کتاب پیپ بارتلت؛ جلد اول
معرفی کتاب پیپ بارتلت؛ جلد اول
کتاب راهنمای موجودات جادویی جلد اول از مجموعه کتاب پیپ بارتلت نوشته مگی استیف واتر و جکسون پیرس است که با ترجمه عاطفه احمدی در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است. این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.
درباره مجموعه پیپ بارتلت
پیپ بارتلت عاشق حیوانات افسانهای جادویی است و همیشه یک کتاب راهنمای حیوانات جادویی با خودش دارد. یک روز والدین دانشآموزان به مدرسه میآیند تا آنها را با شغلهای گوناگون آشنا کنند. پدر یکی از بچهها شرکت پرورش اسب تکشاخ دارد و با خودش چندتا اسب تکشاخ را برای نمایش به مدرسه آورده است. پیپ که زبان تکشاخها را میداند سوار یکی از آنها میشود و دور حیاط چرخ میزند. این باعث میشود تکشاخهای عاشق خودنمایی، حسادت کنند و حیاط مدرسه را بهم بریزند و به ماشینها خسارت بزنند. والدین پیپ که میدانند او چقدر به حیوانات جادویی علاقه دارد، در تعطیلات تابستان او را به خانه خالهاش اِما میفرستند اِما یک کلینیک مخصوص موجودات جادویی دارد. رفتن پیپ به کلینیک باعث به وجود آمدن ماجراهای جالب و هیجانانگیز این مجموعه میشود.
نویسنده در این اثر هیچ فرصتی را برای خلق صحنههای کمدی از دست نداده است.
خواندن مجموعه پیپ بارتلت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
بچههایی که به داستانهای ژانر فانتزی علاقه دارند از خواندن این مجموعه لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب پیپ بارتلت؛ جلد اول؛ راهنمای موجودات جادویی
خب آره، روز معرفی مشاغل را خراب کردم، نمایش فورتنایت را به هم ریختم، سه تا ویولونسل را شکستم، چهلتا همبرگر خوشمزه را خراب کردم، بیشتر ژئودهای بابا و عینک آقای دیاتلوف را هم دربوداغان کردم. واقعاً بهش افتخار نمیکنم و بقیهٔ سال را هم بهخاطرش تنبیه شدم که اصلاً جالب نیست. بعد از ماجرای تکشاخها (اسمی بود که مامانم رویش گذاشته بود و همیشه با اخم و چشمهای باریکشده دربارهاش صحبت میکرد.) بابا و مامانم تصمیم گرفتند که من را برای تابستان به کلاوِرتِن بفرستند؛ شهر کوچکی در جنوب جورجیا، که خاله اِما۱۰، پزشک موجودات جادویی، آنجا زندگی میکرد.
مامان گفت: «اینطوری میتونی یه عالمه موجود جادویی ببینی و... جات هم امنتره.» و بعد چمدان بنفشم را بست. به نظرم منظورش از امنتر این بود که ویولونسلهای کمتری برای شکستن وجود دارد.
مامان باید برای حفاری زمینشناسی خیلی مهمی میرفت و بابا هم سخنرانی داشت؛ پس شانتل، یکی از کارآموزهای مامان، من را با ماشین به کلاوِرتِن برد. خانهٔ خاله اِما به درمانگاه چسبیده بود و درست نبود که بدون سلام کردن به او یکراست برویم توی خانه؛ به همین دلیل اول با شانتل رفتیم درمانگاه.
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
😁😃😇😘😍😊✔🌷🌈💛 (یعنی حرف نداشت) من اینو به صورت الکترونیکی در عرض 2ساعت خوندم فوق العادست📚حتما بخونید پشیمان نمی شوید✔✔✔
بسیار جذاب و غیر قابل پیش بینی و اتمام خوب.