‌ها حرکت کرد. جادوگرها مشغول گروه‌بندی بچه‌ها بودند. یکی از ساحره‌ها برای کال دست تکان داد و او را به‌سمت گروهی در انتهای صف راهنمایی کرد. همه داوطلب‌ها درِگوشی با هم پچ‌پچ می‌کردند و صورت‌هایشان به نظر مضطرب اما پر از امید و آرزو بود. کال کایلی مایلز را دو گروه جلوتر دید. پیش خودش فکر کرد داد بزند و به کایلی بگوید که اینجا خبری از آزمون باله نیست، اما کایلی مشغول گپ زدن و خندیدن با بقیه داوطلب‌ها بود و احتمال اینکه به حرف کال گوش کند، خیلی کم بود.

کال با عصبانیت پیش خودش گفت: امتحان مدرسه باله! این هم ترفندشون برای به دام انداختن بچه‌هاست!

ساحره‌ای که داوطلب‌ها را گروه‌بندی کرده بود، گروه اول را به بیرون از اتاق و به‌سمت راهروی طویلی راهنمایی کرد که رنگ ملایمی داشت. گفت: «من استاد میلاگروس هستم. آزمون اول رو همه با هم می‌گذرونین. پس به‌ترتیب و پشتِ سر هم، دنبال من بیاین.»

دختر کتاب خوان 📖 🌸
۱۴۰۰/۰۳/۲۶

یکی از بهترین کتاب هایی که من تا حالا خوندم فوق‌العاده ست 😍💕 یجورایی مثل هری پاتر میمونه و خیلی هیجان انگیز و باحاله 🤩 خلاصه که هرچی بگم بازم کم‌‌ گفتم 💖 اینم خلاصه ای از این کتاب هست که اگر دوست

- بیشتر
StarShadow
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

شاید با خودتون بگید این کتاب خوبی نیست چون تقلید از هری پاتره؛ اما همین تقلید در کنار ایده های جدید نویسنده ها تونسته مجموعه ی جذاب و به یادماندنی رو رقم بزنه.به نظرم نویسنده ها زیرکانه تونستن از تقلید

- بیشتر
potterhead
۱۴۰۰/۱۲/۲۳

*مجیستریوم . . . . کتاب جذابیه ولی احساس میکنم از جی.کی.رولینگ اصکی رفتن.:// خیلی باحاله که دوتا نویسنده داره. میدونستین کاساندارا کلر متولد تهرانه؟ اگه پاتر هدید یا به ژانر فانتزی علاقه دارین خیلی گزینه خوبیه. (ش۲)

シ︎دختر کتابخونシ︎
۱۳۹۹/۱۲/۱۸

خیلی خیلی عالیه👌🏻حتما بخونینش.یه جورایی مثل هری پاتره😄اگه مثل خودم پاترهدی حتما حتما پیشنهاد میکنم 💞 عااااااااااااااااشقشمممممم🥺🥺🥺💗💗💗💗💗💗

nb79424
۱۴۰۰/۰۱/۳۰

وااااای خدای من عالی بود کتابش...من خودم از طرفدارای ژانر فانتزی ام ... بهترینشون بوووود.یک جوری وقایع رو توصیف می کنه که حتی توی فیلمهاهم نمی تونی انقدر دقیق باشی.والبته موضوعش هم جذابه...شخصیت اصلی داستان...شخصیت بدس😁

roses-are-rosie
۱۳۹۹/۱۱/۲۳

واقعا کتاب زیبایی بود.حتما بخوانید.جذاب اموزنده متفاوت.بی نظیر.

n.m🎻Violin
۱۴۰۲/۰۴/۲۶

خیلی قشنگ بود احساس نمی کردی که هری پاتره ولی یک خورده از اون بود اما بازم داستانش خیلی جدید به نظر میومد من که خیلی غافلگیر شدم 😁😁 حتما بخونید

🌼دوستدار کتاب 🌼
۱۳۹۹/۱۲/۲۸

خیلی کتاب خوبیه بسیار بسیار عالیه اگه میشه جلد 4 هم که تازگی اومده رو برامون توی طاقچه بزارین مرسی 🌺🌷🌼🌹✨🎉

🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۰۴/۳۰

واییییی‌ چقدررر‌ خوبههه‌📸 بعضی کتابا هستن که آدم دوست نداره تموم بشه‌ و اینم یکی از اوناست‌📚🔥 یکی از بهترین کتابایی‌ بود که خوندم🌿 پایانش خیلی غافلگیر کننده بود و همینطور‌ جمله‌ ی آخرشم‌ بسیار زیبا و تاثیر‌ گذار بود💙💜 حتما بخونید❄ بی صبرانه منتظرم‌

- بیشتر
از_ جنگل _ دوردست :)
۱۴۰۱/۱۱/۱۱

سلااااممممممممممم ✌🏻🍫🍫🍫☕☕☕🍭🍭🍭 بچه ها این پیامو بعد از این که کل پنج تا فصل خوندن میگم ✓👐🏻✌🏻🍫 این کتاب شاید این فصلش باحال نباشه (زیاد) ولی رفته رفته معرکه میشه حتی انقدر این کتاب خوب بود که نگم رفته رفته متوجه

- بیشتر
افکار آزادند و از هیچ قانونی تبعیت نمی‌کنند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بستری شدن در درمانگاه به‌خاطر جراحاتی که بابت فوق‌العاده بودن نصیب یک نفر می‌شد، کاملاً با بستری شدن به‌خاطر حماقت فرق داشت.
StarShadow
«اما چشم‌هات...» و حالا دشمن نگاهی پر از عشق و حسرت به او انداخت، اما کال اصلاً نمی‌فهمید چه چیزی در چشم‌هایش هست که ارزش این عشق و حسرت را دارد. کال چنان مات‌ومبهوت شده بود که سرش گیج می‌رفت. «می‌گن چشم‌ها پنجرهٔ روحن. من از درو یه‌عالمه سؤال دربارهٔ تو پرسیدم ولی هیچ‌وقت به فکرم نرسید ازش دربارهٔ چشم‌هات سؤال کنم.»
StarShadow
کال هم دقیقاً نمی‌دانست باید سؤالش را چطور مطرح می‌کرد. من مشکلی دارم؟ من خطرناکم؟ تو از کجا چیزی دربارهٔ من می‌دونی که من خودم نمی‌دونم؟
StarShadow
کال جوابش را نداد. با خودش فکر می‌کرد که عادلانه نیست، آرون که اصلاً خانواده نداشت، تامارا که خانوادهٔ ترسناکی داشت و حالا هم جاسپر. کسی باقی نمانده بود که کال نسبت به او احساس نفرت کند و بلافاصله عذاب وجدان نگیرد.
StarShadow
مردم تقلب می‌کنن تا برنده بشن؛ آدم که نمی‌تونه برای باختن تقلب کنه!
𝐑𝐎𝐒𝐄
هر سه با درماندگی و گام‌های سنگین، خسته و کثیف به اتاقشان برگشتند. روی میز اتاق مشترکشان شام چیده شده بود. کال با دیدن صحنهٔ شام حسابی سر حال آمد. وقتی آرون سر شام ادای قیافهٔ استاد روفوس را درمی‌آورد که داشت با یک کرم والس می‌رقصید، کال و تامارا از خنده منفجر شدند.
StarShadow
آلاستر دلیل ضجه‌های او را فهمید. پای پسرش مثل شاخهٔ شکستهٔ درخت از جا درآمده و با زاویهٔ ترسناکی آویزان بود. آلاستر سعی کرد جادوی زمین را احضار و پسرش را درمان کند، اما فقط آن‌قدری نیرو برایش باقی مانده بود که بتواند کمی از درد او را ساکت کند. قلبش به‌شدت می‌زد؛ پتو را محکم دور پسرش پیچید و دوباره غار را دور زد و برگشت به جایی که سارا افتاده بود. بچه را طوری در بغل گرفته بود که انگار سارا می‌توانست ببیندش. کنار جسم بی‌جان سارا زانو زد. با بُغضی سنگین در گلو گفت: «سارا... من به پسرمون می‌گم که تو جونت رو پای محافظت از اون گذاشتی. یه طوری بزرگش می‌کنم که یادش بمونه تو چقدر شجاع بودی.» چشم‌های سرد و بی‌روح سارا به آلاستر خیره مانده بود. آلاستر بچه را محکم‌تر در آغوش فشرد و خم شد تا سِمیرامیس را از دست سارا بیرون بیاورد. وقتی خنجر را برداشت، متوجهِ علامت عجیبی روی یخ کنار تیغهٔ چاقو شد. انگار سارا موقع جان دادن به آن یخ چنگ زده بود؛ اما جای خطوط حساب‌شده‌تر از این حرف‌ها بود... وقتی آلاستر نزدیک‌تر رفت، متوجه شد آن خط و خطوط چند کلمه است؛ کلمه‌هایی که همسرش با آخرین جانی که در بدن داشته، روی یخ حک کرده بود. با خواندن آن سه کلمه، انگار سه مشت محکم و مرگبار توی شکمش زده‌اند: بچه رو بکُش!
AMIr AAa i
بعضی‌وقت‌ها آدم‌ها خود واقعی‌شون رو نشون نمی‌دن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
نه خاطره دارن، نه شخصیت... اون‌ها... کلاً خالی‌ان
𝐑𝐎𝐒𝐄
آرون گفت: «بس کنین، با هردوتاتون هستم. با دعوا کردن که به جایی نمی‌رسیم.» کال گفت: «آره، پشت سر تو راه بیفتیم حتماً به یه جایی می‌رسیم، فقط اون یه جایی احتمالاً کرهٔ ماهه.» آرون با ناامیدی سر تکان داد و از کال پرسید: «چرا مثل عوضی‌ها رفتار می‌کنی؟» کال با تندی جواب داد: «آخه تو هیچ‌وقت عوضی نیستی. من هم مجبورم جای دوتامون عوضی‌بازی دربیارم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
هر کسی می‌فهمید وجودش آن‌قدر ناخوشایند است که برای آدم‌ها به مجازات می‌مانَد، حالش خراب می‌شد.
𝐑𝐎𝐒𝐄
بستری شدن در درمانگاه به‌خاطر جراحاتی که بابت فوق‌العاده بودن نصیب یک نفر می‌شد، کاملاً با بستری شدن به‌خاطر حماقت فرق داشت.
🕊️📚kerm ketab
کال با خودش گفت: «آتش می‌خواهد بسوزاند، آب می‌خواهد جریان یابد، هوا می‌خواهد بالا برود، خاک می‌خواهد پیوند بدهد، هرج‌ومرج می‌خواهد ببلعد و کال می‌خواهد زنده بماند.»
آنی
من آدمی که می‌گی نیستم. شاید می‌خواستم باشم، اما نیستم.
𝐑𝐎𝐒𝐄
مادر و پدرها هرچی رو که دوست دارن بشنون، می‌شنون و هرچی رو که دلشون بخواد باور کنن، باور می‌کنن.
𝐑𝐎𝐒𝐄
من بابت خارق‌العاده بودنم ازتون معذرت می‌خوام!
𝐑𝐎𝐒𝐄
افکار آزادند و از هیچ قانونی تبعیت نمی‌کنند.
🕊️📚kerm ketab
«جادوگرها از عناصر آب و خاک و هوا و آتش و حتی خلأ استفاده می‌کنن. نیستی منبع قدرتمندترین و وحشتناک‌ترین جادوی تاریخ، یعنی جادوی هرج‌ومرجه
Sani and Eli
هر سه از هیجان فریاد کشیدند. تامارا فریاد کشید، چون خوشحال بود. آرون فریاد زد، چون از خوشحالی دیگران خوشحال بود و کال فریاد زد، چون مطمئن بود قرار است بمیرند.
Mina

حجم

۵۱۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۵۱۴٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
۵۷,۵۰۰
۵۰%
تومان