کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند
معرفی کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند
کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند نوشته سیبل هاگ است که با ترجمه آرتمیس مسعودی منتشر شده است.
درباره کتاب وقتی خاطرات دروغ میگویند
اولیویا زن جوانی است که با همسر و دخترش زندگی میکند. در نزدیکی منزل آنها منزل برادر شوهرش و همسر او است و این خانواده رابطه خوبی با هم دارند. اولویا در نوجوانی دوستی به نام کیتی داشته است که ناگهان شهر را ترک کرده است و حالا او در صحبتهای پدر شوهرش متوجه میشود یک قتل رخ داده است. قتلی پنهان شده و خاموش و جنازهای که پیدا میشود.
این داستان شما را با خود به دنیای یک دروغ چند ده ساله و جنایتی فراموش شده میبرد.
خواندن کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای معمایی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وقتی خاطرات دروغ می گویند
پانزده دقیقه بعد، اَنا با خوشحالی و با حالت رقص وارد آشپزخانه شد. دستها و پاهایش کشیده و اندامش بینقص بود و برخلاف بعضی از همکلاسیهایش قوز نداشت. دلم میخواست به آنها بگویم اگر اینطوری پیش بروند، در آینده مشکل گردن و شانه پیدا خواهند کرد. گوشی را به من داد و همانطور رقصکنان از آشپزخانه بیرون رفت.
گفتم: «سلام عزیزم.» و اَنا را نگاه کردم که دارد این پا و آن پا میکند.
اَنا پشت سرش را نگاه کرد و با شنیدن کلمه «عزیزم»، لبهایش را جمع کرد و طوری وانمود کرد که میخواهد انگشتش را در حلقش فرو کند.
«سلام عزیزم. چه خبرا؟»
«میخوام گوشی رو ببرم طبقه بالا.» از روی چارپایه خودم را سر دادم و بلند شدم. نوشیدنیام را برداشتم، به اتاق خوابمان در طبقه بالا رفتم و در را محکم بستم.
«خیلی ترسیدم. اَنا چی کار کرده که نمیخوای خودش بشنوه؟ از فروشگاه جنس بلند میکرده، دیدنش؟ یا اینکه میخواسته با هویت جعلی توی رستوران اشراف ازش پذیرایی کنن؟»
خندیدم اما خندهام ساختگی به نظر میرسید. «نه، ارتباطی به اَنا نداره. مربوط میشه به تام.»
«پدر؟ چرا؟ چی شده؟» صدایش با نگرانی بالا رفت.
روی تخت سایز بزرگمان به پهلو دراز کشیدم و سرم را با دستم نگه داشتم. «نمیدونم چطوری بگم اما وقتی امروز رفتم آسایشگاه، مری گفت خوابهای بد میبینه و بعدش خیلی آشفته میشه.»
«فکر میکردم فردا میری اونجا، نه امروز.»
تا آن موقع، کاملا فراموش کرده بودم نادیا در مورد لوکاس و رابطه احتمالیاش چه گفته است. میخواستم در آن مورد هم با ایتن صحبت کنم و نظرش را بپرسم اما قول داده بودم راز نادیا را نگه دارم.
«خب، نادیا کار داشت، من گفتم من میرم. به هرحال، اونها میگن تام بعد از اون خوابها رفتار عجیبی داره.»
«اون آلزایمر گرفته. سالهاس که رفتارش عجیبه و مدت زیادیه که خواب بد میبینه. منظورت از عجیب چیه؟»
حجم
۲۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۲۶۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
نظرات کاربران
"وقتی خاطرات دروغ میگویند" بیتردید یکی از میخکوبکنندهترین و تحیرآورترین کتابهاییه که در تمام زندگیم خوندم! کتابی که بدون ذرهای اغراق از همون صفحه اول شما رو گرفتارِ خودش میکنه و بعد از تموم کردنش زبونتون بند میاد و نمیتونید در
فوق العاده بود با توجه به استقبال کمی که ازش تو ایران شده واسه همین اصلا انتظارشو نداشتم کتاب تا این حد خوب باشه ولی حسابی غافلگیرم کرد!
چند سال پیش چاپ اول رمان رو خریدم و تو کتابخونه ام گذاشتم...گذاشتمش باشه تا زمانیکه یک کتاب آبکی میخونم، اینو بدم پشتش که بشوره ببره! و الان وقتش بود... شست و برد، اما خودش هم چندان اثر فوق العاده
البته من نسخه چاپی رو خوندم ولی با همین ترجمه بود. کشش داستان خوب بود من تو یه روز تمومش کردم. فضاسازی جالب که در حین داستان و دیالوگ ها انجام شده بهتر از فضاسازی یه مرتبه و کسل کننده بود. داستانهای فرعی
ازینکه این کتاب زیبا خیلییی کم دیده شده و الان کتاب های آبکی رو فقط به خاطر اینکه نویسندش یه داستان نوشته و معروف شده میخونن واقعا حرصم میگیره:)
ماجرای این کتاب جوریه که ادامه دادن داستان رو برات جذاب می کنه خب آدم وقتی از خواندن یک کتاب لذت می بره که نسبت به اون کتاب و خواندن اون کتاب حس خوبی پیدا کنه و میتونه حس نویسنده رو
نمیشه بهش گفت جنایی بیشتر یه درام هیجان انگیزه اما دوستش داشتم و خوش خوان بود وادارت میکنه که ادامش بدی همه حدس هام هم غلط از اب در اومدن
پدر شوهر اولیویا که الزایمر داره رازی را با او در میان میگداره.حالا اولیویا باید تصمیم بگیره که ای ن راز حقیقته یا ناشی از بیماری تام هستش .داستان خوب شروع میشه هرچند از جایی قابل حدسه ودر پایا میتونست بهتر
در کل خوب بود اولش بخاطر جزئیات زیادش برام خسته کننده بود ولی بعدش بسیار جذاب شد حتما بخونید.
کتاب بیشتر شبیه یه درام خانوادگی بود. به عنوان یه کتاب جنایی، کشش و جذابیتی که باید رو نداشت اما حوصله سر برم نبود. خوبیش این بود که نتونستم قاتل رو درست حدس بزنم. یه اثر متوسط و معمولی بود در